My weird girlfriend
My weird girlfriend
P 2
که.. با وارد شدن یک اکیپ به سر مجلس همراه با اسلحه شروع به تیر اندازی کردن با ترس زیاد دستامو تو گوشم گرفتم و تیکه دادم به دیوار .. یکی از حمله کننا بهم نگاه کرد و میخواست بیاد پیشم .. دستی منو کشوند به طرف در ورودی .. وقتی از مجلس خارج شدیم ... بهش نگاهی کردم .. عمو یونچول بود ..
_ ع..عمو..!
🐷حالت خوبه؟ اسیب که ندیدی؟
_ نه نه خوبم .. چطور فهمیدید؟
🐷 بابات تو این کشور معروفه تو اخبار گفتن البته برادرشم بایدم بدونم ..
_ ممنون( تعظیم کرد)
🐷 وکیل بابات زنگ زده بود همه اموال پدرت برای توعه خونه هم به اسم توعه ولی تا وقتی که ۱۸ سالت نشد باید پیش ما یعنی من و خانوادم زندگی کنی
_ نیاز به این کار نیست میتونم از خودم مراقبت کنم
🐷 نه جسیکا نمیشه،باید امانت برادرمو مثل چشمام مراقبش باشم اون عوضیا دنبالتن گوشیتم باید عوض کنی..
_ ولی..
🐷 میبرمت خونه لباس و وسایلاتو بردار بعدش میریم سئول
_ چشم
متنفرم از همه چیز .. حتی نمیزارن نفس بکشم..برام دلسوزی میکنن واقعا متنفرم ازشون..
سوار ماشینش شدم.. رسیدیم خونمون رفتم اتاقم همه عکس هایی که از خواننده ها و بازیگرای مورد علاقم زده بودمو از دیوار کندم و همشون رو توی جعبه کوچیکی گذاشتم رفتم کنار کمدم و بازش کردم همه لباسام و لباس مهمونی هامو روی چمدون چیدم لباس های زیادی داشتم برای همین جا نشدن..
🐷 اونایی که دوستداری رو بردار وقتی رفتیم سئول بهتراشو میخری با سرم به باشه تکون دادم ..بعد از گذشت نیم ساعت رفتم پشت بوم و رفتم اتاق مخفیم دلم براش تنگ میشه شروع کردم همه حرفای دلم که اویزونش کرده بودم رو جمع کردم...
سوار ماشین شدم و به طرف جاده حرکت کرد هدفونم رو گذاشتم گوشم .. چشمام رو بستم و اهنگ مورد علاقمو پلی کردم...
کمی اهنگ گوش دادم که آهنگ قطع شد.. شارژ هدفونم تموم شدع بود یه عاحی کشیدم
عموم صحبتو باز کرد
🐷 بعد از ۲۱ سال خوشحالم که میبینمت.. جونگکوک خیلی خوشحاله کع قراره بیای
_ جون..گکوک؟
🐷 اره پسرم..الان ۱۸ سالشه .. یادت نیست؟
_ عا.. نمیدونم ...
🐷 عادیه آخرین بار ۵ سالگیت همو دیدیم بعد از اون مجبور شدیم جدا شیم.. وقتی بچه بودین خیلی همو دوست داشتین .. حتی تصمیم گرفته بودید ازدواج هم کنید
_ وا..واقعا..؟
خندید و گفت اره
خیلی خجالت اور بود کسی که حتی وجودش هم یادم نبود قول ازدواج داده بودم؟
مسخرس واقعاا..
🐷 اون روزا خیلی ارتباط خوبی داشتیم ولی اتفاقات ناخواسته مارو اینجا کشید
چیزی نگفتم.با گوشیم که سیمکارتشو عوض کرده بودم بازی های فکری میکردم.. به جیسو هم نگفته بودم قرارنبود کسی بدونه و عموم با مدیرومون قبلا حرف زده بود.. همه کارهارو قبل اینکه من بدونم کرده بود .. یکم پیشش معذب بودم ولی هرچی باشه اون عمومه و منم برادر زادش پس این نگرانی الکیه..
بعد از عبور جاده ها به سئول رسیدیم..شهر بزرگی بود بلکه خیلی زیبا..با ادمای شیک و زیبا..واقعا حقیقت داشت که پسرای سئولی خیلی خوش استایل و جذابن..پسر عموی منم اینجوریه یعنی؟
🐷 برات چیزی بخرم؟
_ عا..نه ممنون..
سر ترافیک بودیم ولی واقعا خیلی شهر لوکس و زیبایی بود همراه با پنت هاوس های خیلی بلندو زیبا..
کمی بعد به خونه عموم رسیدیم یه محله که همه خونه هاش از کاشی سیاه بود.. همراه با حیاط بزرگ و زیبا که حتی میتونستیم توش دنس هم رفت با خونه های ۳/۴ طبقه..
_ خو..خونه ایناطرافه؟
🐷 اره
ماشین وایساد بعدش وارد حیاط بزرگی شد که مجسمه های شیر با گل و گیاه تزئین شده بود...
واقعا.. خیلی زیبا بود ماشین رو نگه داشت
🐷 پیاده شو
_ باشه..
در عقب رو باز کردم و جعبه هامو برداشتم همراه چمدونم ۶ تا جعبه و یدونه چمدون داشتم .. نگهبان ۵ جعبه رو هم برداشتم و از پشت سرم اومد
وارد خونه که شدم... خیلی.. زیبا بود .. همه خدمت کارا بهم نعظیم کردن .. با زنعمو سویون اشنا شدم.. بغلم کرد ولی من واکنشی نشون ندادم..
🐯 خوش اومدی عزیزم خیلی بزرگ شدی.. قد بلند شدی.. خیلیم..خوشگل
_..ممنون زنعمو..جوون
🐯 عاح خیلی بد شد جونگکوک میخواست ببینتت ..ولی خونه نیست
_ م.مشکلی نیست
با اومدن یه پسر به جلوم تعجب کردم..این کیه جونگکوکه؟ مگ نگفت رفته بیرون..صب کن پسر دومشونعع.؟؟
🐯 جیمین..این جسیکاعه همونی که گفتم قراره بیادخیلی سرد سلام..
سرد بود مثل خودم..بهتر امیدوارم جونگکوک هم اینجوری باشه...
🐯 بیا اتاقتو نشون بدم..
دنبالش رفتم ازپله ها بالارفتیم سه تا اتاق بود در اتاق وسطی رو باز کرد وقتی رفتم تو اتاقه..همه جا صورتی بود از دیوار اتاق .. تا فرش اتاق.. یا حضرت عباس این چیه دیگه
🐯 چون قبلا خیلی صورتیو دوست داشتی برای همین تمشو صورتی کردم امیدوارم دوست داشتع باشی..
_ .. ممنون زحمت شده براتون..
🐯 مهم نیست تو یکم استراحت کن به خدمت کار میکنم برای شام صدات میزنه..
_ باشه
P 2
که.. با وارد شدن یک اکیپ به سر مجلس همراه با اسلحه شروع به تیر اندازی کردن با ترس زیاد دستامو تو گوشم گرفتم و تیکه دادم به دیوار .. یکی از حمله کننا بهم نگاه کرد و میخواست بیاد پیشم .. دستی منو کشوند به طرف در ورودی .. وقتی از مجلس خارج شدیم ... بهش نگاهی کردم .. عمو یونچول بود ..
_ ع..عمو..!
🐷حالت خوبه؟ اسیب که ندیدی؟
_ نه نه خوبم .. چطور فهمیدید؟
🐷 بابات تو این کشور معروفه تو اخبار گفتن البته برادرشم بایدم بدونم ..
_ ممنون( تعظیم کرد)
🐷 وکیل بابات زنگ زده بود همه اموال پدرت برای توعه خونه هم به اسم توعه ولی تا وقتی که ۱۸ سالت نشد باید پیش ما یعنی من و خانوادم زندگی کنی
_ نیاز به این کار نیست میتونم از خودم مراقبت کنم
🐷 نه جسیکا نمیشه،باید امانت برادرمو مثل چشمام مراقبش باشم اون عوضیا دنبالتن گوشیتم باید عوض کنی..
_ ولی..
🐷 میبرمت خونه لباس و وسایلاتو بردار بعدش میریم سئول
_ چشم
متنفرم از همه چیز .. حتی نمیزارن نفس بکشم..برام دلسوزی میکنن واقعا متنفرم ازشون..
سوار ماشینش شدم.. رسیدیم خونمون رفتم اتاقم همه عکس هایی که از خواننده ها و بازیگرای مورد علاقم زده بودمو از دیوار کندم و همشون رو توی جعبه کوچیکی گذاشتم رفتم کنار کمدم و بازش کردم همه لباسام و لباس مهمونی هامو روی چمدون چیدم لباس های زیادی داشتم برای همین جا نشدن..
🐷 اونایی که دوستداری رو بردار وقتی رفتیم سئول بهتراشو میخری با سرم به باشه تکون دادم ..بعد از گذشت نیم ساعت رفتم پشت بوم و رفتم اتاق مخفیم دلم براش تنگ میشه شروع کردم همه حرفای دلم که اویزونش کرده بودم رو جمع کردم...
سوار ماشین شدم و به طرف جاده حرکت کرد هدفونم رو گذاشتم گوشم .. چشمام رو بستم و اهنگ مورد علاقمو پلی کردم...
کمی اهنگ گوش دادم که آهنگ قطع شد.. شارژ هدفونم تموم شدع بود یه عاحی کشیدم
عموم صحبتو باز کرد
🐷 بعد از ۲۱ سال خوشحالم که میبینمت.. جونگکوک خیلی خوشحاله کع قراره بیای
_ جون..گکوک؟
🐷 اره پسرم..الان ۱۸ سالشه .. یادت نیست؟
_ عا.. نمیدونم ...
🐷 عادیه آخرین بار ۵ سالگیت همو دیدیم بعد از اون مجبور شدیم جدا شیم.. وقتی بچه بودین خیلی همو دوست داشتین .. حتی تصمیم گرفته بودید ازدواج هم کنید
_ وا..واقعا..؟
خندید و گفت اره
خیلی خجالت اور بود کسی که حتی وجودش هم یادم نبود قول ازدواج داده بودم؟
مسخرس واقعاا..
🐷 اون روزا خیلی ارتباط خوبی داشتیم ولی اتفاقات ناخواسته مارو اینجا کشید
چیزی نگفتم.با گوشیم که سیمکارتشو عوض کرده بودم بازی های فکری میکردم.. به جیسو هم نگفته بودم قرارنبود کسی بدونه و عموم با مدیرومون قبلا حرف زده بود.. همه کارهارو قبل اینکه من بدونم کرده بود .. یکم پیشش معذب بودم ولی هرچی باشه اون عمومه و منم برادر زادش پس این نگرانی الکیه..
بعد از عبور جاده ها به سئول رسیدیم..شهر بزرگی بود بلکه خیلی زیبا..با ادمای شیک و زیبا..واقعا حقیقت داشت که پسرای سئولی خیلی خوش استایل و جذابن..پسر عموی منم اینجوریه یعنی؟
🐷 برات چیزی بخرم؟
_ عا..نه ممنون..
سر ترافیک بودیم ولی واقعا خیلی شهر لوکس و زیبایی بود همراه با پنت هاوس های خیلی بلندو زیبا..
کمی بعد به خونه عموم رسیدیم یه محله که همه خونه هاش از کاشی سیاه بود.. همراه با حیاط بزرگ و زیبا که حتی میتونستیم توش دنس هم رفت با خونه های ۳/۴ طبقه..
_ خو..خونه ایناطرافه؟
🐷 اره
ماشین وایساد بعدش وارد حیاط بزرگی شد که مجسمه های شیر با گل و گیاه تزئین شده بود...
واقعا.. خیلی زیبا بود ماشین رو نگه داشت
🐷 پیاده شو
_ باشه..
در عقب رو باز کردم و جعبه هامو برداشتم همراه چمدونم ۶ تا جعبه و یدونه چمدون داشتم .. نگهبان ۵ جعبه رو هم برداشتم و از پشت سرم اومد
وارد خونه که شدم... خیلی.. زیبا بود .. همه خدمت کارا بهم نعظیم کردن .. با زنعمو سویون اشنا شدم.. بغلم کرد ولی من واکنشی نشون ندادم..
🐯 خوش اومدی عزیزم خیلی بزرگ شدی.. قد بلند شدی.. خیلیم..خوشگل
_..ممنون زنعمو..جوون
🐯 عاح خیلی بد شد جونگکوک میخواست ببینتت ..ولی خونه نیست
_ م.مشکلی نیست
با اومدن یه پسر به جلوم تعجب کردم..این کیه جونگکوکه؟ مگ نگفت رفته بیرون..صب کن پسر دومشونعع.؟؟
🐯 جیمین..این جسیکاعه همونی که گفتم قراره بیادخیلی سرد سلام..
سرد بود مثل خودم..بهتر امیدوارم جونگکوک هم اینجوری باشه...
🐯 بیا اتاقتو نشون بدم..
دنبالش رفتم ازپله ها بالارفتیم سه تا اتاق بود در اتاق وسطی رو باز کرد وقتی رفتم تو اتاقه..همه جا صورتی بود از دیوار اتاق .. تا فرش اتاق.. یا حضرت عباس این چیه دیگه
🐯 چون قبلا خیلی صورتیو دوست داشتی برای همین تمشو صورتی کردم امیدوارم دوست داشتع باشی..
_ .. ممنون زحمت شده براتون..
🐯 مهم نیست تو یکم استراحت کن به خدمت کار میکنم برای شام صدات میزنه..
_ باشه
۸.۳k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.