فیک( من♡تو) پارت ۷۱
فیک( من♡تو)پارت ۷۱
ا.ت ویو
با سوزیش گردنم چشمامو باز کردم....اولش واسم تار بود...کمی بلند شدم و به تاج تخت تکیه کردم و چندباری چشمامو باز و بسته کردم....تا دیدم بهتر شد....
به اطرافم نگاه کردم...اتاق خودم بود...دستمو رو گردنم گذاشتم چیزی نبود اما خیلی بد درد داشت....
خاستم از رو تخت بلند شم...ک صدا گوشیم اومد....کنارم رو میز بود...برداشتمش...یکی واسم یچیزی فرستاده بود...نگاش کردم....شاید این بدترین اتفاق زندگیم بود....
چندتا عکس واسم فرستاده بودن...شماره ناشناس بود...عکسارو نگاه کردم....خودم بودم...اما بجز من یه شخصیت دیگه هم بود..
یه مرد یا پسر....همشو نگاه کردم....ک اولین دومین قطره اشکم رو صفحه گوشی ریخت....نتونستم جلومو بگیرم...گریم شدیدتر شد..
بعد از دیدن عکسا...واسم یه پیام اومده بود...همشو خوندم...فهمیدم کار اون دختره ست...
عکسهای ل-خ-ت....من...اونم با یه پسر ..
تو پیام نوشته بود( ک بزودی خوشحالیم و زندگیم کنارِ پسرا تموم میشه...)
به دنیای پر غمم غرق بودم...ک در با سرعت باز شد...جونگکوک و تهیونگ بود....تا منو دیدن سریع سمتم اومد...جونگکوک سریع بغلم کرد...منم ک ديگه تحملشو نداشتم تو بغلش گریه کردم..تا اینکه آروم شدم....تهیونگ گوشیمو خاموش کرد..و کنارم رو تخت گذاشت...
از جونگکوک جدا شدم..به چشماش نگاه کردم....چشماش برق میزد و فقط یه پلک ممکن بود باعث ریختن اولین قطره اشک اونم بشه.....
تهیونگ: پس دیدیش....
ا.ت: آره...الان چیکار کنم...
جونگکوک: من از اولش شک داشتم چرا ا.ت و بدزدن و خیلی سریع ولش کنن....
تهیونگ: نمیدونم...نامجون و استف پایین دارن باهم حرف میزنن...
ک با این حرفش جیهوپم اومد...
سرشو پایین گرفته بود..اما چرا....
جونگکوک: خبریه...؟
جیهوپ: متاسفانه عکسها پخش شده...الان واسه اینکه مانعش بشیم دیره....
دوباره هق هقام شروع شد....
جونگکوک و تهیونگ بلند شدن... با جیهوپ از اتاق رفتن بیرون....
تو حال خودم بودم...ک سوزیش بدی تو گلوم حس کردم بعدی سرفه مزه خون...
سریع دستشویی رفتم....دهنمو شستم...اما گلوم میسوخت و دوباره بدنم میلرزید....
رو تختم نشستم و پتو رو دورم پیچیدم ..تا از لرزش بدنم کم بشه....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
ا.ت ویو
با سوزیش گردنم چشمامو باز کردم....اولش واسم تار بود...کمی بلند شدم و به تاج تخت تکیه کردم و چندباری چشمامو باز و بسته کردم....تا دیدم بهتر شد....
به اطرافم نگاه کردم...اتاق خودم بود...دستمو رو گردنم گذاشتم چیزی نبود اما خیلی بد درد داشت....
خاستم از رو تخت بلند شم...ک صدا گوشیم اومد....کنارم رو میز بود...برداشتمش...یکی واسم یچیزی فرستاده بود...نگاش کردم....شاید این بدترین اتفاق زندگیم بود....
چندتا عکس واسم فرستاده بودن...شماره ناشناس بود...عکسارو نگاه کردم....خودم بودم...اما بجز من یه شخصیت دیگه هم بود..
یه مرد یا پسر....همشو نگاه کردم....ک اولین دومین قطره اشکم رو صفحه گوشی ریخت....نتونستم جلومو بگیرم...گریم شدیدتر شد..
بعد از دیدن عکسا...واسم یه پیام اومده بود...همشو خوندم...فهمیدم کار اون دختره ست...
عکسهای ل-خ-ت....من...اونم با یه پسر ..
تو پیام نوشته بود( ک بزودی خوشحالیم و زندگیم کنارِ پسرا تموم میشه...)
به دنیای پر غمم غرق بودم...ک در با سرعت باز شد...جونگکوک و تهیونگ بود....تا منو دیدن سریع سمتم اومد...جونگکوک سریع بغلم کرد...منم ک ديگه تحملشو نداشتم تو بغلش گریه کردم..تا اینکه آروم شدم....تهیونگ گوشیمو خاموش کرد..و کنارم رو تخت گذاشت...
از جونگکوک جدا شدم..به چشماش نگاه کردم....چشماش برق میزد و فقط یه پلک ممکن بود باعث ریختن اولین قطره اشک اونم بشه.....
تهیونگ: پس دیدیش....
ا.ت: آره...الان چیکار کنم...
جونگکوک: من از اولش شک داشتم چرا ا.ت و بدزدن و خیلی سریع ولش کنن....
تهیونگ: نمیدونم...نامجون و استف پایین دارن باهم حرف میزنن...
ک با این حرفش جیهوپم اومد...
سرشو پایین گرفته بود..اما چرا....
جونگکوک: خبریه...؟
جیهوپ: متاسفانه عکسها پخش شده...الان واسه اینکه مانعش بشیم دیره....
دوباره هق هقام شروع شد....
جونگکوک و تهیونگ بلند شدن... با جیهوپ از اتاق رفتن بیرون....
تو حال خودم بودم...ک سوزیش بدی تو گلوم حس کردم بعدی سرفه مزه خون...
سریع دستشویی رفتم....دهنمو شستم...اما گلوم میسوخت و دوباره بدنم میلرزید....
رو تختم نشستم و پتو رو دورم پیچیدم ..تا از لرزش بدنم کم بشه....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
۱۵.۸k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.