Part37
Part37
((ا/ت))
با مامانم تو اشپزخونه داشتیم غذا درست میکردم ..عین روح بودم حالم خوب نبود فکر اینکه اون عوضی بهم دست زده باشه و اینکه کوک منو باور نداشت سوهان روحم بود
مادر ا/ت : ا/ت میخوام یه چیزی بگم اما… خوب فکر کن و زود جواب نده مامان جون خب?
+بگو مامان
مادرا/ت : بیا برگردیم ایران
+…… اما…
مادر ا/ت : یکم فکر کن… اینجا از بس تنها بودی به این روز افتادی… نزار دلم پیشت بمونه دخترم
حق داشت… بد نبود برگردم… کوک که منو ادم حیاب نکرد که لااقل بزاره توضیح بدم… اون یه عوضی مثل بقیست ..
+باشه
مادر ا/ت : باشه??? واقعا میای ??
+اره مامان اره
و دست از غذا کشیدم و رفتم تو اتاقم
تلفن زنگ خورد
شوگا بود
+بله
شوگا :ا/ت یکم بیا بیرون هوا بخور
+شوگا حوصله ندارم میخوام بخوابم
شوگا : بیا دیگه ا/ت اومدم جشن لوسی زودباش بیاااا
+شوگااا…
شوگا : ا/ت بهونه نیارررر
+لوکیشنو بفرست
لباسمو عوض کردم و یکم به صورتم رنگ دادم و از پله ها اومدم پایین
+ مامان میرم پیش یکی از دوستام
مامان که انگار بال دراورده بود با ذوق و شوق اجازه داد
رسیدم که دم در شوگا و کتی رو دیدم
+خب چرا نگفتین دخترا هم بیان?!
کتی : زنگ زدم تو راهن
+خوبه
شوگا : بریم تو
وارد شدم… جشن بزرگی بود و بخوام رک بگم دست کمی از پارتی اون شب نداشت… لرز به تنم افتاد خاطرات تو سرم دونه دونه رد میشد دست کتی رو فشار دادم که متوجه شد
کتی : خوبی?
+ کنارم بمون ..تنهام نزار
شوگا : اااا… اون… اون کوک نیست اونجا (این نقشه شوگا بود )
کتی : کو
با دیدن اون صحنه بدنم یخ کرد… دختره رو پاهاش نشسته بود و داشت با دکمه های باز شده کوک ور میرفت ..بدون پلک زدن اشک ریختم که دست یکی رو رو شونم حس کردم که جیغ زدم با جیغ من برگشت و منو دید
دخترا بودن ..رومو برگردوندم بهش که دیدم شوکه شده داره به صورت خیسم نگاه میکنه
~ا/ت?
سریع دستامو از دستای کتی جدا کردمو به سمت خونه دووویدم تو خیابون میدوییدم و گریه میکردم
((
((ا/ت))
با مامانم تو اشپزخونه داشتیم غذا درست میکردم ..عین روح بودم حالم خوب نبود فکر اینکه اون عوضی بهم دست زده باشه و اینکه کوک منو باور نداشت سوهان روحم بود
مادر ا/ت : ا/ت میخوام یه چیزی بگم اما… خوب فکر کن و زود جواب نده مامان جون خب?
+بگو مامان
مادرا/ت : بیا برگردیم ایران
+…… اما…
مادر ا/ت : یکم فکر کن… اینجا از بس تنها بودی به این روز افتادی… نزار دلم پیشت بمونه دخترم
حق داشت… بد نبود برگردم… کوک که منو ادم حیاب نکرد که لااقل بزاره توضیح بدم… اون یه عوضی مثل بقیست ..
+باشه
مادر ا/ت : باشه??? واقعا میای ??
+اره مامان اره
و دست از غذا کشیدم و رفتم تو اتاقم
تلفن زنگ خورد
شوگا بود
+بله
شوگا :ا/ت یکم بیا بیرون هوا بخور
+شوگا حوصله ندارم میخوام بخوابم
شوگا : بیا دیگه ا/ت اومدم جشن لوسی زودباش بیاااا
+شوگااا…
شوگا : ا/ت بهونه نیارررر
+لوکیشنو بفرست
لباسمو عوض کردم و یکم به صورتم رنگ دادم و از پله ها اومدم پایین
+ مامان میرم پیش یکی از دوستام
مامان که انگار بال دراورده بود با ذوق و شوق اجازه داد
رسیدم که دم در شوگا و کتی رو دیدم
+خب چرا نگفتین دخترا هم بیان?!
کتی : زنگ زدم تو راهن
+خوبه
شوگا : بریم تو
وارد شدم… جشن بزرگی بود و بخوام رک بگم دست کمی از پارتی اون شب نداشت… لرز به تنم افتاد خاطرات تو سرم دونه دونه رد میشد دست کتی رو فشار دادم که متوجه شد
کتی : خوبی?
+ کنارم بمون ..تنهام نزار
شوگا : اااا… اون… اون کوک نیست اونجا (این نقشه شوگا بود )
کتی : کو
با دیدن اون صحنه بدنم یخ کرد… دختره رو پاهاش نشسته بود و داشت با دکمه های باز شده کوک ور میرفت ..بدون پلک زدن اشک ریختم که دست یکی رو رو شونم حس کردم که جیغ زدم با جیغ من برگشت و منو دید
دخترا بودن ..رومو برگردوندم بهش که دیدم شوکه شده داره به صورت خیسم نگاه میکنه
~ا/ت?
سریع دستامو از دستای کتی جدا کردمو به سمت خونه دووویدم تو خیابون میدوییدم و گریه میکردم
((
۷.۲k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.