مافیای درون P17
( هوسوک+ یوری _ )
تا اینکه با صدایی ازم جدا شد : هوسوک نمیای ...اووووو شیطون اومدی اینور برای خودت چه هر*زه ای پیدا کردی ( چشمک )
+ درست حرف بزن آشغال عوضی ( داد و عصبی ) ایشون همسرمه...دفعه آخرت باشه فهمیدی ؟؟ ( داد )
نامجون : ب..ب.ببخشید بخدا نمیدونستم ازدواج کردی ( ترسیده )چرا بهمون نگفتی خب
+ سرم شلوغ بود .... حالا چیشده
نامجون : بیا بقیه کارهای شرکت رو بکنیم دیگه
+ خب اومدم فعلا دارم با زنم حال میکنم .... تو برو میام
نامجون : دادش خب یکی ام برای ما پیدا کن همتون یا زن دارید یا دوست دختر فقط من سینگلم
+ خب حالا برو بزار به کارمون برسیم ( خنده )
نامجون : باشه .... از دیدنتون خوشحال شدم مادمازل ( دستشو بوسید )
_ منم همینطور مستر :)
رفت و هوسوک دوباره به سمتم حمله ور شد : بیا بریم تو اتاق بیب میخوام این کوچولو رو بهت نشون بدم همون طور که گفتی ...نه؟ (پوزخند )در حال بوسیدن سی.نه و گردن یوری )
_ تو میدونی نمیشه س*ک*س داشته باشیم و گرنه دیگه نمیتونم حامله بشم
+ آروم انجام میدم .... تو فقط بیا ( خمار )
_ نه من دوست دارم مامان شم
+ بیا امشب خودم مامانت میکنم بیب ( در گوشش و خمار )
کمرم رو بین حصار دستاش گرفته بود گردنم رو مک میزد و میبوسید داشتم دیوونه میشدم هلش دادم عقب نگام کرد و گفتم : هوسوک داری دیوونم میکنی ... بسه دیگه ...وقتی نه یعنی نه ( عصبی )
+ خب من الان این آقا کوچولو رو چیکار کنم ..... نمیتونم همینجوری برم پیش دوستام
_ خب یجوری خودتو بپوشون تا بریم خونه یه کاری برات بکنم بیبی
+ اوکی بریم زود کارم رو تموم کنم بریم خونه واقعا نمیتونم صبر کنم
_ اوکی
رفتیم نشستیم هوسوک خودشو میپوشوند تا اون دی.ک برامدش دیده نشه حالشم خوب نبود معلوم بود درد داره ولی به روی خودش نمیاره
جسی : رفتی اونور چیشد ؟؟ اهووووم : ( شیطون )
_ به تو چه ( پوزخند )
جسی : قشنگ معلومه رفتی اونور حسابی تحریکش کردی ( خنده شیطون )
_ ( خنده ) خیلی فضولی دختر
جسی :ما اینیم دیگه ( خنده )
میگفتیم میخندیدیم که هوسوک اومد سمتم .....
+بیبی دیگه نمیتونم پاشو بریم خونه
_ اوکی بریم عزیزم
+ وایسا اینجوری میخوای بیای ؟ ( تعجب )
_ من همینجوری اومدم خب
همون موقع کتش رو درارود انداخت روم دشتمو گرفت : بریم عزیزم
اون دوتا همینجوری مونده بودن رفتیم سوار ماشین شدیم
توی ماشین دستش رو میکشید روی رون پاهام فشارش میداد هر چی میگذشت دستش میرفت تو تر
_ هوسوکا حواست به رانندگی باشه نه من
+ اوووووم میخوامت هانی
_ اوکی اوکی فعلا حواست به جلو باشه
هی دستش رو روی دی.کش فشار میداد عرق کرده بود باعث میشد رگای گردنش عین ماهی توی عرقش شنا کنن ...
رسیدیم خونه رفتیم تو که هوسوک سریع لباشو حصار لبام کرد گذاشتم رو اپن آشپز خونه با تمام وجود میبوسید و لمسم میکرد دستش رو برد پشتم و زیپ لباسم رو باز کرد لباسم رو کشید پایین سی.نم رو گرفت تو دستش فشار میداد و میمالید واقعا عالی بود تا اینکه صدای بوسه به گوشمون رسید .....
ادامه دارد .....
تا اینکه با صدایی ازم جدا شد : هوسوک نمیای ...اووووو شیطون اومدی اینور برای خودت چه هر*زه ای پیدا کردی ( چشمک )
+ درست حرف بزن آشغال عوضی ( داد و عصبی ) ایشون همسرمه...دفعه آخرت باشه فهمیدی ؟؟ ( داد )
نامجون : ب..ب.ببخشید بخدا نمیدونستم ازدواج کردی ( ترسیده )چرا بهمون نگفتی خب
+ سرم شلوغ بود .... حالا چیشده
نامجون : بیا بقیه کارهای شرکت رو بکنیم دیگه
+ خب اومدم فعلا دارم با زنم حال میکنم .... تو برو میام
نامجون : دادش خب یکی ام برای ما پیدا کن همتون یا زن دارید یا دوست دختر فقط من سینگلم
+ خب حالا برو بزار به کارمون برسیم ( خنده )
نامجون : باشه .... از دیدنتون خوشحال شدم مادمازل ( دستشو بوسید )
_ منم همینطور مستر :)
رفت و هوسوک دوباره به سمتم حمله ور شد : بیا بریم تو اتاق بیب میخوام این کوچولو رو بهت نشون بدم همون طور که گفتی ...نه؟ (پوزخند )در حال بوسیدن سی.نه و گردن یوری )
_ تو میدونی نمیشه س*ک*س داشته باشیم و گرنه دیگه نمیتونم حامله بشم
+ آروم انجام میدم .... تو فقط بیا ( خمار )
_ نه من دوست دارم مامان شم
+ بیا امشب خودم مامانت میکنم بیب ( در گوشش و خمار )
کمرم رو بین حصار دستاش گرفته بود گردنم رو مک میزد و میبوسید داشتم دیوونه میشدم هلش دادم عقب نگام کرد و گفتم : هوسوک داری دیوونم میکنی ... بسه دیگه ...وقتی نه یعنی نه ( عصبی )
+ خب من الان این آقا کوچولو رو چیکار کنم ..... نمیتونم همینجوری برم پیش دوستام
_ خب یجوری خودتو بپوشون تا بریم خونه یه کاری برات بکنم بیبی
+ اوکی بریم زود کارم رو تموم کنم بریم خونه واقعا نمیتونم صبر کنم
_ اوکی
رفتیم نشستیم هوسوک خودشو میپوشوند تا اون دی.ک برامدش دیده نشه حالشم خوب نبود معلوم بود درد داره ولی به روی خودش نمیاره
جسی : رفتی اونور چیشد ؟؟ اهووووم : ( شیطون )
_ به تو چه ( پوزخند )
جسی : قشنگ معلومه رفتی اونور حسابی تحریکش کردی ( خنده شیطون )
_ ( خنده ) خیلی فضولی دختر
جسی :ما اینیم دیگه ( خنده )
میگفتیم میخندیدیم که هوسوک اومد سمتم .....
+بیبی دیگه نمیتونم پاشو بریم خونه
_ اوکی بریم عزیزم
+ وایسا اینجوری میخوای بیای ؟ ( تعجب )
_ من همینجوری اومدم خب
همون موقع کتش رو درارود انداخت روم دشتمو گرفت : بریم عزیزم
اون دوتا همینجوری مونده بودن رفتیم سوار ماشین شدیم
توی ماشین دستش رو میکشید روی رون پاهام فشارش میداد هر چی میگذشت دستش میرفت تو تر
_ هوسوکا حواست به رانندگی باشه نه من
+ اوووووم میخوامت هانی
_ اوکی اوکی فعلا حواست به جلو باشه
هی دستش رو روی دی.کش فشار میداد عرق کرده بود باعث میشد رگای گردنش عین ماهی توی عرقش شنا کنن ...
رسیدیم خونه رفتیم تو که هوسوک سریع لباشو حصار لبام کرد گذاشتم رو اپن آشپز خونه با تمام وجود میبوسید و لمسم میکرد دستش رو برد پشتم و زیپ لباسم رو باز کرد لباسم رو کشید پایین سی.نم رو گرفت تو دستش فشار میداد و میمالید واقعا عالی بود تا اینکه صدای بوسه به گوشمون رسید .....
ادامه دارد .....
۳.۵k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.