دو پارتی لینو(پارت۲)
ویو ا.ت
تا اینکه یه دختر که به نظر میومد تازه اومده اومد و کنارم نشست(ا.ت+ آنا!)
!سلام خوبی؟
+عام... مرسی بله(خجالتی)
!چرا انقدر تو خودتی بلند شو با یکی حرف بزن یه چیزی بخور
+نه مرسی ...
+نگفتی اسمت چی بود
!او .. ببخشید چقدر حواس پرتم ... اسم من آنا هست اسم تو چیه
+ا.ت... پارک ا.ت
!خوشبختم..... میگم بیا بریم حداقل با دوستام آشنات کنم
+(بعد از کمی فکر) ب..باشه
آنا دستمو گرفت و رفتیم پیش دوستاش یکی یکی باهاشون آشنا شدم
+من باید برم سرویس ... زود میام
!باشه دختر زود بیا
رفتم سرویس و داشتم برمیگشتم که یکی از پشت منو گرفت و یه دستمال گذاشت رو دهنم هر چی تقلا کردم ولی فایده نداشت و چشمام سیاهی رفت و هیچی نفهمیدم
(دو ساعت بعدد)
با درد شدید سرم بیدار شدم که دیدم به یک صندلی بسته شدم هر چی داد زدم یکی صدامو نشنید هر چی دست و پا زدم نتونستم طناب ها رو باز کنم
ویو لینو
میخواستم برم پیش ا.ت دیدم کسی سر میز نیست هر چی دنبالش گشتم به گوشیش تلفن کردم جواب نمیداد
-آخه... دختر تو کجایی ... نکنه اتفاقی افتاده
که گوشیم زنگ خورد و یه شماره ناشناس بود جواب دادم
-علو.... سلام
&اگه میخوای زنده ببینیش به پلیس خبر نمیدی و کاری نمیکنی وگرنه باید با ا.ت خداحافظی کنی
-تو کی هستی .... میکشمت اگه بلایی س..
تلفن قطع کرد سریع از عمارت رفتم بیرون و ماشین رو روشن کردم از طریق تماسی که باهام گرفته بود ردش رو زدم و به یه خرابه رسیدم یه خرابه با کلی عکس های روح و جنازه و یه سری جمله های تحدید آمیز روی دیوار هاش و یه سری عکس از ا.ت اینا اینجا چیکار میکنن یه در سبز کنار عکس ها بود که روش نوشته بود ورود افراد متفرقه ممنوع میخواستم درو باز کنم دیدم قفله سعی کردم کلیدش رو پیدا کنم
ویو ا.ت
هر جی جیغ میزدم و کمک میخواستم فایده ای نداشت تا اینکه در باز شد و یه مرد با صورت پوشیده و ۳ تا بادیگارد اومدن داخل ۳ تا بادیگارد رفتن جلوی در و اون مرد اومد و رو به روم ایستاد
& بهت گفتم تو رو مال خودم میکنم
+ ساکت شو من مال تو نیستم منو آزاد کن
&عمرا تا وقتی مال من نشی هیجا نمیری
+صبر کن ..... تو صدات خیلی آشناست
&آره منم دوست نامزدت لینو .... مهمونی عمارت امیدوارم قضیه رو فهمیده باشی
-با..ک.. هیون .... تو چطور تونستی لینو خیلی بهت اعتماد داشت اون همه پرونده های شرکت رو به تو میسپرد اون خیلی دوست داشت چطور تونستی از اعتمادش سو استفاده کنی(داد)
&اون عاشق کسی بود که من دوسش داشتم واسه همین به شرکتش نفود کردم و باهاش صمیمی شدم تا به تو برسم
-بزار من برم....(گریه)
&به همین خیال باش(پوزخند)
و در رو بست و رفت و من تا میتونستم گریه میکردم چون دیگه زندگیم تباه شده بود دیگه هیچ امیدی به نجات پیدا کردنم نبود
ویو لینو
بلخره با هر زحمتی در رو باز کردم که یه سری پله بود که به طبقه بالا ختم میشد هر چی بالاتر میرفتم صدای گریه بیشتر میشد دیدم ا.ت رو به یه صندلی بستن و داره گریه میکنه سریع رفتم جلوش زانو زدم
-ا.ت ..... خوبی .... کاری که باهات نکردن
+لی... نو... نه کاری باهام نکردن .... باک هیون اون این کارو کرده
تا اسم باک هیون رو شنیدم دنیا رو سرم خراب شد من اونو مثل برادرم دوست داشتم چطور تونسته همچین کاری بکنه سریع ا.ت رو باز کردم و از پنجره فرار کردیم خواستیم بریم سمت در خروجی که یه فکری به ذهنم رسید
+لینو... چرا وایسادی بیا بریم
-تو فرار کن من کار دارم(خنده)
+چی من تو رو اینجا تنها نمیذارم
- نمیشه تو برو منم زود میام(جدی)
+آخه..
-همین که گفتم برو
+ب..باشه
ا.ت رفت منم رفتم سمت دفتر باک هیون و با لگد بازش کردم
&لی... لینو تو اینجا چیکار میکنی
- چطور جرات کردی جواب مهربونی های منو اینجوری بدی من تو رو مثل بردار نداشتم دوست داشتم ولی تو از پشت به من خنجر زدی واقعا باچه رویی(داد و عصبی)
رفتم و گردن باک هیون رو گرفتم و میخواستم خفش کنم که یه مشت زد تو صورتم ولی سریع بلند شدم و با پشت اسلحه که روی زمین بود زدم پشت سرش و افتاد سریع از اتاق اومدم بیرون و رفتم یرون و ا.ت یکم اون طرف تر بود بدو بدو اومد سمتم
+لی... نو حالت خوبه صورتت چیشده
- هیچی نگران نباش بیا بریم
ویو ا.ت
رفتیم و سوار ماشین شدیم و لینو منو بغل کرد منم متقابلا بقلش کردم
-دیگه هیچ وقت نمیذارم همچین اتفاقی بیوفته بیب همیشه مواظبتم دوست دارم
+منم دوست دارم
(پایان)
امیدوارم دوستش داشته باشین اگه دوستش داشتین شاید یه چند پارتی هم نوشتم اگه اون قلب سفید رو قرمز کنی خیلی ممنونت میشم کامنت فراموش نشه🫂🫂❤️
تا اینکه یه دختر که به نظر میومد تازه اومده اومد و کنارم نشست(ا.ت+ آنا!)
!سلام خوبی؟
+عام... مرسی بله(خجالتی)
!چرا انقدر تو خودتی بلند شو با یکی حرف بزن یه چیزی بخور
+نه مرسی ...
+نگفتی اسمت چی بود
!او .. ببخشید چقدر حواس پرتم ... اسم من آنا هست اسم تو چیه
+ا.ت... پارک ا.ت
!خوشبختم..... میگم بیا بریم حداقل با دوستام آشنات کنم
+(بعد از کمی فکر) ب..باشه
آنا دستمو گرفت و رفتیم پیش دوستاش یکی یکی باهاشون آشنا شدم
+من باید برم سرویس ... زود میام
!باشه دختر زود بیا
رفتم سرویس و داشتم برمیگشتم که یکی از پشت منو گرفت و یه دستمال گذاشت رو دهنم هر چی تقلا کردم ولی فایده نداشت و چشمام سیاهی رفت و هیچی نفهمیدم
(دو ساعت بعدد)
با درد شدید سرم بیدار شدم که دیدم به یک صندلی بسته شدم هر چی داد زدم یکی صدامو نشنید هر چی دست و پا زدم نتونستم طناب ها رو باز کنم
ویو لینو
میخواستم برم پیش ا.ت دیدم کسی سر میز نیست هر چی دنبالش گشتم به گوشیش تلفن کردم جواب نمیداد
-آخه... دختر تو کجایی ... نکنه اتفاقی افتاده
که گوشیم زنگ خورد و یه شماره ناشناس بود جواب دادم
-علو.... سلام
&اگه میخوای زنده ببینیش به پلیس خبر نمیدی و کاری نمیکنی وگرنه باید با ا.ت خداحافظی کنی
-تو کی هستی .... میکشمت اگه بلایی س..
تلفن قطع کرد سریع از عمارت رفتم بیرون و ماشین رو روشن کردم از طریق تماسی که باهام گرفته بود ردش رو زدم و به یه خرابه رسیدم یه خرابه با کلی عکس های روح و جنازه و یه سری جمله های تحدید آمیز روی دیوار هاش و یه سری عکس از ا.ت اینا اینجا چیکار میکنن یه در سبز کنار عکس ها بود که روش نوشته بود ورود افراد متفرقه ممنوع میخواستم درو باز کنم دیدم قفله سعی کردم کلیدش رو پیدا کنم
ویو ا.ت
هر جی جیغ میزدم و کمک میخواستم فایده ای نداشت تا اینکه در باز شد و یه مرد با صورت پوشیده و ۳ تا بادیگارد اومدن داخل ۳ تا بادیگارد رفتن جلوی در و اون مرد اومد و رو به روم ایستاد
& بهت گفتم تو رو مال خودم میکنم
+ ساکت شو من مال تو نیستم منو آزاد کن
&عمرا تا وقتی مال من نشی هیجا نمیری
+صبر کن ..... تو صدات خیلی آشناست
&آره منم دوست نامزدت لینو .... مهمونی عمارت امیدوارم قضیه رو فهمیده باشی
-با..ک.. هیون .... تو چطور تونستی لینو خیلی بهت اعتماد داشت اون همه پرونده های شرکت رو به تو میسپرد اون خیلی دوست داشت چطور تونستی از اعتمادش سو استفاده کنی(داد)
&اون عاشق کسی بود که من دوسش داشتم واسه همین به شرکتش نفود کردم و باهاش صمیمی شدم تا به تو برسم
-بزار من برم....(گریه)
&به همین خیال باش(پوزخند)
و در رو بست و رفت و من تا میتونستم گریه میکردم چون دیگه زندگیم تباه شده بود دیگه هیچ امیدی به نجات پیدا کردنم نبود
ویو لینو
بلخره با هر زحمتی در رو باز کردم که یه سری پله بود که به طبقه بالا ختم میشد هر چی بالاتر میرفتم صدای گریه بیشتر میشد دیدم ا.ت رو به یه صندلی بستن و داره گریه میکنه سریع رفتم جلوش زانو زدم
-ا.ت ..... خوبی .... کاری که باهات نکردن
+لی... نو... نه کاری باهام نکردن .... باک هیون اون این کارو کرده
تا اسم باک هیون رو شنیدم دنیا رو سرم خراب شد من اونو مثل برادرم دوست داشتم چطور تونسته همچین کاری بکنه سریع ا.ت رو باز کردم و از پنجره فرار کردیم خواستیم بریم سمت در خروجی که یه فکری به ذهنم رسید
+لینو... چرا وایسادی بیا بریم
-تو فرار کن من کار دارم(خنده)
+چی من تو رو اینجا تنها نمیذارم
- نمیشه تو برو منم زود میام(جدی)
+آخه..
-همین که گفتم برو
+ب..باشه
ا.ت رفت منم رفتم سمت دفتر باک هیون و با لگد بازش کردم
&لی... لینو تو اینجا چیکار میکنی
- چطور جرات کردی جواب مهربونی های منو اینجوری بدی من تو رو مثل بردار نداشتم دوست داشتم ولی تو از پشت به من خنجر زدی واقعا باچه رویی(داد و عصبی)
رفتم و گردن باک هیون رو گرفتم و میخواستم خفش کنم که یه مشت زد تو صورتم ولی سریع بلند شدم و با پشت اسلحه که روی زمین بود زدم پشت سرش و افتاد سریع از اتاق اومدم بیرون و رفتم یرون و ا.ت یکم اون طرف تر بود بدو بدو اومد سمتم
+لی... نو حالت خوبه صورتت چیشده
- هیچی نگران نباش بیا بریم
ویو ا.ت
رفتیم و سوار ماشین شدیم و لینو منو بغل کرد منم متقابلا بقلش کردم
-دیگه هیچ وقت نمیذارم همچین اتفاقی بیوفته بیب همیشه مواظبتم دوست دارم
+منم دوست دارم
(پایان)
امیدوارم دوستش داشته باشین اگه دوستش داشتین شاید یه چند پارتی هم نوشتم اگه اون قلب سفید رو قرمز کنی خیلی ممنونت میشم کامنت فراموش نشه🫂🫂❤️
۷.۳k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.