حاکم قلبم ❤️🩹 پارت سیزدهم .
حاکم قلبم ❤️🩹 پارت سیزدهم .
ادامه.............. و بعد دیدم که اون شخص اصلا یونگی نبود و یه نفر دیگه بود و ترس به بدنم افتاده بود [علامت مرده~].
~سلام عروسک کوچولو
+ازم چی میخوای ؟
~من از طرف کسی اومدم
+تروخدا ولم کن
~قرارنیست ولت کنم و بعد روی جنی خیمه زد و لبای جنی رو بوسید و بعد رفت سمت گردنش جنی سعی کرد اون رو هل بده اما زورش به مرده نمی رسید و گردنشو هعی میبوسید و جنی همش گریه میکرد
از زبان یونگی
توی شرکت توی دفتر مشغول کار بودم و دیگه خیلی نگران جنی شده بودم کتم رو برداشتم چراغ دفتر رو خاموش کردم و سوار ماشین شدم و به بادیگارد گفتم که حرکت کنه خیلی ترافیک شده بود و یه نیم ساعتی طول کشید که از ترافیک رد بشیم و راه عمارت تا شرکت خیلی راه بود اما کم کم نزدیک بودیم و بالا خره رسیدیم و از اتاق صدای جیغ جنی رو شنیدم صداش خیلی بلند بود و با عجله رفتم سمت اتاق که دیدم یه مردی داره به جنی دست میزنه دستمو گذاشتم روی شونش و برگشت و یه مشت خیلی محکم به صورتش زدم که افتاد روی زمین و حمله کرد به من ولی من زورم بیشتر از این حرف ها بود و بعد مرده را تا حد مرگ کتک زدم و بادیگاردم سعی کرد منو از اون جدا کنه واون مرده رو به انباری بردنند و به طناب بستند و جنی رو دیدم که بغض کرده بود و یهو پرید بغلم و گریه کرد
+ببخشید من همش سعی میکردم اونو از خودم جدا کنم اما زورم به اون نمی رسید
_اشکال نداره
+حالا با اون مرده چیکار میکنی
_کاری می کنم پشیمون شه
+دیگه منو تو خونه تنها نزار خیلی میترسم .
_باشه
و بعد اشکای جنی رو پاک کردم و اونو بردم به سمت تخت
_تو اینجا بخواب منم میرم انباری و برمیگردم .
+باشه
و بعد به سمت انباری رفتم و ..........
تمام ............... تا پارت های بعد بای بای 💜💜💜
حوصله ام سر رفته یه تکپارتی بگین بنویسم🥺
ادامه.............. و بعد دیدم که اون شخص اصلا یونگی نبود و یه نفر دیگه بود و ترس به بدنم افتاده بود [علامت مرده~].
~سلام عروسک کوچولو
+ازم چی میخوای ؟
~من از طرف کسی اومدم
+تروخدا ولم کن
~قرارنیست ولت کنم و بعد روی جنی خیمه زد و لبای جنی رو بوسید و بعد رفت سمت گردنش جنی سعی کرد اون رو هل بده اما زورش به مرده نمی رسید و گردنشو هعی میبوسید و جنی همش گریه میکرد
از زبان یونگی
توی شرکت توی دفتر مشغول کار بودم و دیگه خیلی نگران جنی شده بودم کتم رو برداشتم چراغ دفتر رو خاموش کردم و سوار ماشین شدم و به بادیگارد گفتم که حرکت کنه خیلی ترافیک شده بود و یه نیم ساعتی طول کشید که از ترافیک رد بشیم و راه عمارت تا شرکت خیلی راه بود اما کم کم نزدیک بودیم و بالا خره رسیدیم و از اتاق صدای جیغ جنی رو شنیدم صداش خیلی بلند بود و با عجله رفتم سمت اتاق که دیدم یه مردی داره به جنی دست میزنه دستمو گذاشتم روی شونش و برگشت و یه مشت خیلی محکم به صورتش زدم که افتاد روی زمین و حمله کرد به من ولی من زورم بیشتر از این حرف ها بود و بعد مرده را تا حد مرگ کتک زدم و بادیگاردم سعی کرد منو از اون جدا کنه واون مرده رو به انباری بردنند و به طناب بستند و جنی رو دیدم که بغض کرده بود و یهو پرید بغلم و گریه کرد
+ببخشید من همش سعی میکردم اونو از خودم جدا کنم اما زورم به اون نمی رسید
_اشکال نداره
+حالا با اون مرده چیکار میکنی
_کاری می کنم پشیمون شه
+دیگه منو تو خونه تنها نزار خیلی میترسم .
_باشه
و بعد اشکای جنی رو پاک کردم و اونو بردم به سمت تخت
_تو اینجا بخواب منم میرم انباری و برمیگردم .
+باشه
و بعد به سمت انباری رفتم و ..........
تمام ............... تا پارت های بعد بای بای 💜💜💜
حوصله ام سر رفته یه تکپارتی بگین بنویسم🥺
۳.۶k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.