dilemma of love and hate پارت3
&خیل خوب بدو بیا بریم دیر میشه ها
+بریم
راه افتادیم سمت کالسکه بابا از قبل گفته بود کالسکه رو برامون اماده کنن
سباستین پدر اماندا ارابه چی شخصی خانوادمونه مرد سن بالایه ولی خیلی مهربون و خوش قلبه دم کالسکه منتظر بود که ما بیایم (بچها شخصی تایی که زیاد باهاشون کاری نداریم با%نشون میدم )
+صبح بخیر سباستین
&صبح بخیر پدر
سباستین با اون صدای پیر و اون لبخند محو همیشگیش گفت
%صبح شما هم بخیر بچه ها خب اماندا کجا باید ببرمتون
& میریم به باغ سیب ارباب بزرگ (منظور پدر بزرگ ا/ت هستش اسمش اسکایدر مالفوی بوده ولی چون با پدر ا/ت پیمان ناگسستنی بسته بود که به ا/ت در مورد جایگاه اصلیش چیزی نگه جلوی ا/ت تظاهر میکرده که فامیلیش بلایده ولی خب العان مرده )
%پس زود سوار شید که راه بیوفتیم
درو برامون باز کرد و ما داخل کالسکه نشستیمو راه افتادیم تو راه کلی ذوق داشتم چون از پارسال که پدر بزرگ مرد دیگه نرفتم اونجا میدونین اون ادم غر غرویی بود همیشه سرم داد میزد هرچی سعی میکنم دلم براش تنگ بشه نمیتونم ولی خوب تقصیر خودشه با کارایی که کرده بود باعث شد بعد مرگش هیچکس دلش براش تنگ نشه بعد نیم ساعت تو کالسکه نشستن با اماندا خوش بش کردن بالاخره رسیدیم خیلی خوشحال بودم که دوباره اومدم اینجا با اینکه خاطره های چندان خوبی از اینجا ندارم کالسکه از دروازه بزرگ اهنی که فک کنم مال دوران چوسان بود و لولا هاش صدای جیر جیر اعصاب خورد کنی میداد رد شد دیگه باید به فکر باز سازی این خونه باشن یا حداقل یه دروازه جدید براش بزارن اخه میدونین اگه یکم دیگه بگذره میتونیم وسایل این خونه رو به عنوان فسیل دایناسور های دوران ژوراسیک به موزه احدا کنیم حالا از این حرفا بگذریم کالسکه ایستاد سباستین در کالسکه رو برامون باز کرد برای ادایه احترام جلومون خم شد
% خانوم جوان پیاده شید رسیدیم
+سباستین هزار بار بهت گفتم با من انقدر رسمی رفتار نکن
لبخندی رو لباش نشست با مهربونی سر تکون داد
%بهتره برید خانوم داره دیر میشه من ساعت 4 میام دنبالتون
& باشه پدر مراقب خودتون باشید
&ا/ت زود باش الکس تو کلبه درختی منتظرته
+ اخ جوووون من رفتم اماندا
& صب کن بیا این سبد با خودت ببر براتون یکم شیرینی گزاشتم
+هممم عجب بویی دارهههههه ممنون اماندا به جان جدم اگه ادوارد ترو نبره خره(وی به نامزد اماندا اشاره می کند😐😂)
اماندا خنده ای کرد
&برو برو انقدر مزه نریز الکس منتظرته
+من رفتممممممم
& مراقب باش شیطونی نکنیااا(نه نه اصلا قرار نیست شیطونی بکنه اصلااااااا)
به سمت باغ سیب کنار عمارت دویدم دوسال پیش منو الکس اونجا خونه درختیمون رو ساختیم یعنی بیشترش کار الکس بود ولی خوب بلاخره منم زحمت کشیدمممم (ای خود پسنددددد تو که دست به سیاه و سفید نزدی همرو اون الکس بد بخت درست کرددد)«ا/ت:همینه که هست😌»من افراد زیادی از خانوادمو نمیشناسم بخاطر همینم هم بازی هم سن خودم ندارم الکس 14 سالشه اون برای بابا بزرگ کار میکرد وقتی که مرد اون یه مدت به عمارت ما اومد اونجا مراقب اسبا بود اما بعد دوباره اومد اینجا به گفته خودش و بابا بلاخره یکی باید مراقب اینجا باشه دویدم سمت کلبه و داد زدم ( علامت الکس ؛)
+الکس الکس منم ا/ت
؛ رمز ورود
+ وااا میگم منم ا/ت نردبون بنداز پایین میخوام بیام بالا
؛ همین که گفتم اول رمززززز
+ هوووف خیله خوب تارت سیب
؛ درسته میتونی بیای بالا
از نردبون بالا رفتم الکس دستمو گرفت کمکم کرد برم بالا
امیدوارم خوشتون اومده باشه ♡
پارت بعد اگه تونستم امروز ساعت شیش میزارم😊
+بریم
راه افتادیم سمت کالسکه بابا از قبل گفته بود کالسکه رو برامون اماده کنن
سباستین پدر اماندا ارابه چی شخصی خانوادمونه مرد سن بالایه ولی خیلی مهربون و خوش قلبه دم کالسکه منتظر بود که ما بیایم (بچها شخصی تایی که زیاد باهاشون کاری نداریم با%نشون میدم )
+صبح بخیر سباستین
&صبح بخیر پدر
سباستین با اون صدای پیر و اون لبخند محو همیشگیش گفت
%صبح شما هم بخیر بچه ها خب اماندا کجا باید ببرمتون
& میریم به باغ سیب ارباب بزرگ (منظور پدر بزرگ ا/ت هستش اسمش اسکایدر مالفوی بوده ولی چون با پدر ا/ت پیمان ناگسستنی بسته بود که به ا/ت در مورد جایگاه اصلیش چیزی نگه جلوی ا/ت تظاهر میکرده که فامیلیش بلایده ولی خب العان مرده )
%پس زود سوار شید که راه بیوفتیم
درو برامون باز کرد و ما داخل کالسکه نشستیمو راه افتادیم تو راه کلی ذوق داشتم چون از پارسال که پدر بزرگ مرد دیگه نرفتم اونجا میدونین اون ادم غر غرویی بود همیشه سرم داد میزد هرچی سعی میکنم دلم براش تنگ بشه نمیتونم ولی خوب تقصیر خودشه با کارایی که کرده بود باعث شد بعد مرگش هیچکس دلش براش تنگ نشه بعد نیم ساعت تو کالسکه نشستن با اماندا خوش بش کردن بالاخره رسیدیم خیلی خوشحال بودم که دوباره اومدم اینجا با اینکه خاطره های چندان خوبی از اینجا ندارم کالسکه از دروازه بزرگ اهنی که فک کنم مال دوران چوسان بود و لولا هاش صدای جیر جیر اعصاب خورد کنی میداد رد شد دیگه باید به فکر باز سازی این خونه باشن یا حداقل یه دروازه جدید براش بزارن اخه میدونین اگه یکم دیگه بگذره میتونیم وسایل این خونه رو به عنوان فسیل دایناسور های دوران ژوراسیک به موزه احدا کنیم حالا از این حرفا بگذریم کالسکه ایستاد سباستین در کالسکه رو برامون باز کرد برای ادایه احترام جلومون خم شد
% خانوم جوان پیاده شید رسیدیم
+سباستین هزار بار بهت گفتم با من انقدر رسمی رفتار نکن
لبخندی رو لباش نشست با مهربونی سر تکون داد
%بهتره برید خانوم داره دیر میشه من ساعت 4 میام دنبالتون
& باشه پدر مراقب خودتون باشید
&ا/ت زود باش الکس تو کلبه درختی منتظرته
+ اخ جوووون من رفتم اماندا
& صب کن بیا این سبد با خودت ببر براتون یکم شیرینی گزاشتم
+هممم عجب بویی دارهههههه ممنون اماندا به جان جدم اگه ادوارد ترو نبره خره(وی به نامزد اماندا اشاره می کند😐😂)
اماندا خنده ای کرد
&برو برو انقدر مزه نریز الکس منتظرته
+من رفتممممممم
& مراقب باش شیطونی نکنیااا(نه نه اصلا قرار نیست شیطونی بکنه اصلااااااا)
به سمت باغ سیب کنار عمارت دویدم دوسال پیش منو الکس اونجا خونه درختیمون رو ساختیم یعنی بیشترش کار الکس بود ولی خوب بلاخره منم زحمت کشیدمممم (ای خود پسنددددد تو که دست به سیاه و سفید نزدی همرو اون الکس بد بخت درست کرددد)«ا/ت:همینه که هست😌»من افراد زیادی از خانوادمو نمیشناسم بخاطر همینم هم بازی هم سن خودم ندارم الکس 14 سالشه اون برای بابا بزرگ کار میکرد وقتی که مرد اون یه مدت به عمارت ما اومد اونجا مراقب اسبا بود اما بعد دوباره اومد اینجا به گفته خودش و بابا بلاخره یکی باید مراقب اینجا باشه دویدم سمت کلبه و داد زدم ( علامت الکس ؛)
+الکس الکس منم ا/ت
؛ رمز ورود
+ وااا میگم منم ا/ت نردبون بنداز پایین میخوام بیام بالا
؛ همین که گفتم اول رمززززز
+ هوووف خیله خوب تارت سیب
؛ درسته میتونی بیای بالا
از نردبون بالا رفتم الکس دستمو گرفت کمکم کرد برم بالا
امیدوارم خوشتون اومده باشه ♡
پارت بعد اگه تونستم امروز ساعت شیش میزارم😊
۵.۰k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.