شکنجه رمانتیک
شکنجه رمانتیک
𝑝𝑎𝑟𝑡 ④
٪زمان حال٪
همه چی خیلی زود گذشت. ولی من از هیچکس نمیگذرم، اول کار تهیونگو میسازم، بعد میرم تا ببینم کی بوده ک پدر و مادرمو کشته.
با صدای آجوما از فکر دراومدم.
_دخترم، خوبی؟
_ممنون آجوما..
ب سمت اتاقم راه افتادم، باید زودتر ی نقشه ای برای تهیونگ میکشیدم. الان اون فکر میکنه من بهش حس دارم. هه، چ فکر پلیدی.
رفتم سمت اتاقم درو بستم و رو تخت دراز کشیدم. خیلی وقت بود میخواستم بیرون این عمارتو ببینم، چن بار هم فرار کردم اما پیدام کردن و کلی شکنجه. دیگه حتی از کلمه شکنجه هم بدم میاد.
با صدای در دو متر پریدم هوا.
_بله؟
_منم.
وقتی فهمیدم آجوما ست درو باز کردم و آجوما با ی دست لباس تمیز و خوشگل اومد تو.
_دخترم، اینارو ارباب دادن گفتن برای امشب شام اینو بپوشین.
_ممنونم آجوما.
_آها و راستی ی دست لباس تو خونه ای هم بهتون دادن الان میرم میارمش.
_واقعا ممنون آجوما•♡•
خیلی خب، پس امروز هم ی شام باید بخوریم باهم.
_بیا دخترم اینم لباس(عکساشونو میزارم)
_ممنون آجوما.
_حالا زود باش بریم حموم ک باید الان اینارو بپوشی.
_چشم آجوما.
با آجوما ب سمت حموم حرکت کردیم.
وقتی داشتم از جلوی کیم رد می شدم بهش نگا نکردم، ولی سنگینی نگاهی و روی خودم حس کردم ولی بازم ب راهم ادامه دادم.
احساس می کردم حالا چندین نگاهه ک روم زوم شده. درسته خیلی سخت بود ولی با نهایت سرعتم سعی کردم ب سمت حموم حرکت کنم.
٪تو حموم٪
وقتی رفتیم داخل ی وان پر از آب گرم اونجا بود. آجوما کمکم کرد برم داخل وان و توش نشستم.
_آجوما
_جانم دخترم؟
_کسی پیش ارباب بود؟
_آره، دو نفر برای اینکه قاچاقشون امن باشه اومدن پیش آقای کیم تا کمکشون کنه.
_آها، قاچاق چی؟
_اونشو نمیدونم، شاید قاچاق مواد.
_اوم، باشه.
سریع خودمو شستم و ب موهام نرم کننده زدم.
تصمیم گرفتم یکم بیشتر توی وان بمونم.
چشامو روی هم گذاشتم و سعی کردم از آرامشی ک سکوت بهم میده استفاده کنم.
فکر کنم دیگه از صدای شلاق خبری نباشه.
صداش روح و روانمو بهم میریزه، یاد روزای تلخم اینجا میوفتم. بخاطر همین، از صدای شلاق و شکنجه های مداوم، ب حموم آب گرم و سکوت آرامش بخش با ترکیب خواب پناه بردم.
ویو تهیونگ•☆•
از تمام تصمیم هایی ک این چن وقته گرفتم مطمئن نیستم، ولی تمام سعیمو میکنم تا نظر مافیا های دیگه و سانی رو جلب کنم. اون دختر جذابیه و خیلی دوسش دارم، مثل ی فرشته میمونه. چشای مظلومش، بدن ظریفش، لبای خوش فرمش.. حتی برجستگی های بدنش هم هات بودن و منو مجذوب خودشون می کردن. نباید این قدر در حقش بدی می کردم و کلی شکنجش می کردم. ولی با دستور ارباب بزرگ، مجبور بودم ک اذیتش کنم. اگر میفهمید رابطمون باهم خوبه، هردومونو نابود می کرد..(ادامه دارد)
𝑝𝑎𝑟𝑡 ④
٪زمان حال٪
همه چی خیلی زود گذشت. ولی من از هیچکس نمیگذرم، اول کار تهیونگو میسازم، بعد میرم تا ببینم کی بوده ک پدر و مادرمو کشته.
با صدای آجوما از فکر دراومدم.
_دخترم، خوبی؟
_ممنون آجوما..
ب سمت اتاقم راه افتادم، باید زودتر ی نقشه ای برای تهیونگ میکشیدم. الان اون فکر میکنه من بهش حس دارم. هه، چ فکر پلیدی.
رفتم سمت اتاقم درو بستم و رو تخت دراز کشیدم. خیلی وقت بود میخواستم بیرون این عمارتو ببینم، چن بار هم فرار کردم اما پیدام کردن و کلی شکنجه. دیگه حتی از کلمه شکنجه هم بدم میاد.
با صدای در دو متر پریدم هوا.
_بله؟
_منم.
وقتی فهمیدم آجوما ست درو باز کردم و آجوما با ی دست لباس تمیز و خوشگل اومد تو.
_دخترم، اینارو ارباب دادن گفتن برای امشب شام اینو بپوشین.
_ممنونم آجوما.
_آها و راستی ی دست لباس تو خونه ای هم بهتون دادن الان میرم میارمش.
_واقعا ممنون آجوما•♡•
خیلی خب، پس امروز هم ی شام باید بخوریم باهم.
_بیا دخترم اینم لباس(عکساشونو میزارم)
_ممنون آجوما.
_حالا زود باش بریم حموم ک باید الان اینارو بپوشی.
_چشم آجوما.
با آجوما ب سمت حموم حرکت کردیم.
وقتی داشتم از جلوی کیم رد می شدم بهش نگا نکردم، ولی سنگینی نگاهی و روی خودم حس کردم ولی بازم ب راهم ادامه دادم.
احساس می کردم حالا چندین نگاهه ک روم زوم شده. درسته خیلی سخت بود ولی با نهایت سرعتم سعی کردم ب سمت حموم حرکت کنم.
٪تو حموم٪
وقتی رفتیم داخل ی وان پر از آب گرم اونجا بود. آجوما کمکم کرد برم داخل وان و توش نشستم.
_آجوما
_جانم دخترم؟
_کسی پیش ارباب بود؟
_آره، دو نفر برای اینکه قاچاقشون امن باشه اومدن پیش آقای کیم تا کمکشون کنه.
_آها، قاچاق چی؟
_اونشو نمیدونم، شاید قاچاق مواد.
_اوم، باشه.
سریع خودمو شستم و ب موهام نرم کننده زدم.
تصمیم گرفتم یکم بیشتر توی وان بمونم.
چشامو روی هم گذاشتم و سعی کردم از آرامشی ک سکوت بهم میده استفاده کنم.
فکر کنم دیگه از صدای شلاق خبری نباشه.
صداش روح و روانمو بهم میریزه، یاد روزای تلخم اینجا میوفتم. بخاطر همین، از صدای شلاق و شکنجه های مداوم، ب حموم آب گرم و سکوت آرامش بخش با ترکیب خواب پناه بردم.
ویو تهیونگ•☆•
از تمام تصمیم هایی ک این چن وقته گرفتم مطمئن نیستم، ولی تمام سعیمو میکنم تا نظر مافیا های دیگه و سانی رو جلب کنم. اون دختر جذابیه و خیلی دوسش دارم، مثل ی فرشته میمونه. چشای مظلومش، بدن ظریفش، لبای خوش فرمش.. حتی برجستگی های بدنش هم هات بودن و منو مجذوب خودشون می کردن. نباید این قدر در حقش بدی می کردم و کلی شکنجش می کردم. ولی با دستور ارباب بزرگ، مجبور بودم ک اذیتش کنم. اگر میفهمید رابطمون باهم خوبه، هردومونو نابود می کرد..(ادامه دارد)
۶.۳k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.