دلهره
#دلهره
part 77
ویو تهیونگ
داشتم به سمت خونه میرفتم که متوجه شدم کیف نوئل جا مونده
سریع مسیرمو به سمت خونشون عوض کردم
وقتی رسیدم کیفشو برداشتم و به سمت عمارتشون حرکت کردم خبری از نگهبانا نبود نکنه خبریه داخل رفتم و حیات سوت و کور بود
نگران شدم و سریع به سمت سالنشون رفتم در باز بود وارد شدم
نوئل به چیزی زل زده بود وقتی اون صحنه رو دیدم سر جام خشکم زد
چخبره اینجا مادر نوئل روی راه پله ها غرق در خون افتاده بود
سریع به سمت نوئل رفتم صورتش غرق در اشک بود
سریع زنگ به ارژانس زدم
به سمت مادر نوئل رفتم هنوز نبضش میزد
یعنی چه اتفاقی افتاده بود
به سمخ نوئل رفتم و بغلش کردم تا شاید اروم شه
بلافاصله حق حقاش شروع شد و بلند گریه میکرد
_ اخه من چه گناهی.. کردم چیکار کردم اخه ...الا اگه برای مامانم اتفاقی بیوفته چی اگه بمیره چی اون وقت من باید ...چیکار کنم..میترسم تهیونگ از این دنیا میترسم
میترسم دوباره اون بدبختیام شروع شه نمیخوام دوباره اونطوری شه نمیخوام دوباره اون زندگی پر از ترس رو داشته باشم
دستم رو اردم پشت نوئل به صورت نوازش وار کشیدم
_ هیششش نوئل نترس سعی کن اینقدر بدبین نباشی مامانت هنوز نبضش میزنه اگه به موقع برسه بیمارستان میشه دوباره برش گردون ولی قبلش باید بفهمیم کار کی بوده
بعد از تموم شدن حرفم صدای امبولانس اومد
ویو نوئل
هنوز توی شک بود اگه اتفاقی برای مامانم میوفتاد چی اون موقع باید چیکار کنم
با تهیونگ پشت امبولانس راه افتادیم
وقتی رسیدم مادرم رو سریع به اتاقعمل بردن چون چاقو به کلیهش خورده بود و نه فقط یه ضربه بود بلکه به دو سه تا جا کنار هم ضربه زده بود و همشون هم عمیق بودن
نگران روی صندلی نشسته بودم و فقط گریه میکردم
تهیونگ سعی میکرد ارومم کنه اما فایده ای نداشت من بیشتر از اتفاقات بعدش میترسیدم
_ نوئل اینقدر خودت رو نترسون قول میدم بهت عمل موفقیت امیز باشه اینجوری بدتر حالت بد میشه سعی کن به چیز های خوب فکر کنی یکم مثبت اندیش باش
_ نمی تونم تهیونگ واقعا الا توی موقعیتم که این کار ازم برنمیاد همش فکر میره جاهای بد همش افکار منفی میاد سراغم
_ اگه اینطوره سعی کن بخوابی اینطوری دیگه ذهنت درگیر نمیشه
_ شوخی میکنی دیگه تو این اوضاع چجوری بخوابم
_ امتحانش که ضرر نداره سرت رو بزار روی شونه ی من سعی کن بخوابی
_ ولی قول بده اگه اتفاقی افتاد زود بیدارم کنی باشه
_ باشه قول میدم
با خیال اسوده سرم رو روی شونش گذاشتم ولی بر خلاف افکارم خیلی زود خوابم برد
ویو تهیونگ
شونم سنگین شد یعنی اینقدر زود خوابش برده بود
part 77
ویو تهیونگ
داشتم به سمت خونه میرفتم که متوجه شدم کیف نوئل جا مونده
سریع مسیرمو به سمت خونشون عوض کردم
وقتی رسیدم کیفشو برداشتم و به سمت عمارتشون حرکت کردم خبری از نگهبانا نبود نکنه خبریه داخل رفتم و حیات سوت و کور بود
نگران شدم و سریع به سمت سالنشون رفتم در باز بود وارد شدم
نوئل به چیزی زل زده بود وقتی اون صحنه رو دیدم سر جام خشکم زد
چخبره اینجا مادر نوئل روی راه پله ها غرق در خون افتاده بود
سریع به سمت نوئل رفتم صورتش غرق در اشک بود
سریع زنگ به ارژانس زدم
به سمت مادر نوئل رفتم هنوز نبضش میزد
یعنی چه اتفاقی افتاده بود
به سمخ نوئل رفتم و بغلش کردم تا شاید اروم شه
بلافاصله حق حقاش شروع شد و بلند گریه میکرد
_ اخه من چه گناهی.. کردم چیکار کردم اخه ...الا اگه برای مامانم اتفاقی بیوفته چی اگه بمیره چی اون وقت من باید ...چیکار کنم..میترسم تهیونگ از این دنیا میترسم
میترسم دوباره اون بدبختیام شروع شه نمیخوام دوباره اونطوری شه نمیخوام دوباره اون زندگی پر از ترس رو داشته باشم
دستم رو اردم پشت نوئل به صورت نوازش وار کشیدم
_ هیششش نوئل نترس سعی کن اینقدر بدبین نباشی مامانت هنوز نبضش میزنه اگه به موقع برسه بیمارستان میشه دوباره برش گردون ولی قبلش باید بفهمیم کار کی بوده
بعد از تموم شدن حرفم صدای امبولانس اومد
ویو نوئل
هنوز توی شک بود اگه اتفاقی برای مامانم میوفتاد چی اون موقع باید چیکار کنم
با تهیونگ پشت امبولانس راه افتادیم
وقتی رسیدم مادرم رو سریع به اتاقعمل بردن چون چاقو به کلیهش خورده بود و نه فقط یه ضربه بود بلکه به دو سه تا جا کنار هم ضربه زده بود و همشون هم عمیق بودن
نگران روی صندلی نشسته بودم و فقط گریه میکردم
تهیونگ سعی میکرد ارومم کنه اما فایده ای نداشت من بیشتر از اتفاقات بعدش میترسیدم
_ نوئل اینقدر خودت رو نترسون قول میدم بهت عمل موفقیت امیز باشه اینجوری بدتر حالت بد میشه سعی کن به چیز های خوب فکر کنی یکم مثبت اندیش باش
_ نمی تونم تهیونگ واقعا الا توی موقعیتم که این کار ازم برنمیاد همش فکر میره جاهای بد همش افکار منفی میاد سراغم
_ اگه اینطوره سعی کن بخوابی اینطوری دیگه ذهنت درگیر نمیشه
_ شوخی میکنی دیگه تو این اوضاع چجوری بخوابم
_ امتحانش که ضرر نداره سرت رو بزار روی شونه ی من سعی کن بخوابی
_ ولی قول بده اگه اتفاقی افتاد زود بیدارم کنی باشه
_ باشه قول میدم
با خیال اسوده سرم رو روی شونش گذاشتم ولی بر خلاف افکارم خیلی زود خوابم برد
ویو تهیونگ
شونم سنگین شد یعنی اینقدر زود خوابش برده بود
۷.۱k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.