فیک( من♡تو) پارت ۶۱
فیک( من♡تو) پارت ۶۱
ا.ت ویو
رو صندلی نشستم..به چشماش خیره بودم و هزاران فکر تو سرم بود با هر نگاه ک بهش میکردم تپش قلبم بیشتر و بیشتر میشد...کاش میشد ما باهم بودیم کاش میتونستم بهش بگم دوسش دارم کاش اونم منو دوس داشته باشه، با صداش به خود اومدم..
جونگکوک: ا.ت میشه یه باطری سوجو بیاری...
ا.ت: باشه...
از رو صندلی پاشدم و از تو یخچال دو باطری سوجو برداشتم ..رو میز گذاشتم و خودمم رو صندلی نشستم.
جونگکوک:چرا دوتا..نکنه..
ا.ت: آره..چیه فک کردی فقط تو میتونی بنوشی..
جونگکوک: خب..نه..اما فک کنم زود مست میشی..
ا.ت: نمیشم میخوای مسابقه بدی...
جونگکوک: باشه..هرکی بیشتر نوشید..
ا.ت: باشه...
درب باطری رو باز کردم و همشو نوشیدم..
ا.ت: آخیش..خیلی خوبه..
جونگکوک: بدو چندتا باطری دیگه هم بیار...
ا.ت: خودت..نوبت توعه..
جونگکوک: باشه..
جونگکوک رفت و ده تا باطری دیگه سوجو آورد..
دوتا رو سر کشیدم..ک کم کم حس کردم سرم گیج میره...
جونگکوک: فک کنم مست شدی..
ا.ت: نه...مست..کجا بود.( کمی با حالت مستی)
جونگکوک: باشه پس نمیخای کوتاه بیای...
ا.ت: به این زودیا نه..
دوتا باطری دیگه هم نوشیدم ک دیگه خیلی شد. جونگکوک از رو صندلیش پاشد..و اومد سمتم.
جونگکوک: بلند شو...
ا.ت: نه بزار بازم میخام..
جونگکوک: برات ضرر داره..واسه امروز کافیه..بلند شو باید بخوابی..
ا.ت: نه ...
جونگکوک: بلند شو..
ا.ت: نه..نه نه..نمیخام...
یکی از باطری هارو برداشتم..خاستم بخورم ک جونگکوک از دستم کشیدش..
جونگکوک: کافیه..
ا.ت: فقط یکی..
از دستم گرفت و بلندم کرد...و دنبال خودش کشیدم..
*جونگکوک ویو *
از دستش گرفته بودم و دنبال خودم میکشیدمش...
در اتاقشو باز کردم و داخل رفتیم..کنار تختش دستشو ول کردم..ک گفت..
ا.ت: چرا آوردم اینجا.. من بازم میخام..
جونگکوک: یه روز دیگه...الان بخواب...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
ا.ت ویو
رو صندلی نشستم..به چشماش خیره بودم و هزاران فکر تو سرم بود با هر نگاه ک بهش میکردم تپش قلبم بیشتر و بیشتر میشد...کاش میشد ما باهم بودیم کاش میتونستم بهش بگم دوسش دارم کاش اونم منو دوس داشته باشه، با صداش به خود اومدم..
جونگکوک: ا.ت میشه یه باطری سوجو بیاری...
ا.ت: باشه...
از رو صندلی پاشدم و از تو یخچال دو باطری سوجو برداشتم ..رو میز گذاشتم و خودمم رو صندلی نشستم.
جونگکوک:چرا دوتا..نکنه..
ا.ت: آره..چیه فک کردی فقط تو میتونی بنوشی..
جونگکوک: خب..نه..اما فک کنم زود مست میشی..
ا.ت: نمیشم میخوای مسابقه بدی...
جونگکوک: باشه..هرکی بیشتر نوشید..
ا.ت: باشه...
درب باطری رو باز کردم و همشو نوشیدم..
ا.ت: آخیش..خیلی خوبه..
جونگکوک: بدو چندتا باطری دیگه هم بیار...
ا.ت: خودت..نوبت توعه..
جونگکوک: باشه..
جونگکوک رفت و ده تا باطری دیگه سوجو آورد..
دوتا رو سر کشیدم..ک کم کم حس کردم سرم گیج میره...
جونگکوک: فک کنم مست شدی..
ا.ت: نه...مست..کجا بود.( کمی با حالت مستی)
جونگکوک: باشه پس نمیخای کوتاه بیای...
ا.ت: به این زودیا نه..
دوتا باطری دیگه هم نوشیدم ک دیگه خیلی شد. جونگکوک از رو صندلیش پاشد..و اومد سمتم.
جونگکوک: بلند شو...
ا.ت: نه بزار بازم میخام..
جونگکوک: برات ضرر داره..واسه امروز کافیه..بلند شو باید بخوابی..
ا.ت: نه ...
جونگکوک: بلند شو..
ا.ت: نه..نه نه..نمیخام...
یکی از باطری هارو برداشتم..خاستم بخورم ک جونگکوک از دستم کشیدش..
جونگکوک: کافیه..
ا.ت: فقط یکی..
از دستم گرفت و بلندم کرد...و دنبال خودش کشیدم..
*جونگکوک ویو *
از دستش گرفته بودم و دنبال خودم میکشیدمش...
در اتاقشو باز کردم و داخل رفتیم..کنار تختش دستشو ول کردم..ک گفت..
ا.ت: چرا آوردم اینجا.. من بازم میخام..
جونگکوک: یه روز دیگه...الان بخواب...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
۱۳.۲k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲