فیک( من♡تو) پارت ۵۵
فیک( من♡تو) پارت ۵۵
ا.ت ویو
بعدی اینکه در زیر زمین و پیدا کردیم....منو لیسا دوباره به طبقه اول برگشتیم....
ا.ت: لیسا...من میرم میبینم اگه کسی بود..از اونجا دورش میکنم...توهم بقیه رو از اونجا بیرون کن...
لیسا: باشه مواظب خودت باش...
ا.ت: توهم....
از لیسا دور شدم....لیسا پنهون شد..منم رفتم جلو ک دیدم..چند نفر با اسلحه وایستاده بودن....و جلوشون گروگان های زیادی بود.....آروم چند قدمی جلو رفتم.....
وبعدش بلند جیغ زدم و گفتم...
ا.ت: هی عوضیا....منو نمیخاین گیر بیارین.....
بعد اینکه دیدم به سمتم اومدن..از پله ها بالا رفتم.......و مطمئن شدم ک دنبالم اومدن............پله هارو دوتایی میرفتم.......نمیدونم چند طبقه رفتم بالا...ک صدا گوشیم اومد....در حال رفتن....گوشیمو جواب دادم...ک صدا نامجون اومد....
نامجون: ا.ت پس کجاییِ...چرا نمیای بیرون....
نفس زنان جواب دادم....
ا.ت: لطفا...از زیر زمین کمک بیاین...نمیتونم از دستشون فرار کنم....
نامجون: چرا نفس نفس میزنی...
ا.ت: الان دارن دنبالم میان ..میرم طبقه ۷ هتل ...یکیو کمک بفرست...لطفا...
نامجون: طبقه ۷..اونجا چرا...
ا.ت: ببین الان نمیتونم توضیح بدم...فقط هرچه سریعتر کمک بیاین...
نزاشتم نامجون حرفشو بزنه.....تابلو رو دیدم ک روش نوشته بود طبقه ۷..از پله ها دور شدم...نمیدونستم کدوم ورِ برم....در یکی از اتاقارو باز کردم و داخل شدم...و درشو بستم و قفل کردم..از در دور شدم..ک صداشون اومد......فقط دور خودم میچرخیدم..نمیدونستم کجا قایم شم....در حموم باز کردم..و داخلش رفتم...و قفلش کردم...
صداشون میومد...تمومی تنم میلرزید....روبرو در وایستاده بودم..و منتظر بودم ک بیان.......
خیس عرق بودم.....واسه اینکه دويده بودم نمیتونستم نفس بکشم....آسپری اسمم باهام نیس..الان چیکار کنم......
چند دقیقه ای گذشت...
که........
خماری 😁
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
ا.ت ویو
بعدی اینکه در زیر زمین و پیدا کردیم....منو لیسا دوباره به طبقه اول برگشتیم....
ا.ت: لیسا...من میرم میبینم اگه کسی بود..از اونجا دورش میکنم...توهم بقیه رو از اونجا بیرون کن...
لیسا: باشه مواظب خودت باش...
ا.ت: توهم....
از لیسا دور شدم....لیسا پنهون شد..منم رفتم جلو ک دیدم..چند نفر با اسلحه وایستاده بودن....و جلوشون گروگان های زیادی بود.....آروم چند قدمی جلو رفتم.....
وبعدش بلند جیغ زدم و گفتم...
ا.ت: هی عوضیا....منو نمیخاین گیر بیارین.....
بعد اینکه دیدم به سمتم اومدن..از پله ها بالا رفتم.......و مطمئن شدم ک دنبالم اومدن............پله هارو دوتایی میرفتم.......نمیدونم چند طبقه رفتم بالا...ک صدا گوشیم اومد....در حال رفتن....گوشیمو جواب دادم...ک صدا نامجون اومد....
نامجون: ا.ت پس کجاییِ...چرا نمیای بیرون....
نفس زنان جواب دادم....
ا.ت: لطفا...از زیر زمین کمک بیاین...نمیتونم از دستشون فرار کنم....
نامجون: چرا نفس نفس میزنی...
ا.ت: الان دارن دنبالم میان ..میرم طبقه ۷ هتل ...یکیو کمک بفرست...لطفا...
نامجون: طبقه ۷..اونجا چرا...
ا.ت: ببین الان نمیتونم توضیح بدم...فقط هرچه سریعتر کمک بیاین...
نزاشتم نامجون حرفشو بزنه.....تابلو رو دیدم ک روش نوشته بود طبقه ۷..از پله ها دور شدم...نمیدونستم کدوم ورِ برم....در یکی از اتاقارو باز کردم و داخل شدم...و درشو بستم و قفل کردم..از در دور شدم..ک صداشون اومد......فقط دور خودم میچرخیدم..نمیدونستم کجا قایم شم....در حموم باز کردم..و داخلش رفتم...و قفلش کردم...
صداشون میومد...تمومی تنم میلرزید....روبرو در وایستاده بودم..و منتظر بودم ک بیان.......
خیس عرق بودم.....واسه اینکه دويده بودم نمیتونستم نفس بکشم....آسپری اسمم باهام نیس..الان چیکار کنم......
چند دقیقه ای گذشت...
که........
خماری 😁
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
۹.۶k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲