پدر خوانده
#پدر_خوانده
پارت1
توی اتاقش منتظر باباییش بود
توی همین زمان رفته بود تو فکر
درست 5 سال پیش کیم تهیونگ
بزرگ ترین باند مافیای دنیا اومد بود پرورشگاه با زنش و جونگکوک و به سرپرستی گرفت
با اینکه میدونست اون توی یه تصادف لیتل شد و دیگه نمیتونه مثل قبل بشه
اونا خیلی باهم خوبن
اتفاق بدی افتاد
جونگکوک عاشق پدر خوندش شد
ولی از مادر خوندش بدش میاد
هانا
هانا یه هرزه که با تهیونگ ازدواج کرده
کوک وقتی خونه تنها میشد هانا کلی دعواش میکرد
با صدای در سریع رفت پایین
با دیدن رفیق های هانا با اخم داشت برمیگشت تو اتاقش که هانا صداش کرد
『علامت هانا÷』
『علامت کوک+』
÷کوک بدو برامون قهوه بیار
+بلو خودت بیال من میلم پیش بابایی
رفت تو اتاقش و ارایش ملایمی کرد
اکسسوری هاش و گذاشت و با همون لباسا رف تو حال
بعد هم رفت بیرون
به بادیگارد اشاره کرد ماشین و بیار
سوار ماشین شد
+بلیم پیس باباییم
٪چشم قربان
بعد چندمین تو راه موندن رسیدن
راننده در و باز کرد و کوک رفت بیرون
وارد شرکت شد
نگاه کل کارکنا روش بود
سمت اسانسور رفت و سوارش شد
رفت اخرین طبقه
سمت منشی رفت
منشی بلند شد
٪سلام قربان
+سلام بابایی تو اتاقس
٪اره و یه مهمون ویژه دارن باید منتظر بمونید تا مهمونشون برن
بدون توجه رفت پشت در اتاق تهیونگ
و رفت تو
بدون توجه به مهمون گفت
+بابایی
『علامت تهیونگ_』
_اینجا چیکار میکنی کوک
کوک که از لحن عصبی تهیونگ ناراحت شد گفت
+هانا باز لفیقاس و اولد خونه و بهم دستوا داد
_هوففففف
+نمیخوای بغلم کنی
با ناراحتی گفت و تهیونگ به پاهاش اشاره کرد
کوک هم سریع روی پاهاش نشست و سرش و تو گردنش مخفی کرد
بوسه های ریزی روی گردن تهیونگ میزاشت
داشت بوسه میزد که صدای ناشنا ای شنید
٪پسر خوشگلی داری کیم
_بهتر چشمت رو پسرم نباش
٪پاهاش خیلی خوشگل
تهیونگ دستش و گذاشت رو بوت کوک
کوک هم خودش و کشید جلو
_بهتر خفه شی تا دندونات و تو حلقت نریختم
مرد بی توجه رفت بیرون
تهیونگ زیر پاهای کوک و گرفت و بلند شد و گذاشتش رو میز کارش که خالیش کرده بود
رو کوک خم شد و.........
#تهکوک
#ویکوک
#کوکوی
پارت1
توی اتاقش منتظر باباییش بود
توی همین زمان رفته بود تو فکر
درست 5 سال پیش کیم تهیونگ
بزرگ ترین باند مافیای دنیا اومد بود پرورشگاه با زنش و جونگکوک و به سرپرستی گرفت
با اینکه میدونست اون توی یه تصادف لیتل شد و دیگه نمیتونه مثل قبل بشه
اونا خیلی باهم خوبن
اتفاق بدی افتاد
جونگکوک عاشق پدر خوندش شد
ولی از مادر خوندش بدش میاد
هانا
هانا یه هرزه که با تهیونگ ازدواج کرده
کوک وقتی خونه تنها میشد هانا کلی دعواش میکرد
با صدای در سریع رفت پایین
با دیدن رفیق های هانا با اخم داشت برمیگشت تو اتاقش که هانا صداش کرد
『علامت هانا÷』
『علامت کوک+』
÷کوک بدو برامون قهوه بیار
+بلو خودت بیال من میلم پیش بابایی
رفت تو اتاقش و ارایش ملایمی کرد
اکسسوری هاش و گذاشت و با همون لباسا رف تو حال
بعد هم رفت بیرون
به بادیگارد اشاره کرد ماشین و بیار
سوار ماشین شد
+بلیم پیس باباییم
٪چشم قربان
بعد چندمین تو راه موندن رسیدن
راننده در و باز کرد و کوک رفت بیرون
وارد شرکت شد
نگاه کل کارکنا روش بود
سمت اسانسور رفت و سوارش شد
رفت اخرین طبقه
سمت منشی رفت
منشی بلند شد
٪سلام قربان
+سلام بابایی تو اتاقس
٪اره و یه مهمون ویژه دارن باید منتظر بمونید تا مهمونشون برن
بدون توجه رفت پشت در اتاق تهیونگ
و رفت تو
بدون توجه به مهمون گفت
+بابایی
『علامت تهیونگ_』
_اینجا چیکار میکنی کوک
کوک که از لحن عصبی تهیونگ ناراحت شد گفت
+هانا باز لفیقاس و اولد خونه و بهم دستوا داد
_هوففففف
+نمیخوای بغلم کنی
با ناراحتی گفت و تهیونگ به پاهاش اشاره کرد
کوک هم سریع روی پاهاش نشست و سرش و تو گردنش مخفی کرد
بوسه های ریزی روی گردن تهیونگ میزاشت
داشت بوسه میزد که صدای ناشنا ای شنید
٪پسر خوشگلی داری کیم
_بهتر چشمت رو پسرم نباش
٪پاهاش خیلی خوشگل
تهیونگ دستش و گذاشت رو بوت کوک
کوک هم خودش و کشید جلو
_بهتر خفه شی تا دندونات و تو حلقت نریختم
مرد بی توجه رفت بیرون
تهیونگ زیر پاهای کوک و گرفت و بلند شد و گذاشتش رو میز کارش که خالیش کرده بود
رو کوک خم شد و.........
#تهکوک
#ویکوک
#کوکوی
۵.۴k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲