شعر دلنشین چشمان سیاهت از مهدی سلمانی میاب
با خط کشی عابر چشمان سیاهت
یک ارتش مشتاق فتاده ست به راهت
هر شاخهٔ برگی به رهت چیده خیالی
گردیده پریشان ز غم ، سایهی ماهت
هر جا گُذَری بر لب جو، سایه ی خورشید
افتاده به دنبال تو چون سایه نگاهت
هر برکه که با چال لپت حفر نمودی
کامل شده آن دام به عکس رخ ماهت
ای روی تو در آینه آویخته گاهی
در سایهٔ خود ساخته آرام رَهایَت
از هر چه که در پردهٔ دل عکس تو دیدم
چون عکس تو میتابد در پرتو جانت
پاشیده ای هی دانهٔ لبخند به صورت
تا جلد شده چشم کبوتر به سپاهت
هر لحظه به رنگ دگر از پردهٔ چشمم
میتابد و میپیچد چون زلف سیاهت
#مهدی_سلمانی
یک ارتش مشتاق فتاده ست به راهت
هر شاخهٔ برگی به رهت چیده خیالی
گردیده پریشان ز غم ، سایهی ماهت
هر جا گُذَری بر لب جو، سایه ی خورشید
افتاده به دنبال تو چون سایه نگاهت
هر برکه که با چال لپت حفر نمودی
کامل شده آن دام به عکس رخ ماهت
ای روی تو در آینه آویخته گاهی
در سایهٔ خود ساخته آرام رَهایَت
از هر چه که در پردهٔ دل عکس تو دیدم
چون عکس تو میتابد در پرتو جانت
پاشیده ای هی دانهٔ لبخند به صورت
تا جلد شده چشم کبوتر به سپاهت
هر لحظه به رنگ دگر از پردهٔ چشمم
میتابد و میپیچد چون زلف سیاهت
#مهدی_سلمانی
۲.۲k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.