سناریو درخواستی (وقتی حال روحیت خوب نیس)
سناریو درخواستی (بی تی اس) وقتی حال روحیت خوب نیس
#سناریو
نامجون : سعی میکرد قرار های کاری ، که زیاد مهم نبودن رو کنسل کنه تا پیش تو باشه ..
باهات مهربون رفتار میکرد ، هر چیزی میخواستی برات فراهم می کرد ..
جین : دوست داشت تورو با چیز های کوچیک ، خوش حال و شاد نگه داره ...
تورو از چیز های خیلی مزخرف دور نگه میداشت ...
یونگی : همیشه بهت میگفت چاگی ... بخواب ، تا غم هات رو فراموش کن ..
و تو و یونگی باهم دیگه آروم میخوابیدید و هم دیگه رو بغل می کردید ...
تهیونگ : همیشه پیش تو بود ، خوراکی هاش رو باهات تقسیم میکرد و با یونتان سرگرمت میکرد .. همیشه با آغوشش تورو گرم می کرد ، بوسه های کوتاهی روی لب هات میزاشت...قرار هاش رو کنسل میکرد تا بیاد پیش تو ... میبردت جاهایی که دوست داری
هوسوک: دوست نداشت تورو اینجور ببیینه ، وقت روانشناس برات گرفت و دوست داشت باهاش درباره مشکلی که داری حرف بزنی ...
جونگکوک : نمی خواست کار اشتباهی ازت سر بزنه چون تا حالا دست به خود•کشی زده بودی
همیشه چشمش به تو بود ... شده قرار های مهم کاری ش رو کنسل می کرد تا کنار تو باشه بهت میگفت گریه کن ... و سعی می کرد تمام خواسته های تورو انجام بده
جیمین : هر شب تورو توی آغوش می گرفت و مجبورت می کرد گریه کنی ... یا باهات فیلم میدید و کلی خوراکی میزاشت جلو تون تا شاید حالت بهتر از قبل بشه ...
پایان
سناریو یا تکپارتی درخواستی دارید بگید ʕ·ᴥ·ʔ
#سناریو
نامجون : سعی میکرد قرار های کاری ، که زیاد مهم نبودن رو کنسل کنه تا پیش تو باشه ..
باهات مهربون رفتار میکرد ، هر چیزی میخواستی برات فراهم می کرد ..
جین : دوست داشت تورو با چیز های کوچیک ، خوش حال و شاد نگه داره ...
تورو از چیز های خیلی مزخرف دور نگه میداشت ...
یونگی : همیشه بهت میگفت چاگی ... بخواب ، تا غم هات رو فراموش کن ..
و تو و یونگی باهم دیگه آروم میخوابیدید و هم دیگه رو بغل می کردید ...
تهیونگ : همیشه پیش تو بود ، خوراکی هاش رو باهات تقسیم میکرد و با یونتان سرگرمت میکرد .. همیشه با آغوشش تورو گرم می کرد ، بوسه های کوتاهی روی لب هات میزاشت...قرار هاش رو کنسل میکرد تا بیاد پیش تو ... میبردت جاهایی که دوست داری
هوسوک: دوست نداشت تورو اینجور ببیینه ، وقت روانشناس برات گرفت و دوست داشت باهاش درباره مشکلی که داری حرف بزنی ...
جونگکوک : نمی خواست کار اشتباهی ازت سر بزنه چون تا حالا دست به خود•کشی زده بودی
همیشه چشمش به تو بود ... شده قرار های مهم کاری ش رو کنسل می کرد تا کنار تو باشه بهت میگفت گریه کن ... و سعی می کرد تمام خواسته های تورو انجام بده
جیمین : هر شب تورو توی آغوش می گرفت و مجبورت می کرد گریه کنی ... یا باهات فیلم میدید و کلی خوراکی میزاشت جلو تون تا شاید حالت بهتر از قبل بشه ...
پایان
سناریو یا تکپارتی درخواستی دارید بگید ʕ·ᴥ·ʔ
۲۱.۵k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.