𝕻𝖆𝖗𝖙 8

𝕻𝖆𝖗𝖙 8

ویو کوک

خیلی سرد برخورد کرد با اینکه چشماش اشکی بود ولی انتظار نداشتم که بی تفاوت فقط بگه مرسی

از روی تخت بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم...


داشتم پله هارو میومدم پایین که جی هون سر راهم قرار گرفت

_جی هون: میبینم که ازدواجت رو قبول کردی
امشب مادربزرگ قراره بیاد و برای اینکه خبر ازدواجت رو اطلاع دهیم یه مهمونی برگزار میشه پس برو و واسه دختره لباس سفارش بده و بهش بگو که سعی نکنه توی مهمونی سوتی بده

_جونگ کوک: باشه پدر

بدون حرف دیگه ای از کنارش رد شدم و رفتم پیش بچه ها( منظورش تهیونگ ،جیمین و شوگا هستش)

_جونگ کوک: تهیونگ خبر داری امشب مهمونیه و یوری هم میاد ( یوری دختریه که تهیونگ روش کراشه)

_تهیونگ: ایندفعه دیگه باید مخشو بزنم

_ جیمین: عه جونگ کوک می سون هم میاد بد شد که دوباره هی میچسبه بهت دختره میمون ( می سون دختر عمه کوک هستش)

_شوگا: ولی فک کن جونگ کوک چقدر میسوزه وقتی بفهمه میخوای ازدواج کنی

_ جونگ کوک: اینکه میسوزه اره ولی کم نمیاره شک نکن میاد هی مزه میریزه ولی باز این ازدواجه به یه دردی خورد


جونگ کوک جمع رو ترک میکنه و میره که لباس مورد نظرش رو برای ا/ت سفارس بده و سپس به اتاق دخترک قدم بر میداره..