عشقی در سئول
عشقی در سئول
ادامه پارت 48
اماده شدم و از پسرا خداحافظی کردم و با دکتر به سمت فرودگاه رفتیم...
تو ماشین تمام مدت به بیرون نگاه میکردم و به قبل اینکه با جونگکوک خداحافظی کنم فکر میکردم...
«فلش بک به قبل خداحافظی ا/ت و جونگکوک» ~*
_ از همه خداحافظی کردم... فقط جونگکوک مونده بود.چون یه راست اومده بودیم به سالون کنسرت، وسایل و چمدونامون رو نبردیم هتل و چون وسایلم سنگین بودن، جونگکوک گفت تا دم ماشین باهام میاد و وسایلم رو هم برام میاره
رفتیم سمت ماشین و چمدونمو گذاشتم تو ماشین
جونگکوک رفت عقب و دستاشو باز کرد و صدام کرد...
جونگکوک:ا/ت...
ا/ت:بله
جونگکوک:بیا اینجا
دویدم سمتش و محکم بغلش کردم:)
ا/ت:...ببخشید که نمیتونم پیشت بمونم بانی:)
جونگکوک:میخوام اینقدر خوب از خودت مواظبت کنی تا وقتی برگشتیم کره از قبلتم بهتر باشی
ا/ت:خاطر تو باشه:)
منو از بغلش اورد بیرون و به صورتم نگاه کرد...
جونگکوک:ا/ت خیلی دوست دارم :)
ا/ت:...منم دوست دارم بانی ؛)
جونگکوک:درمورد چیزی هم که ازت پرسیدم فکر کن و جواب بده(و لپمو بوسید)...
داشت بر میگشت بره که من صداش کردم...
ا/ت:جونگکوک...
جونگکوک:بله
همین که برگشت،رفتم بغلش و بوسیدمش...
بعد اینکه از هم جدا شدیم،بهم گفت
جونگکوک:خیلی غیر منتظره و یهویی بود...فکر نمیکردم اینقدر زود عادی شه برات :/😂
ا/ت:خب...عادی نشده ولی میشه🙂😂
جونگکوک:...😂😂
دکتر اومد سمت ماشین و گفت...
دکتر:ا/ت زودباش دیر شد سریع بریم!
منی ک نمیخواستم از کنار جونگکوک تکون بخورم، به مجبور ازش خداحافظی کردم و رفتم تو ماشین نشستم...
جونگکوک وایساده بود و داشت برام کیوت بازی در میورد...
منم که خنده م گرفته بود، براش یه بوس فرستادم و دست تکون دادم
اونم دست تکون داد و ما از هم جدا شدیم:)... _
* ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ *
*کم کم خوابم برد که با صدای دکتر از خواب پریدم
دکتر:ا/ت...ا/ت بیدار شو دیرمون شده
ا/ت:...ساعت چنده مگه؟
دکتر:ساعت 10 و نیمه زودباش همین الانشم ممکنه از پرواز جا بمونیم
ا/ت:باشه...
خداخدا میکردم ک دیر بشه و از پرواز جا بمونیم...اما متاسفانه 5 دقیقه هم زودتر رفتیم تو هواپیما:/
خب طبق معمول کار مورد علاقه مو انجام دادم...
هندزفریمو برداشتم و وصل کردم به گوشیم و گذاشتم تو گوشم...
تا برسیم به کره خوابیدم...انگار بیماریم کاری میکرد خیلی راحت تر و زمان بیشتر روز رو بخوابم
وقتی رسیدیم و وسایلمو برداشتم و آژانس گرفتم، با دکتر خداحافظی کردم و رفتم خونه. قرار بود یه روز درمیون برم پیش دکتر تا ببینه حالم چطوره...
بدون شرط
ادامه پارت 48
اماده شدم و از پسرا خداحافظی کردم و با دکتر به سمت فرودگاه رفتیم...
تو ماشین تمام مدت به بیرون نگاه میکردم و به قبل اینکه با جونگکوک خداحافظی کنم فکر میکردم...
«فلش بک به قبل خداحافظی ا/ت و جونگکوک» ~*
_ از همه خداحافظی کردم... فقط جونگکوک مونده بود.چون یه راست اومده بودیم به سالون کنسرت، وسایل و چمدونامون رو نبردیم هتل و چون وسایلم سنگین بودن، جونگکوک گفت تا دم ماشین باهام میاد و وسایلم رو هم برام میاره
رفتیم سمت ماشین و چمدونمو گذاشتم تو ماشین
جونگکوک رفت عقب و دستاشو باز کرد و صدام کرد...
جونگکوک:ا/ت...
ا/ت:بله
جونگکوک:بیا اینجا
دویدم سمتش و محکم بغلش کردم:)
ا/ت:...ببخشید که نمیتونم پیشت بمونم بانی:)
جونگکوک:میخوام اینقدر خوب از خودت مواظبت کنی تا وقتی برگشتیم کره از قبلتم بهتر باشی
ا/ت:خاطر تو باشه:)
منو از بغلش اورد بیرون و به صورتم نگاه کرد...
جونگکوک:ا/ت خیلی دوست دارم :)
ا/ت:...منم دوست دارم بانی ؛)
جونگکوک:درمورد چیزی هم که ازت پرسیدم فکر کن و جواب بده(و لپمو بوسید)...
داشت بر میگشت بره که من صداش کردم...
ا/ت:جونگکوک...
جونگکوک:بله
همین که برگشت،رفتم بغلش و بوسیدمش...
بعد اینکه از هم جدا شدیم،بهم گفت
جونگکوک:خیلی غیر منتظره و یهویی بود...فکر نمیکردم اینقدر زود عادی شه برات :/😂
ا/ت:خب...عادی نشده ولی میشه🙂😂
جونگکوک:...😂😂
دکتر اومد سمت ماشین و گفت...
دکتر:ا/ت زودباش دیر شد سریع بریم!
منی ک نمیخواستم از کنار جونگکوک تکون بخورم، به مجبور ازش خداحافظی کردم و رفتم تو ماشین نشستم...
جونگکوک وایساده بود و داشت برام کیوت بازی در میورد...
منم که خنده م گرفته بود، براش یه بوس فرستادم و دست تکون دادم
اونم دست تکون داد و ما از هم جدا شدیم:)... _
* ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ *
*کم کم خوابم برد که با صدای دکتر از خواب پریدم
دکتر:ا/ت...ا/ت بیدار شو دیرمون شده
ا/ت:...ساعت چنده مگه؟
دکتر:ساعت 10 و نیمه زودباش همین الانشم ممکنه از پرواز جا بمونیم
ا/ت:باشه...
خداخدا میکردم ک دیر بشه و از پرواز جا بمونیم...اما متاسفانه 5 دقیقه هم زودتر رفتیم تو هواپیما:/
خب طبق معمول کار مورد علاقه مو انجام دادم...
هندزفریمو برداشتم و وصل کردم به گوشیم و گذاشتم تو گوشم...
تا برسیم به کره خوابیدم...انگار بیماریم کاری میکرد خیلی راحت تر و زمان بیشتر روز رو بخوابم
وقتی رسیدیم و وسایلمو برداشتم و آژانس گرفتم، با دکتر خداحافظی کردم و رفتم خونه. قرار بود یه روز درمیون برم پیش دکتر تا ببینه حالم چطوره...
بدون شرط
۶.۴k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.