رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت ۹۹
یکی از پرستاران مرد کنار کایان ایستاده و هر چند دقیقه یکبار عرق پیشانیاش را پاک میکرد، مقداری از این عرق ناشی از استرس کار بوده و بیشترش به علت وجود سوگل بود.
با این که سوگل با او کاری نداشت اما کایان نمیتوانست نگاهش را کنترل کند.
گهگاه میخندید و گاهی جدی میشد.
با هر سختی بود عمل به خوبی تمام شده و کایان و پرستاران از اتاق خارج شدند، کایان به چند پرستار گوشزد کرد تا داروهای لازم را به همراه سرم به بیمار تزریق کرده و او را به بخش منتقل کنند.
پس از صحبت کوتاه با خانواده کودک به سمت اتاقش رفته و نفس عمیقی کشید، سوگل درحالی که مظلوم اما با نگاه شیطنتآمیز او را مینگریست، کایان کلاه یکبارمصرف را از سرش بیرون آورده و همزمان گفت:
- Artık seninle çalışıyorum, neden ameliyathaneye geldin?
<<حالا با تو کار دارم، تو برای چی اومدی داخل اتاق عمل؟>>
سوگل پس از این که دستان قفل شدهاش را از هم باز کرد لپش را خارانده و گفت:
- خب، خب من هم دارم پزشکی میخونم، خواستم یاد بگیرم.
کایان لبخندی زده و گفت:
- آخه اینجوری؟
سوگل نیز مشغول درآوردن لباسهای مخصوص اتاق عمل شده و گفت:
- پزشک ماهری هستی!
کایان نگاهی به ساعت انداخت، ۲ بعد از ظهر را نشان میداد، رو کرد به سوگل و گفت:
- Teşekkür ederim, aynı zamanda yetenekli bir dilbilimcisin!
<<ممنون، تو هم زبونباز ماهری هستی!>>
هر دو خندیدند و کایان با احساس گرسنگی شدید گفت:
- Acıktım
<<من گرسنم شد.>>
سوگل با یادآوری کبابهای آماده در خانه پرسید:
- خب مگه کارت تموم نشد؟ بریم خونه ناهارمون رو بخوریم؟
کایان سری تکان داد و گفت:
- Yarım saat içinde hastanın durumunu kontrol etmem gerekiyor. Bekle, öğle yemeği kaldı mı?
<<باید نیم ساعت دیگه وضعیت بیمار رو چک کنم بعد! صبر کن ببینم ناهار مونده؟>>
به سمت در حرکت کرد، با خروجش یکی از همکارانش یک ظرف غذا به سمتش آورده و گفت:
- بفرمایید دکتر، خسته نباشید.
کایان تشکر کرده و جواب داد:
- کاش دو تا غذا میآوردین مهمون هم دارم.
همکارش با معذرتخواهی جواب داد:
- نمیدونستم مهمون دارین، متاسفانه همین مونده بود.
پس از رفتن پرستار، کایان غذا را روی میز گذاشته و خواست یک غذای دیگر به نزدیکترین رستوران سفارش دهد که سوگل مانع شده و درحالی که به سمت دستشویی میرفت گفت:
- نمیخواد من هم یکی دو قاشق از همین میخورم.
یکی از پرستاران مرد کنار کایان ایستاده و هر چند دقیقه یکبار عرق پیشانیاش را پاک میکرد، مقداری از این عرق ناشی از استرس کار بوده و بیشترش به علت وجود سوگل بود.
با این که سوگل با او کاری نداشت اما کایان نمیتوانست نگاهش را کنترل کند.
گهگاه میخندید و گاهی جدی میشد.
با هر سختی بود عمل به خوبی تمام شده و کایان و پرستاران از اتاق خارج شدند، کایان به چند پرستار گوشزد کرد تا داروهای لازم را به همراه سرم به بیمار تزریق کرده و او را به بخش منتقل کنند.
پس از صحبت کوتاه با خانواده کودک به سمت اتاقش رفته و نفس عمیقی کشید، سوگل درحالی که مظلوم اما با نگاه شیطنتآمیز او را مینگریست، کایان کلاه یکبارمصرف را از سرش بیرون آورده و همزمان گفت:
- Artık seninle çalışıyorum, neden ameliyathaneye geldin?
<<حالا با تو کار دارم، تو برای چی اومدی داخل اتاق عمل؟>>
سوگل پس از این که دستان قفل شدهاش را از هم باز کرد لپش را خارانده و گفت:
- خب، خب من هم دارم پزشکی میخونم، خواستم یاد بگیرم.
کایان لبخندی زده و گفت:
- آخه اینجوری؟
سوگل نیز مشغول درآوردن لباسهای مخصوص اتاق عمل شده و گفت:
- پزشک ماهری هستی!
کایان نگاهی به ساعت انداخت، ۲ بعد از ظهر را نشان میداد، رو کرد به سوگل و گفت:
- Teşekkür ederim, aynı zamanda yetenekli bir dilbilimcisin!
<<ممنون، تو هم زبونباز ماهری هستی!>>
هر دو خندیدند و کایان با احساس گرسنگی شدید گفت:
- Acıktım
<<من گرسنم شد.>>
سوگل با یادآوری کبابهای آماده در خانه پرسید:
- خب مگه کارت تموم نشد؟ بریم خونه ناهارمون رو بخوریم؟
کایان سری تکان داد و گفت:
- Yarım saat içinde hastanın durumunu kontrol etmem gerekiyor. Bekle, öğle yemeği kaldı mı?
<<باید نیم ساعت دیگه وضعیت بیمار رو چک کنم بعد! صبر کن ببینم ناهار مونده؟>>
به سمت در حرکت کرد، با خروجش یکی از همکارانش یک ظرف غذا به سمتش آورده و گفت:
- بفرمایید دکتر، خسته نباشید.
کایان تشکر کرده و جواب داد:
- کاش دو تا غذا میآوردین مهمون هم دارم.
همکارش با معذرتخواهی جواب داد:
- نمیدونستم مهمون دارین، متاسفانه همین مونده بود.
پس از رفتن پرستار، کایان غذا را روی میز گذاشته و خواست یک غذای دیگر به نزدیکترین رستوران سفارش دهد که سوگل مانع شده و درحالی که به سمت دستشویی میرفت گفت:
- نمیخواد من هم یکی دو قاشق از همین میخورم.
۱.۰k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.