فیک( من♡تو) پارت ۶۳
فیک( من♡تو) پارت ۶۳
ا.ت ویو
چشمامو باز کردم..ک تو اتاقم بودم رو تخت نشستم...و با اینکه چشمامو می مالیدم، به دیشب ک هیچی یادم نیس فکر میکردم.. شاید چون خیلی نوشیدم مست بودم و چیزی یادم نمیاد..اما فک میکنم یکاری کردم نمیدونم چیکاری اما یکاری.
از رو تخت بلند شدم لباس برداشتم و حموم رفتم اومدم بیرون و موهامو با سشوار خشک کردم و از اتاق بیرون اومدم ک با بیرون اومدن من در اتاق جونگکوکم باز شد...
تا منو دید خیره بهم موند...ک اين منو ترسوند چون فک میکنم چیزی گفتم بهش..
چشمامو از روش برداشتم و گفتم...
ا.ت:صبح بخیر.
در اتاقشو بست و اومد سمتم:
جونگکوک: صبح بخیر،خوب خوابیدی..
ا.ت: آره تو..
جونگکوک: منم خوب خوابیدم..
حس میکردم عوض شده و یجوری دیگه نگام میکرد.
ا.ت: خوبی؟
جونگکوک: آره..
ا.ت: خب پس بریم..
جونگکوک: باشه
باهم طبقه پایین رفتیم..میز صبحونه آماده بود اما پسرا نبودن.
نزدیک میز رفتیم..جونگکوک پسرا رو صدا زد ک نامجون اومد.
نامجون: چرا دیر کردین..الان باید بریم.
ا.ت: الان.
نامجون: آره..الانم دیر شده
جونگکوک:باشه..پس من میرم حاظر شم.
ا.ت: اما صبحونه.
نامجون: مجبورن نخورین..
ا.ت: اما من گشنمه.
نامجون: خب باید زود بیدار میشدی...
ا.ت: باشه پس منم میرم حاظر شم.
دوباره به اتاقم برگشتم از کمد لباسام یه لباس برداشتم و تنم کردم میکاپمو انجام دادم و بعدش موهامو بلند بستم.
از اتاق بیرون اومدم ک صدا تهیونگ اومد.
تهیونگ: ا.ت نمیخای بیایی.( بلند)
ا.ت: اومدم( بلند )
از پله ها پایین رفتم با پسرا از خونه بیرون شدیم...دو ماشين منو جیمین و تهیونگ وجیهوپ تو یه ماشین و بقیه تو ماشين دیگه بودن.
بعد از ۴۰ دقیقه ای به کمپانی رسیدیم..بعد از آماده شدن از کمپانی به زمین که قرار بود تنيس بازی کنیم رفتيم.
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
شرط
۵۰ کامنت
۲۵ لایک
فالورا باید ۷۶۳ بیشه.
ا.ت ویو
چشمامو باز کردم..ک تو اتاقم بودم رو تخت نشستم...و با اینکه چشمامو می مالیدم، به دیشب ک هیچی یادم نیس فکر میکردم.. شاید چون خیلی نوشیدم مست بودم و چیزی یادم نمیاد..اما فک میکنم یکاری کردم نمیدونم چیکاری اما یکاری.
از رو تخت بلند شدم لباس برداشتم و حموم رفتم اومدم بیرون و موهامو با سشوار خشک کردم و از اتاق بیرون اومدم ک با بیرون اومدن من در اتاق جونگکوکم باز شد...
تا منو دید خیره بهم موند...ک اين منو ترسوند چون فک میکنم چیزی گفتم بهش..
چشمامو از روش برداشتم و گفتم...
ا.ت:صبح بخیر.
در اتاقشو بست و اومد سمتم:
جونگکوک: صبح بخیر،خوب خوابیدی..
ا.ت: آره تو..
جونگکوک: منم خوب خوابیدم..
حس میکردم عوض شده و یجوری دیگه نگام میکرد.
ا.ت: خوبی؟
جونگکوک: آره..
ا.ت: خب پس بریم..
جونگکوک: باشه
باهم طبقه پایین رفتیم..میز صبحونه آماده بود اما پسرا نبودن.
نزدیک میز رفتیم..جونگکوک پسرا رو صدا زد ک نامجون اومد.
نامجون: چرا دیر کردین..الان باید بریم.
ا.ت: الان.
نامجون: آره..الانم دیر شده
جونگکوک:باشه..پس من میرم حاظر شم.
ا.ت: اما صبحونه.
نامجون: مجبورن نخورین..
ا.ت: اما من گشنمه.
نامجون: خب باید زود بیدار میشدی...
ا.ت: باشه پس منم میرم حاظر شم.
دوباره به اتاقم برگشتم از کمد لباسام یه لباس برداشتم و تنم کردم میکاپمو انجام دادم و بعدش موهامو بلند بستم.
از اتاق بیرون اومدم ک صدا تهیونگ اومد.
تهیونگ: ا.ت نمیخای بیایی.( بلند)
ا.ت: اومدم( بلند )
از پله ها پایین رفتم با پسرا از خونه بیرون شدیم...دو ماشين منو جیمین و تهیونگ وجیهوپ تو یه ماشین و بقیه تو ماشين دیگه بودن.
بعد از ۴۰ دقیقه ای به کمپانی رسیدیم..بعد از آماده شدن از کمپانی به زمین که قرار بود تنيس بازی کنیم رفتيم.
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
شرط
۵۰ کامنت
۲۵ لایک
فالورا باید ۷۶۳ بیشه.
۱۰.۶k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲