وقتی بهشون میگی...... (درخواستی)
وقتی بهشون میگی بارداری... (درخواستی)
#سناریودرخواستی
#سناریو
نامجون :
_ نامجونی! چاگی
+بله؟! عزیزم؟!
_میخوای یه چیزی بشنوی؟
+خب .. اره!
_ من باردارم...
+چ...چی؟!
_داری بابا میشی !(با خنده)
و نامجون میره سمت ا/ت و ا/ت رو بغل می کنه ....
جین : جین کمپانی بود و تو بهش زنگ زدی .... !
_الو...جین چاگیا...
+هوم؟!
_خب باید یه چیزی رو بهت بگم
+ام ... خب بگو ولی سریع من الان کمپانی م و نمی تونم مدت زیادی باهات حرف بزنم!
_خب داری پدر میشی ...
با حرف ا/ت گوشی از دست جین میوفته و از خوشحالی زیاد فقط میخنده ...
یونگی: یونگی رفته بود بار با دوستاش و تو بهش زنگ زدی ...
_ یونگیا...باید یه چیزی رو بگم
+چی؟ (با حالت مستی زیاد)
_ مست کردی؟!(عصبی)
+خ..خب یکم خوردم فقط ...
_ خب ولش کن .. بزار برم سر اصل مطلب .. خب تو داری پدر میشی !
+چ..چی...چی؟! (خوشحال)
هوسوک: هوسوک داشت برات ناهار درست می کرد که تو بهش گفتی
_ هوسوکیییی.... چاگی؟!
+بله ... سانشاینم؟!
_خب... تو قراره بابا بشی!
+چی؟
_دوست دارم
تهیونگ: تهیونگ خواب بود و از جیغ خوشحالی که زدی بیدار شد ...
سریع بیبی چک رو قایم کردی و رفتی توی اتاق پیشش.... !
+ چی شده ا/ت؟ سونامی اومده؟ ساعت ⁹ صبح این چه جیغ بنفشیه؟!
_ یه خبر خیلی خیلی خوب برات دارم ..
+خب بگو میخوام بخوابم سریع تر ...
_تو قراره .... یه مسئولیتو قبول کنی ...
+چی؟
_خب من این مدت حالت تهوع و سرگیجه داشتم ... و بیبی چک دادم ! (با بغض خوشحالی)
+من ... دارم ... من دارم...ب..با...با بابا میشم؟! (چند تا اشک شوق میریزه)
جیمین : ا/ت جیمین رو صدا زد و گفت
_ جمناااا... بیا
+ من نمیام
چون جیمین و ا/ت قهر بودن
_ خب بزار بهت بگم ! من حاملم...
+ ها!؟
که یکهو میپره.بغل ا/ت !
جونگکوک : جونگکوک تازه رسید و ا/ت منتظر رسیدن کوک بود
_ جونگکوکی سریع می گم فقط قول بده سکته نکنی!(با خنده)
+ هوم؟
_ داری پدر میشی ... فقط قول بده توی کارای بچه کمکم کنی و این نه ماه از من و بچه مراقبت کنی
+ا...الان یه بچه ... درست کردیم؟!(با ذوق)
_هومممم
#سناریودرخواستی
#سناریو
نامجون :
_ نامجونی! چاگی
+بله؟! عزیزم؟!
_میخوای یه چیزی بشنوی؟
+خب .. اره!
_ من باردارم...
+چ...چی؟!
_داری بابا میشی !(با خنده)
و نامجون میره سمت ا/ت و ا/ت رو بغل می کنه ....
جین : جین کمپانی بود و تو بهش زنگ زدی .... !
_الو...جین چاگیا...
+هوم؟!
_خب باید یه چیزی رو بهت بگم
+ام ... خب بگو ولی سریع من الان کمپانی م و نمی تونم مدت زیادی باهات حرف بزنم!
_خب داری پدر میشی ...
با حرف ا/ت گوشی از دست جین میوفته و از خوشحالی زیاد فقط میخنده ...
یونگی: یونگی رفته بود بار با دوستاش و تو بهش زنگ زدی ...
_ یونگیا...باید یه چیزی رو بگم
+چی؟ (با حالت مستی زیاد)
_ مست کردی؟!(عصبی)
+خ..خب یکم خوردم فقط ...
_ خب ولش کن .. بزار برم سر اصل مطلب .. خب تو داری پدر میشی !
+چ..چی...چی؟! (خوشحال)
هوسوک: هوسوک داشت برات ناهار درست می کرد که تو بهش گفتی
_ هوسوکیییی.... چاگی؟!
+بله ... سانشاینم؟!
_خب... تو قراره بابا بشی!
+چی؟
_دوست دارم
تهیونگ: تهیونگ خواب بود و از جیغ خوشحالی که زدی بیدار شد ...
سریع بیبی چک رو قایم کردی و رفتی توی اتاق پیشش.... !
+ چی شده ا/ت؟ سونامی اومده؟ ساعت ⁹ صبح این چه جیغ بنفشیه؟!
_ یه خبر خیلی خیلی خوب برات دارم ..
+خب بگو میخوام بخوابم سریع تر ...
_تو قراره .... یه مسئولیتو قبول کنی ...
+چی؟
_خب من این مدت حالت تهوع و سرگیجه داشتم ... و بیبی چک دادم ! (با بغض خوشحالی)
+من ... دارم ... من دارم...ب..با...با بابا میشم؟! (چند تا اشک شوق میریزه)
جیمین : ا/ت جیمین رو صدا زد و گفت
_ جمناااا... بیا
+ من نمیام
چون جیمین و ا/ت قهر بودن
_ خب بزار بهت بگم ! من حاملم...
+ ها!؟
که یکهو میپره.بغل ا/ت !
جونگکوک : جونگکوک تازه رسید و ا/ت منتظر رسیدن کوک بود
_ جونگکوکی سریع می گم فقط قول بده سکته نکنی!(با خنده)
+ هوم؟
_ داری پدر میشی ... فقط قول بده توی کارای بچه کمکم کنی و این نه ماه از من و بچه مراقبت کنی
+ا...الان یه بچه ... درست کردیم؟!(با ذوق)
_هومممم
۲۸.۰k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.