پارت 4 مافیای مخفی
پارت 4 مافیای مخفی
ویو تهیونگ
وقتی دیدمش یه احساس عجیبی پیدا کردم تا حالا همچین برده ای رو ندیده بودم این مطمئن بودم با بقیه برده فرق داشت برده عای دیگه چهره ای زشت داشتن و اکثر شون هرزه بودن ولی این دختر خلاف همی اونا بود این دختر چهره ی زیبایی داشت انگار که الهه ماه باشه و مو های سیاهش مثل آبشاری پشتش ریخته بود
چشمای درشت و سیاهش درخشش خاصی داشتن
+اسمش؟
@ هی دختر اسمت چیه؟ (داد)
_ چی م. من اسمم پارک ات س
تهیونگ چشماش رو ریز کرد چشمایی که فقط از اون قیافه ناپیدا معلوم بودن
+ ببرینش به شنکجه گاه باید به همه چی اعتراف کنه
@اطاعت رئیس
ات تو دلش: کارم دیگه تمومه اگه بفهمن من یه جاسوس از سازمانم، سازمانم هم کارش تمومه........
ات رو بردن به شکنجه گاهی که خون همه جا رو پر کرده بود. سر های کنده شده ای از سقفش اویزون بود و هزار تجهیزات دیگه برای شنکجه داشت
@ کوچولو ببین اگه اعتراف نکنی به ضرر خودت تموم میشه پس به نفعته که زود اعتراف کنی
_ هه (پوزخند) کور خوندی مرتیکه
شکنجه رو شروع کردن ات اولاش صداش در نیومد ولی بعدش ناله های کوتاهی کرد (منحرفا) 😂
همه جاش خونی بود و زخم شده بود بعد تقریبا یک ساعتی بیهوش شد و همونجا افتاد
@قربان چیکارش کنیم هیچ اعترافی نمیکنه و هم اینکه بیهوش شده
+پزشک مافیا رو خبر کنین شنکجه رو هم خودم ترتیبش میدم
@اطاعت
تهیونگ بعد از روز خسته کننده به پشت بوم عمارت رفت تا ستاره ها و ماه رو ببینه
گوشیش رو که اخرین مدل بود برداشت و به جونکوک که داداشی سیو کرده بود زنگ زد
+الو سلام داش حالت خوبه؟کجایی؟
~ سلام ممنون تو عمارتم کاری داشتی؟
+اره میخواستم بگم اگه کاری تداری بیا به عمارتم
~نه کاری ندارم نیم ساعته میرسم
+باش پس میبینمت
جونکوک یا باند مافیایی دیگه اس که با تهیونگ دوسته که به دلیل دوستیشون باند هاشون خیلی قویه
جونکوک در صندلی عقب ماشینش نشته بود چهار پنچ ماشین دیگه هم همراهش میومدن
جونکوک به عمارت تهیونگ رسید و بعدش باهم دست دادن و حرف زدن و مست کردن
.
.
.
.
.
ویو تهیونگ
وقتی دیدمش یه احساس عجیبی پیدا کردم تا حالا همچین برده ای رو ندیده بودم این مطمئن بودم با بقیه برده فرق داشت برده عای دیگه چهره ای زشت داشتن و اکثر شون هرزه بودن ولی این دختر خلاف همی اونا بود این دختر چهره ی زیبایی داشت انگار که الهه ماه باشه و مو های سیاهش مثل آبشاری پشتش ریخته بود
چشمای درشت و سیاهش درخشش خاصی داشتن
+اسمش؟
@ هی دختر اسمت چیه؟ (داد)
_ چی م. من اسمم پارک ات س
تهیونگ چشماش رو ریز کرد چشمایی که فقط از اون قیافه ناپیدا معلوم بودن
+ ببرینش به شنکجه گاه باید به همه چی اعتراف کنه
@اطاعت رئیس
ات تو دلش: کارم دیگه تمومه اگه بفهمن من یه جاسوس از سازمانم، سازمانم هم کارش تمومه........
ات رو بردن به شکنجه گاهی که خون همه جا رو پر کرده بود. سر های کنده شده ای از سقفش اویزون بود و هزار تجهیزات دیگه برای شنکجه داشت
@ کوچولو ببین اگه اعتراف نکنی به ضرر خودت تموم میشه پس به نفعته که زود اعتراف کنی
_ هه (پوزخند) کور خوندی مرتیکه
شکنجه رو شروع کردن ات اولاش صداش در نیومد ولی بعدش ناله های کوتاهی کرد (منحرفا) 😂
همه جاش خونی بود و زخم شده بود بعد تقریبا یک ساعتی بیهوش شد و همونجا افتاد
@قربان چیکارش کنیم هیچ اعترافی نمیکنه و هم اینکه بیهوش شده
+پزشک مافیا رو خبر کنین شنکجه رو هم خودم ترتیبش میدم
@اطاعت
تهیونگ بعد از روز خسته کننده به پشت بوم عمارت رفت تا ستاره ها و ماه رو ببینه
گوشیش رو که اخرین مدل بود برداشت و به جونکوک که داداشی سیو کرده بود زنگ زد
+الو سلام داش حالت خوبه؟کجایی؟
~ سلام ممنون تو عمارتم کاری داشتی؟
+اره میخواستم بگم اگه کاری تداری بیا به عمارتم
~نه کاری ندارم نیم ساعته میرسم
+باش پس میبینمت
جونکوک یا باند مافیایی دیگه اس که با تهیونگ دوسته که به دلیل دوستیشون باند هاشون خیلی قویه
جونکوک در صندلی عقب ماشینش نشته بود چهار پنچ ماشین دیگه هم همراهش میومدن
جونکوک به عمارت تهیونگ رسید و بعدش باهم دست دادن و حرف زدن و مست کردن
.
.
.
.
.
۳.۴k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.