عشق مجازی
عشق مجازی
𝔭𝔞𝔯𝔱²
لپ تاپو بستم و رفتم تو اتاقم، باید از همین امروز شروع کنم...
اول اتاقمو مرتب کردم که وقتی میخوام وسایلم رو جمع کنم بدونم چی به چیه •-•
بعد از اتاقم رفتم سمت لپ تاپ، باید میفهمیدم از اینجا تا سئول چند تا مترو باید عوض کنم و چند تا هواپیما باید سوار شم
خب تموم شد، 6 بار مترو باید سوار شم و دوبار هم هواپیما(اینا همش ساخته ی ذهن منه و واقعی نیست و نمیدونم از امریکا تا کره چقد راهه پس ببخشیددد)
وای چقد کار دارممم
رفتم جایی که بلیت هواپیما میفروشن(اسمشو نمیدونم) از شانس طلاییم بلیت پرواز برای فردا داشتن پس کارارو انجام دادم و بلیت گرفتم و دوباره رفتم خونه،به نامجون زحمت میدم و چند روز پیشش میمونم پس به جای کوله پشتی چمدون برمیدارم...
کلی لباس برداشتم با وسایل شخصیم و یسری مخلفات دیگه، وقتی کاملا وسایلم جمع شده بود رفتم رو مبل دراز کشیدم و به چند روز اینده فکر کردم،دل تو دلم نیست که نامجون رو زودتر ببینمش..
(شب)
دوکبوکی رو روی میز گذاشتم و تزیینش کردم، درسته که مهمون ندارم اما به خودم که باید اهمیت بدم مگه نه؟
غذامو خوردم و رفتم یذره تو لپ تاپ چرخیدم، نامجون چیزی نگفته بود.........
(شب)
همه ی وسایلم جمع بود، لباسای فردامو اماده کردم و کوک ساعت رو روی 7 صب تنظیم کردم ، داشتم تو لپ تاپ میگشتم که دیدم برام نوتیفیکیشن پیامی از طرف نامجون اومد
نامجون:به کجا رسیدی دختر؟
ا.ت:فردا میام کره
نامجون:جدی؟
ا.ت:انتظارشو نداشتی ن؟
نامجون:راستشو بخوای نه، خیلی سریعی، واقعا برگام
ا.ت:هعییی یعنی واقعا منو دست کم گرفته بودی؟
نامجون:من غلط بکنم خداشاهده😭😂
ا.ت:😂خب دیگه فردا میبینمت نامجون شی
نامجون:باشه مراقب خودت باش ا.ت
ا.ت:همچنین بای بای
نامجون:خدافظظظ
لپ تاپ رو بستم و رفتم توی اتاق روی تختم دراز کشیدم ،چشمام رو بستم، چون خسته بودم زود خوابم برد.....
(صبح) با صدای ساعتم از خواب بیدار شدم، رفتم پایین و دست و صورتم رو شستم و مسواک زدم و برای خودم صبحانه درست کردم... یه قهوه و نون تست و نوتلا، ترکیب محشریه.....
صبحانه رو که خوردم برگشتم به اتاقم و لباسمو عوض کردم،چمدونمو با بلیت پروازم رو برداشتم و با BMW مشکی رنگم حرکت کردم به سمت فرودگاه.....
وقتی رسیدم ماشینمو داخل پارکینگ فرودگاه پارک کردم و کارای لازم رو انجام دادم و منتظر نشستم...
.
𝔭𝔞𝔯𝔱²
لپ تاپو بستم و رفتم تو اتاقم، باید از همین امروز شروع کنم...
اول اتاقمو مرتب کردم که وقتی میخوام وسایلم رو جمع کنم بدونم چی به چیه •-•
بعد از اتاقم رفتم سمت لپ تاپ، باید میفهمیدم از اینجا تا سئول چند تا مترو باید عوض کنم و چند تا هواپیما باید سوار شم
خب تموم شد، 6 بار مترو باید سوار شم و دوبار هم هواپیما(اینا همش ساخته ی ذهن منه و واقعی نیست و نمیدونم از امریکا تا کره چقد راهه پس ببخشیددد)
وای چقد کار دارممم
رفتم جایی که بلیت هواپیما میفروشن(اسمشو نمیدونم) از شانس طلاییم بلیت پرواز برای فردا داشتن پس کارارو انجام دادم و بلیت گرفتم و دوباره رفتم خونه،به نامجون زحمت میدم و چند روز پیشش میمونم پس به جای کوله پشتی چمدون برمیدارم...
کلی لباس برداشتم با وسایل شخصیم و یسری مخلفات دیگه، وقتی کاملا وسایلم جمع شده بود رفتم رو مبل دراز کشیدم و به چند روز اینده فکر کردم،دل تو دلم نیست که نامجون رو زودتر ببینمش..
(شب)
دوکبوکی رو روی میز گذاشتم و تزیینش کردم، درسته که مهمون ندارم اما به خودم که باید اهمیت بدم مگه نه؟
غذامو خوردم و رفتم یذره تو لپ تاپ چرخیدم، نامجون چیزی نگفته بود.........
(شب)
همه ی وسایلم جمع بود، لباسای فردامو اماده کردم و کوک ساعت رو روی 7 صب تنظیم کردم ، داشتم تو لپ تاپ میگشتم که دیدم برام نوتیفیکیشن پیامی از طرف نامجون اومد
نامجون:به کجا رسیدی دختر؟
ا.ت:فردا میام کره
نامجون:جدی؟
ا.ت:انتظارشو نداشتی ن؟
نامجون:راستشو بخوای نه، خیلی سریعی، واقعا برگام
ا.ت:هعییی یعنی واقعا منو دست کم گرفته بودی؟
نامجون:من غلط بکنم خداشاهده😭😂
ا.ت:😂خب دیگه فردا میبینمت نامجون شی
نامجون:باشه مراقب خودت باش ا.ت
ا.ت:همچنین بای بای
نامجون:خدافظظظ
لپ تاپ رو بستم و رفتم توی اتاق روی تختم دراز کشیدم ،چشمام رو بستم، چون خسته بودم زود خوابم برد.....
(صبح) با صدای ساعتم از خواب بیدار شدم، رفتم پایین و دست و صورتم رو شستم و مسواک زدم و برای خودم صبحانه درست کردم... یه قهوه و نون تست و نوتلا، ترکیب محشریه.....
صبحانه رو که خوردم برگشتم به اتاقم و لباسمو عوض کردم،چمدونمو با بلیت پروازم رو برداشتم و با BMW مشکی رنگم حرکت کردم به سمت فرودگاه.....
وقتی رسیدم ماشینمو داخل پارکینگ فرودگاه پارک کردم و کارای لازم رو انجام دادم و منتظر نشستم...
.
۵.۴k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.