ژنرال من..ژنرال شب های دلتنگی و بی پناهی من..ژنرال روزهای
ژنرال من..ژنرال شب های دلتنگی و بی پناهی من..ژنرال روزهای تاریک من..آخر این وصله گذر زمان چه زود گذشت..آخر نفهمیدم که آمدی یا برای همیشه تورا از دست دادم.. ولی همه ی این معجزات اتفاقی نبودند..خدای مسیح اراده کرد که ما در نهایت به یکدیگر بازگردیم ..معجزه زندگی من حال که برگشتی و همه زندگی ام را به من بازگرداندی..حال که آمدی و با آمدنت باعث لبخند گرم و بازگشت زندگی به من شدی...حال که آمدی و دوباره عطر گرم و شیرین و طعم لبان خشکت را حس کردم..میخواهم در برابرت به زانو فرود آیم و برای آخرین بار از تو بخواهم که من را در کنار خود بپذیری و اجازه دهید که تا آخر عمر به پرستش تو بپردازم..آری..تو همان معبودی هستی که عاجزانه میپرستمت.. عابدی که نگاه کردن به چشمان تو برایش عبادت است و نمیگذارد کسی به جز او مقدس ترینش را بپرستد..گویی تو همان تکه ای از قلبم هستی که سال ها دنبال آن قطعه میگشتم و اکنون..انتظار به پایان رسیده..آن دو تیله آبی رنگ چشمانت اکنون همانند دریایی برای من هستند که تا ابد در آن غرقم..نور هان من.. در آخر تنها چیزی که میخواهم در این اوضاع بلاتکلیف..این است که تو را تا ابد در آغوشم حبس کنم ژنرال .. @eirox
۲.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲