پارت«¹³
پارت«¹³
فیک«ازدواج اجباری؟
"""""""""""""""""""""""""""""""
_عاشق هم بودن؟
#نه ولی همو خیلی دوست داشتن تهیون داشت جای منو میگرفت داشت میشد داداشش که وقتی رفت فرانسه کشتنش
_اوه، چرا کشتنش؟
#مافیا بود، یه مافیای دیگه به پلیسا رشوه داده بود و اون پلیسا کشتنش
_پس سرهمین بود امروز ناراحت شد
#آره
ویو بورام«سیگارم دیگه داشت تموم میشد پنجررو کسیدم پایین و انداختمش بیرون
صدای پیامک گوشیم اومد
نگاش کردم مامانم بود لوکیشن فرستاده بود هه خونه ی مامان بابای تهیون
رامو سمت خونشون کج کردم
پرش زمانی خونه ی مامان بابای تهیون:
وارد پارکینگ سدم و ماشینو پارک کردم ماشبن مامان بابامم بود پیاده شدم و وارد محوطه حیات شدم نفس عمیقی کشیدم و رفتم داخل
+سلام
م.ت: سلام بورام
م.ب: سلام دخترم
+سلام مامانی
_سلام عزیزم
+مرض
م.ب: از صبحه ما کوک مشکل پیدا کردی چیزی شده؟
+از کوک بپرس😒
_زنعمو امروزـــــــ«جریانو گفت هیچیو»برای همین
پ.ب: اون از هیونا بدش میاد تا یه هفته قراره همینجوری بگذرونی
_نهههه
؟ چه مرگته حالا دیگه کارت درست شده دیگه سراغ ماهم نمیگیری
_تهیونگ؟
تهیونگ: جیه؟
_تو خونه ی مامان بابای تهیون چیکار میکنی؟
تهیونگ: من داداش تهیون بودم
+خیلی عوضی هستی!
تهیونگ: خودش به من به من گفت بهت نگم«همونی که صبح باهاش حرف زد تهیونگ بود»
+تو میگفتی
#دوباره شروع شددد
تهیونگ: فهمید کشتنش صبحم زنگم زد
#....
ده کم کم همه ی مهمونا اومدن
که چشمم که یکی خورد رزیتااا؟
اون اینجا چیکار میکنه؟
و یکی دیگه که اصلا نمیشناختمش
ماسک داشت و چشاش معلوم نبود
داشت نگام میکرد
محلش نزاشتم و روبه مامانم کردم و گفتم
+مامان من رفتم پشت بوم
م.ب:ب.ب.اشه
که کوک انگار متوجه چیزی شده باشه تو گوش جونگهو یجیزی گفت
بدون توجه بهشون رفتم روی پشت بوم
اولین کاری که کردم گوشیمو پیدا کردم تو مخاطبام «مستر جذابو» پیدا کردم و روش ضربه زدم
بعد از سه بوق جواب داد
صداش از پشت گوشی خنده رو لبام اورد
«مکالمه
~سلام عشقمم
+های مستر
~دخترم خوشگلم
کجایی
+پدربزرگ عمارت اقای لی هستیم
چقدر دیگه میای
~لیدی نیم ساعت دیگهه اونجام
+مستر انقدر دیر؟
~شوخی کردم ده دقیفه ی دیگه اونجام
دقیقا کجای خونشونی
+پشت بوم
~طبق معمول
+خنده، خب مستر ده دقیقه ی دیگه میبینمت بایی
~بای لیدی»
«حالا اکه پدر بزرگای ما بوددد💔😂»
سیگارمو پر اوردم و روشنش کردم
و یه کام ازش گرفتم، کوشیمو روشن کردم
صفحش خورد شده بود
دقت بهش نکردم
و رفتم تو گالریم عکسای خودمو تهیونو نگاه کردم
«خودمم نمیفهمم چرا این دوپارت انقدر عجیب شد و ربطی به داستان نداشت؟»
خب الان دوباره پارت میزارم چون جا نداره
فیک«ازدواج اجباری؟
"""""""""""""""""""""""""""""""
_عاشق هم بودن؟
#نه ولی همو خیلی دوست داشتن تهیون داشت جای منو میگرفت داشت میشد داداشش که وقتی رفت فرانسه کشتنش
_اوه، چرا کشتنش؟
#مافیا بود، یه مافیای دیگه به پلیسا رشوه داده بود و اون پلیسا کشتنش
_پس سرهمین بود امروز ناراحت شد
#آره
ویو بورام«سیگارم دیگه داشت تموم میشد پنجررو کسیدم پایین و انداختمش بیرون
صدای پیامک گوشیم اومد
نگاش کردم مامانم بود لوکیشن فرستاده بود هه خونه ی مامان بابای تهیون
رامو سمت خونشون کج کردم
پرش زمانی خونه ی مامان بابای تهیون:
وارد پارکینگ سدم و ماشینو پارک کردم ماشبن مامان بابامم بود پیاده شدم و وارد محوطه حیات شدم نفس عمیقی کشیدم و رفتم داخل
+سلام
م.ت: سلام بورام
م.ب: سلام دخترم
+سلام مامانی
_سلام عزیزم
+مرض
م.ب: از صبحه ما کوک مشکل پیدا کردی چیزی شده؟
+از کوک بپرس😒
_زنعمو امروزـــــــ«جریانو گفت هیچیو»برای همین
پ.ب: اون از هیونا بدش میاد تا یه هفته قراره همینجوری بگذرونی
_نهههه
؟ چه مرگته حالا دیگه کارت درست شده دیگه سراغ ماهم نمیگیری
_تهیونگ؟
تهیونگ: جیه؟
_تو خونه ی مامان بابای تهیون چیکار میکنی؟
تهیونگ: من داداش تهیون بودم
+خیلی عوضی هستی!
تهیونگ: خودش به من به من گفت بهت نگم«همونی که صبح باهاش حرف زد تهیونگ بود»
+تو میگفتی
#دوباره شروع شددد
تهیونگ: فهمید کشتنش صبحم زنگم زد
#....
ده کم کم همه ی مهمونا اومدن
که چشمم که یکی خورد رزیتااا؟
اون اینجا چیکار میکنه؟
و یکی دیگه که اصلا نمیشناختمش
ماسک داشت و چشاش معلوم نبود
داشت نگام میکرد
محلش نزاشتم و روبه مامانم کردم و گفتم
+مامان من رفتم پشت بوم
م.ب:ب.ب.اشه
که کوک انگار متوجه چیزی شده باشه تو گوش جونگهو یجیزی گفت
بدون توجه بهشون رفتم روی پشت بوم
اولین کاری که کردم گوشیمو پیدا کردم تو مخاطبام «مستر جذابو» پیدا کردم و روش ضربه زدم
بعد از سه بوق جواب داد
صداش از پشت گوشی خنده رو لبام اورد
«مکالمه
~سلام عشقمم
+های مستر
~دخترم خوشگلم
کجایی
+پدربزرگ عمارت اقای لی هستیم
چقدر دیگه میای
~لیدی نیم ساعت دیگهه اونجام
+مستر انقدر دیر؟
~شوخی کردم ده دقیفه ی دیگه اونجام
دقیقا کجای خونشونی
+پشت بوم
~طبق معمول
+خنده، خب مستر ده دقیقه ی دیگه میبینمت بایی
~بای لیدی»
«حالا اکه پدر بزرگای ما بوددد💔😂»
سیگارمو پر اوردم و روشنش کردم
و یه کام ازش گرفتم، کوشیمو روشن کردم
صفحش خورد شده بود
دقت بهش نکردم
و رفتم تو گالریم عکسای خودمو تهیونو نگاه کردم
«خودمم نمیفهمم چرا این دوپارت انقدر عجیب شد و ربطی به داستان نداشت؟»
خب الان دوباره پارت میزارم چون جا نداره
۵.۷k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.