فیک ۹
کوک
رفتم پیشش گفتم
&چی خوشت اومد از دعوا
+اره من همیشه عاشقه دعوا بودن (کیوت )
&اسمت چی
+من سولی هستم و تو
&من جونگکوک هستم وای بهم بگو کوک
+باشه
&انگار تور یه کجا دیدم ها یادم اومد تو مدرسه ما هستی
بچه
+یااا من بچه نیستم اصلا تو چند سالت هست که به من میگی بچه
&باشه بچه انقدر حرص نخور پیر میشی من ۱۵سالم هست
+اها منم ۱۳😌
&دیدی هنوز بچه هستی
بنده
کوک با سولی خیلی مهربون شده بود سولی مثل خواهر کوچکترش میدونست چند سال گذشته روز ی رسید که کوک ناپدید شده
کوک
امروز میخواستم با دوستان از سئول فرار کنیم چون نمیخواستم از پدرم کتک بخورم هم میترسیدم که سولی از دستم ناراحت بشه خانواده سوای منو میشناسن از من خواسته بودن که مراقبه سولی باشم
ولی دیگه نمیتونستم امروز روزی بود که بیاد بی خبر از سولی و پدرم از این شهر برم
بنده
کوک از سئول رفت پدرش و خانواده سولی دنبالش گشت ولی پیداش نکردن سولی افسرده شد خانواده سولی از موقعی که سولی افسرده شد خیلی سخت گیر شدن دیگه نمیخواستن سولی بازم افسرده بگیره به خاطر خمین سولی چند سال فرستادن امریکا
پایان فلش بگ
+زندگی من اینطور بود (بغض )
-اشکالی نداره عزیزم من میرم تو ماشین تو بیا
+باش
جیمین
رفتم تو ماشین زنگه کوک زدم
ماکلمه کوک و جیمین
-الو کوک کجای پسر
&چه عجیبی زنگی از ما زدی
-یه سوپرایز قشنگ دارم برات که چن سال منتظر بود
&هی پسر چه سوپرایزی
-حالا تو بیا عمارت
&باشه هر چی هست خب باشه
-باشه پسر بای
&بای
بنده
سولی اومد سوار ماشین شد و رفتن عمارت
سولی
وقتی رسیدم یه عمارت زیبا بود گفتم
+عجب دوست پسر پولداری دارم (خنده
-عع دوست پسر پولدار ؟؟یا ددی پولداره
رفتم پیشش گفتم
&چی خوشت اومد از دعوا
+اره من همیشه عاشقه دعوا بودن (کیوت )
&اسمت چی
+من سولی هستم و تو
&من جونگکوک هستم وای بهم بگو کوک
+باشه
&انگار تور یه کجا دیدم ها یادم اومد تو مدرسه ما هستی
بچه
+یااا من بچه نیستم اصلا تو چند سالت هست که به من میگی بچه
&باشه بچه انقدر حرص نخور پیر میشی من ۱۵سالم هست
+اها منم ۱۳😌
&دیدی هنوز بچه هستی
بنده
کوک با سولی خیلی مهربون شده بود سولی مثل خواهر کوچکترش میدونست چند سال گذشته روز ی رسید که کوک ناپدید شده
کوک
امروز میخواستم با دوستان از سئول فرار کنیم چون نمیخواستم از پدرم کتک بخورم هم میترسیدم که سولی از دستم ناراحت بشه خانواده سوای منو میشناسن از من خواسته بودن که مراقبه سولی باشم
ولی دیگه نمیتونستم امروز روزی بود که بیاد بی خبر از سولی و پدرم از این شهر برم
بنده
کوک از سئول رفت پدرش و خانواده سولی دنبالش گشت ولی پیداش نکردن سولی افسرده شد خانواده سولی از موقعی که سولی افسرده شد خیلی سخت گیر شدن دیگه نمیخواستن سولی بازم افسرده بگیره به خاطر خمین سولی چند سال فرستادن امریکا
پایان فلش بگ
+زندگی من اینطور بود (بغض )
-اشکالی نداره عزیزم من میرم تو ماشین تو بیا
+باش
جیمین
رفتم تو ماشین زنگه کوک زدم
ماکلمه کوک و جیمین
-الو کوک کجای پسر
&چه عجیبی زنگی از ما زدی
-یه سوپرایز قشنگ دارم برات که چن سال منتظر بود
&هی پسر چه سوپرایزی
-حالا تو بیا عمارت
&باشه هر چی هست خب باشه
-باشه پسر بای
&بای
بنده
سولی اومد سوار ماشین شد و رفتن عمارت
سولی
وقتی رسیدم یه عمارت زیبا بود گفتم
+عجب دوست پسر پولداری دارم (خنده
-عع دوست پسر پولدار ؟؟یا ددی پولداره
۶.۴k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.