اولین چندپارتی مون☆
اولین چندپارتی مون☆
سلام من شین اتم و 17 سالمه
سلام من پارک جیمینم و 17 سالمه
بقیه شخصیت ها رو در ادامه باهاشون اشنا میشید..
با صدای آلارم گوشیش بیدار شد..
ا.ت: اییییی... خفه شو دیگه پدسگگگ
اما انگار گوشیش ول کن نبود با کلافگی بلند شد..
امروز روز اول مدرسش بود و نباید دیر می کرد..
ا.ت تازه انتقالی گرفته بود به این مدرسه...
آلارم رو قطع کرد
ا.ت: تخت خواب قشنگم و پتوی نازم. من باید برم اما قول میدم زود برگردم پیشتون>>
ا.ت رفت سمت دستشویی و بعد کارای لازم حاضر شد همیشه از یونیفرم بدش میومد اما یونیفرم این مدرسه خیلی قشنگ بود
موهاشو باز گذاشت و یه آرایش کوچولو کرد کیفشو برداشت و رفت سمت اشپزخونه.
مامانش براش صبحونه درست کرده بود و یه نامه گوشه میزگذاشته بود:
سلام ا.ت
من باید زودتر برم سرکار از اونجایی که میدونم خودت به فکر خودت نیستی
برات صبحونه گذاشتم درست رو خوب بخون. موفق باشییی♡
ا.ت: وایییی! قربون مامان قشنگم برم من..
بعد اینکه ا.ت دلی از عزا (نمدونم درسته یان) درآورد
کفشاشو پوشید و به سمت مدرسه حرکت کرد..
30 مین بعد
ا.ت: عهههه! اینجا چ خفنه!!
همینطور که ا.ت میرفت به یکی برخورد کرد و اون همه ی جزوه هاش ریخت
ا.ت: اوا ببخشید... الان کمکتون میکنم
دان بی: نه ممنون خودم جمعش میکنم (چیه فک کردی جیمینه؟😂)
ا.ت: اسم من ا.ته و 17 سالمه و تازه اومدم این مدرسه-
دان بی: اسم منم دان بیه، فک کنم تو یک کلاس باشیم.
ا.ت: چه خوب
ویو ا.ت:
اون دختر خوشگله که اسمش دان بی بود منو به سمت کلاس
راهنمایی کرد.
میخواستم وارد بشم که دان بی جلوموگرفت.
ا.ت: چیزی شده؟
دان بی: ببین ا.ت.. بهتره همین اول یچیزایی رو بدونی!
این مدرسه قلداری زیادی داره که بیشترشون توی همین کلاسن
ازت خواهش میکنم نزدیکشون نشو...باشه؟
ا.ت: بابا من خودم شیطونو درس میدم ولی اوکی... چیز دیگه ای هم هس؟
دان بی لبخند شیرینی زد: نه.. فقط الان استاد چوی سر کلاسه.. استاد سخت گیریه پس حواستو جمع کن.. بریم
با دان بی وارد کلاس شدیم
و دان بی رفت و ته کلاس نشست منم کنار استاد وایستاده بودم
استاد چوی: خب.. دانش اموز جدید داریم.. خودتو معرفی کن دخترم.
ا.ت: سلام من شین ا.تم و تا انتقالی گرفتم این مدرسه امیدوارم باهم کنار بیایم.
استاد: خب خوش اومدی ا.ت!! میتونی کنار... امممم... فک کنم با دان بی دوست باشی پس کنار اون بشین
بی توجه به همهمه ی بچه ها و نگاه های پسرا رفتم و کنار دان بی نشستم.
استاد: درسو شروع میکنیم.
40 مین بعد.
زنگ خورد و وسایلمو جمع کردم
دان بی: ا.ت بیا باهم بریم بیرون.
دان بی دستمو گرفتو باهم بیرون رفتیم
با دان بی داشتیم حرف میزدیم که یه دختره اومد سمتمون
فک کنم تو کلاس دیده باشمش..
سانا: هوی هرزه...بند کفشم باز شده ببندش!
ا.ت:..
ادامه دارد..
سلام من شین اتم و 17 سالمه
سلام من پارک جیمینم و 17 سالمه
بقیه شخصیت ها رو در ادامه باهاشون اشنا میشید..
با صدای آلارم گوشیش بیدار شد..
ا.ت: اییییی... خفه شو دیگه پدسگگگ
اما انگار گوشیش ول کن نبود با کلافگی بلند شد..
امروز روز اول مدرسش بود و نباید دیر می کرد..
ا.ت تازه انتقالی گرفته بود به این مدرسه...
آلارم رو قطع کرد
ا.ت: تخت خواب قشنگم و پتوی نازم. من باید برم اما قول میدم زود برگردم پیشتون>>
ا.ت رفت سمت دستشویی و بعد کارای لازم حاضر شد همیشه از یونیفرم بدش میومد اما یونیفرم این مدرسه خیلی قشنگ بود
موهاشو باز گذاشت و یه آرایش کوچولو کرد کیفشو برداشت و رفت سمت اشپزخونه.
مامانش براش صبحونه درست کرده بود و یه نامه گوشه میزگذاشته بود:
سلام ا.ت
من باید زودتر برم سرکار از اونجایی که میدونم خودت به فکر خودت نیستی
برات صبحونه گذاشتم درست رو خوب بخون. موفق باشییی♡
ا.ت: وایییی! قربون مامان قشنگم برم من..
بعد اینکه ا.ت دلی از عزا (نمدونم درسته یان) درآورد
کفشاشو پوشید و به سمت مدرسه حرکت کرد..
30 مین بعد
ا.ت: عهههه! اینجا چ خفنه!!
همینطور که ا.ت میرفت به یکی برخورد کرد و اون همه ی جزوه هاش ریخت
ا.ت: اوا ببخشید... الان کمکتون میکنم
دان بی: نه ممنون خودم جمعش میکنم (چیه فک کردی جیمینه؟😂)
ا.ت: اسم من ا.ته و 17 سالمه و تازه اومدم این مدرسه-
دان بی: اسم منم دان بیه، فک کنم تو یک کلاس باشیم.
ا.ت: چه خوب
ویو ا.ت:
اون دختر خوشگله که اسمش دان بی بود منو به سمت کلاس
راهنمایی کرد.
میخواستم وارد بشم که دان بی جلوموگرفت.
ا.ت: چیزی شده؟
دان بی: ببین ا.ت.. بهتره همین اول یچیزایی رو بدونی!
این مدرسه قلداری زیادی داره که بیشترشون توی همین کلاسن
ازت خواهش میکنم نزدیکشون نشو...باشه؟
ا.ت: بابا من خودم شیطونو درس میدم ولی اوکی... چیز دیگه ای هم هس؟
دان بی لبخند شیرینی زد: نه.. فقط الان استاد چوی سر کلاسه.. استاد سخت گیریه پس حواستو جمع کن.. بریم
با دان بی وارد کلاس شدیم
و دان بی رفت و ته کلاس نشست منم کنار استاد وایستاده بودم
استاد چوی: خب.. دانش اموز جدید داریم.. خودتو معرفی کن دخترم.
ا.ت: سلام من شین ا.تم و تا انتقالی گرفتم این مدرسه امیدوارم باهم کنار بیایم.
استاد: خب خوش اومدی ا.ت!! میتونی کنار... امممم... فک کنم با دان بی دوست باشی پس کنار اون بشین
بی توجه به همهمه ی بچه ها و نگاه های پسرا رفتم و کنار دان بی نشستم.
استاد: درسو شروع میکنیم.
40 مین بعد.
زنگ خورد و وسایلمو جمع کردم
دان بی: ا.ت بیا باهم بریم بیرون.
دان بی دستمو گرفتو باهم بیرون رفتیم
با دان بی داشتیم حرف میزدیم که یه دختره اومد سمتمون
فک کنم تو کلاس دیده باشمش..
سانا: هوی هرزه...بند کفشم باز شده ببندش!
ا.ت:..
ادامه دارد..
۷.۳k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.