pawn/پارت ۶۴
سویول: نه چه آسیبی!!!... ما فقط میخواستیم ات و تهیونگ رو جدا کنیم! فقط هم یه راه بیشتر نداره!
چانیول: چه راهی؟
سویول: اعتماد بینشونو از بین ببریم
ووک: اگه فرصت حرف زدن به منم بدین میتونم یه پیشنهاد خوب بدم!!
سویول: بگو
ووک: یوجین به من علاقه پیدا کرده... میتونیم الکی طوری جلوه بدیم که ا/ت داره به تهیونگ خیانت میکنه... ولی یوجین باید اینو ببینه... اگه اون ببینه و به تهیونگ بگه برای همیشه این قضیه تمومه!! بی دردسر!...
از زبان نویسنده:
این بار سویول از رفیق خودش عصبانی شد و به سمت ووک هجوم برد... چانیول جلوی سویول رو گرفت و گفت: خیلیم فکر بدی نیست! زودم تموم میشه
سویول: چی میگین شماها؟ پای یوجین رو وسط نکشین... اون ربطی به قضیه نداره... اون تاب نمیاره
ووک: سویول... من میدونم تو خیلی بدت میاد که یوجین سمت من بیاد... میدونم که دوس نداری خواهرت به من علاقمند باشه... اگه یکم درست فک کنی میبینی این یه تیر و دو نشونه!!
سویول: منظورت چیه؟
ووک: اگه یوجین منو ات رو باهم ببینه از جفتمون متنفر میشه... اینطوری تو هم تهیونگ و هم یوجین رو از ما دور میکنی... خوبه؟...
سویول به پیشنهاد ووک کمی فکر کرد... بنظر منطقی میومد... با خودش فکر کرد... یوجین فوقش چند روزی گریه کنه... بهتر از این بود که درگیر یه عشق اشتباه بشه... تهیونگ هم نجات پیدا میکنه... سخته ولی نتیجه ی خوبی خواهد داشت...
بعد از لحظاتی تفکر جواب داد...
-باشه... قبول میکنم... ولی یوجین همه ی زندگی منه... نباید زیاده روی کنیم... قلبش نباید بشکنه...
چانیول هم از طرف دیگه گفت: گرچه کمی اذیت میشن... ولی این کوتاهترین راهه... فقط یه چیزی!
ووک: چی؟
چانیول: میخوای چجوری با ا/ت باشی که یوجین ببینه؟ حواست به این نکته باشه که حق نداری به خواهرم دست بزنی!!
ووک: نگران نباش... چنین کاری نمیکنم... فقط باید با هم یه فکری بکنیم... باید یه طوری ا/ت بیاد خونه ی من
سویول: چطوری مثلا؟
ووک: مثلا خودمو به مریضی بزنم... ازش بخوام کمکم کنه؟
چانیول: مسخرس!!... ا/ت هیچوقت همچین کاری نمیکنه
سویول: درسته... همچین ترفندی بی فایدس... شک میکنه اصن...
شاید بشه به بهانه کار بکشونیش خونت؟
چانیول: اییششش لعنت به همتون!! دارم برای خواهرم نقشه میکشم که وجهشو خراب کنم!!!!
سویول: راه بهتری سراغ داری؟ من حتی دارم پای یوجینم وسط میکشم... خواهر بیچاره ی من قراره کلی ناراحت بشه! تهیونگ هم که جای خودش! بعدشم... ما با ات کاری نداریم... فقط صحنه سازیه...
ووک وقتی سکوت چانیول رو دید شروع به صحبت کرد: بخاطر کار شاید بتونم کاری کنم بیاد خونم... خیلی وقتا شده که کارمندام به خاطر کار اومدن توی خونم... ولی برای اینکه همه چی طبیعی باشه اولش با چن نفر از کارمندام به خونه دعوتش میکنم تا قبول کنه
چانیول: و بعدش؟
چانیول: چه راهی؟
سویول: اعتماد بینشونو از بین ببریم
ووک: اگه فرصت حرف زدن به منم بدین میتونم یه پیشنهاد خوب بدم!!
سویول: بگو
ووک: یوجین به من علاقه پیدا کرده... میتونیم الکی طوری جلوه بدیم که ا/ت داره به تهیونگ خیانت میکنه... ولی یوجین باید اینو ببینه... اگه اون ببینه و به تهیونگ بگه برای همیشه این قضیه تمومه!! بی دردسر!...
از زبان نویسنده:
این بار سویول از رفیق خودش عصبانی شد و به سمت ووک هجوم برد... چانیول جلوی سویول رو گرفت و گفت: خیلیم فکر بدی نیست! زودم تموم میشه
سویول: چی میگین شماها؟ پای یوجین رو وسط نکشین... اون ربطی به قضیه نداره... اون تاب نمیاره
ووک: سویول... من میدونم تو خیلی بدت میاد که یوجین سمت من بیاد... میدونم که دوس نداری خواهرت به من علاقمند باشه... اگه یکم درست فک کنی میبینی این یه تیر و دو نشونه!!
سویول: منظورت چیه؟
ووک: اگه یوجین منو ات رو باهم ببینه از جفتمون متنفر میشه... اینطوری تو هم تهیونگ و هم یوجین رو از ما دور میکنی... خوبه؟...
سویول به پیشنهاد ووک کمی فکر کرد... بنظر منطقی میومد... با خودش فکر کرد... یوجین فوقش چند روزی گریه کنه... بهتر از این بود که درگیر یه عشق اشتباه بشه... تهیونگ هم نجات پیدا میکنه... سخته ولی نتیجه ی خوبی خواهد داشت...
بعد از لحظاتی تفکر جواب داد...
-باشه... قبول میکنم... ولی یوجین همه ی زندگی منه... نباید زیاده روی کنیم... قلبش نباید بشکنه...
چانیول هم از طرف دیگه گفت: گرچه کمی اذیت میشن... ولی این کوتاهترین راهه... فقط یه چیزی!
ووک: چی؟
چانیول: میخوای چجوری با ا/ت باشی که یوجین ببینه؟ حواست به این نکته باشه که حق نداری به خواهرم دست بزنی!!
ووک: نگران نباش... چنین کاری نمیکنم... فقط باید با هم یه فکری بکنیم... باید یه طوری ا/ت بیاد خونه ی من
سویول: چطوری مثلا؟
ووک: مثلا خودمو به مریضی بزنم... ازش بخوام کمکم کنه؟
چانیول: مسخرس!!... ا/ت هیچوقت همچین کاری نمیکنه
سویول: درسته... همچین ترفندی بی فایدس... شک میکنه اصن...
شاید بشه به بهانه کار بکشونیش خونت؟
چانیول: اییششش لعنت به همتون!! دارم برای خواهرم نقشه میکشم که وجهشو خراب کنم!!!!
سویول: راه بهتری سراغ داری؟ من حتی دارم پای یوجینم وسط میکشم... خواهر بیچاره ی من قراره کلی ناراحت بشه! تهیونگ هم که جای خودش! بعدشم... ما با ات کاری نداریم... فقط صحنه سازیه...
ووک وقتی سکوت چانیول رو دید شروع به صحبت کرد: بخاطر کار شاید بتونم کاری کنم بیاد خونم... خیلی وقتا شده که کارمندام به خاطر کار اومدن توی خونم... ولی برای اینکه همه چی طبیعی باشه اولش با چن نفر از کارمندام به خونه دعوتش میکنم تا قبول کنه
چانیول: و بعدش؟
۱۱.۴k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.