پارت شش
صبح از خواب بیدار شدم ته هنوز خواب بود دلم نیومد بیدارش کنم باید میرفتم خونه یه برگه گذاشتم بغلش
برگه:
من باید برم خونه دلم نیومد بیدارت کنم صبونه برات گذاشتم حتما بخور بای بای یادت نره پیامم بدیا
از زبان تهیونگ:
بیدار شدم دیدم ا/ت بغلم نیست و یه برگه بغلمه خوندمش از پشت پنجره دیدم داره میره هنوز از خونه نرفته بلاخره این حیاط بزرگ خونه به یه دردی خورد پریدم بیرون و داد زدم: ا/ت
ایستاد و روشو بهم کرد و منم رسیدم بهش چند ثانیه تو چشماش زل زدم و لبامو چسبوندم به لباش....
سوار ماشینم کردمش و رسوندمش خونه هه نا و برگشتم
از زبان ا/ت:
با هه نا بودم و مادرش تا شام نگهم داشت بعدشام ازشون تشکر کردم و به سمت خونه راه افتادم کلید انداختم و وارد خونه شدم خونه نبودن احتمالا برا شام بیرون رفته بودند رفتم تو اتاقولباسمو عوض کردم و اومدم پایین که یهو یکی چشمامو از پشت گرفت گفتم: جیمین تویی(داداش ا/ت جیمینه) که دستاشو از روچشمام برداشت و برگشتم و دیدم....
برگه:
من باید برم خونه دلم نیومد بیدارت کنم صبونه برات گذاشتم حتما بخور بای بای یادت نره پیامم بدیا
از زبان تهیونگ:
بیدار شدم دیدم ا/ت بغلم نیست و یه برگه بغلمه خوندمش از پشت پنجره دیدم داره میره هنوز از خونه نرفته بلاخره این حیاط بزرگ خونه به یه دردی خورد پریدم بیرون و داد زدم: ا/ت
ایستاد و روشو بهم کرد و منم رسیدم بهش چند ثانیه تو چشماش زل زدم و لبامو چسبوندم به لباش....
سوار ماشینم کردمش و رسوندمش خونه هه نا و برگشتم
از زبان ا/ت:
با هه نا بودم و مادرش تا شام نگهم داشت بعدشام ازشون تشکر کردم و به سمت خونه راه افتادم کلید انداختم و وارد خونه شدم خونه نبودن احتمالا برا شام بیرون رفته بودند رفتم تو اتاقولباسمو عوض کردم و اومدم پایین که یهو یکی چشمامو از پشت گرفت گفتم: جیمین تویی(داداش ا/ت جیمینه) که دستاشو از روچشمام برداشت و برگشتم و دیدم....
۷.۵k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.