p: thow
p: thow
الان پنج روز از قضیه ی غش کردن میا و غیره میگذره نامجون و سانا چیزی به میا نگفتن ...
نامجون هنوز سردیش رو با خودش همراه داره و عوض نمیشه...
میا امروز دوباره امتحان داد و دومین بار ریاضیش رو بد گرفت
.
.
.
سانا: دخترم ؟ بازم بد؟ هوففففف میا اخه.....( میخواست باهاش حرف بزنه ولی یاد دکتر افتاد که گفته بود نباید دوباره بهش حمله عصبی دست بده.. به همین دلیل ساکت شد و لب زد() ولش کن به بابات هم چیزی نگو بیا بریم ناهار بخوریم الاناس که بابات برسه
میا: اون که بابای من نیست اون اقای کیم هست که همیشه مغرور و سرده
سانا؛: اینجوری نگو
میا؛: مامان دیگه چیو نگم ها؟ دیگه واقعا همینه 🌸🐼
سانا: اره واقعا منم نمیتونم حرفی بزنم!
مینا: اوما اوما اجی اپا اومده
میا: بگو بلای جونم اومده
سانا: حیحی بچهابیاین
نامجون: سلام بیب... 🫂
سانا: سلام عشقم 🫂
مینا: سلام اپا... 🫂
نامجون : سلام پروانه ی دلم 🫂🦋
میا: سلام پد... ر
نامجون: ...
.
.
.
.
بعد از ناهار خوردن :
نامجون امروز همه باهام میریم بیرون
مینا؛ هورااااااا
میا: واقعا؟ ( خیلی دلش خوش بود اما نمیدونست که قرار نیست اون رو با خودشون ببرند)
نامجون؛: به جز تو
میا؛: چی....چرا؟
سانا؛: نامجون معلوم هست داری چیکار میکنی؟ یادت رفته؟
نامجون: اتفاقی نمی یافته شنیدم امتحانت بازم بد شده هوم؟
میا: چی!
سانا: تو از کجا میدونی؟
نامجون : ها ها ها عزیزم من همه چیو میدونم معلمشون بهم میگه
سانا: ( نگاهی به میا کرد که داشت از گریه منجر میشد سریع میا به اتاقش رفت )
سانا: نامجون تو چت شده؟
.
.
.
تق تق تق
نامجون: بله؟
میا: بابا میخواستم باهات..... حرف بزنم
نامجون :زود بگو میخوایم بریم بیرون
🫂🦋🌸🐼
میا : بابا میشه به من یکم اهمیت بدید؟ میشه بغلم کنید؟ بوسم کنید؟ اصلا می دونید اخرین باری که باهم رفتیم بیرون کی بوددددد؟ ها؟
نامجون؛: صدات رو بالا نبر کیم میا ( هر حرفی که میزنه با داده) مینا هنوز بچس اون پنج سالشه به اهمیت بیشتری نیاز داره 🫂🦋 توهم به اندازه ی خودت داشته داشتیییی برو اتاقت رو ببین چی کم داری هاااااااا؟؟؟؟؟ ( و سریع از اتاق میره بیرون و بزور سانا و مینا رو میبره بیرون از خونه یعنی رفتن پارک)
میا: اههههه هق هق هق هق هق محبت هق هق محبت کم دارم ( گریه)
میا : واقعا که هههههههه اههههه سرم ایییییی قلبم تیر میکشهه ای مامان اییییی( و غش کرد )
.
.
.
سانا : نامجون زیاده روی نکردی؟
نامجون : نه بابا دیگه باهاش به اندازه کافی حرف زدم( ته دل نامجون حالش خوب نبود انگار واقعا زیاده روی کرده بود سانا و نامجون با صدای زنگ گوشی نامجون ایستادن...
نامجون: الو؟
دکتر کیم: سلام کیم نامجون؟
نامجون: بله بفرمایید
دکتر کیم: ....
.
.
.
. اگر دوست داشتید لایک و فالو و کامنت 🫂
الان پنج روز از قضیه ی غش کردن میا و غیره میگذره نامجون و سانا چیزی به میا نگفتن ...
نامجون هنوز سردیش رو با خودش همراه داره و عوض نمیشه...
میا امروز دوباره امتحان داد و دومین بار ریاضیش رو بد گرفت
.
.
.
سانا: دخترم ؟ بازم بد؟ هوففففف میا اخه.....( میخواست باهاش حرف بزنه ولی یاد دکتر افتاد که گفته بود نباید دوباره بهش حمله عصبی دست بده.. به همین دلیل ساکت شد و لب زد() ولش کن به بابات هم چیزی نگو بیا بریم ناهار بخوریم الاناس که بابات برسه
میا: اون که بابای من نیست اون اقای کیم هست که همیشه مغرور و سرده
سانا؛: اینجوری نگو
میا؛: مامان دیگه چیو نگم ها؟ دیگه واقعا همینه 🌸🐼
سانا: اره واقعا منم نمیتونم حرفی بزنم!
مینا: اوما اوما اجی اپا اومده
میا: بگو بلای جونم اومده
سانا: حیحی بچهابیاین
نامجون: سلام بیب... 🫂
سانا: سلام عشقم 🫂
مینا: سلام اپا... 🫂
نامجون : سلام پروانه ی دلم 🫂🦋
میا: سلام پد... ر
نامجون: ...
.
.
.
.
بعد از ناهار خوردن :
نامجون امروز همه باهام میریم بیرون
مینا؛ هورااااااا
میا: واقعا؟ ( خیلی دلش خوش بود اما نمیدونست که قرار نیست اون رو با خودشون ببرند)
نامجون؛: به جز تو
میا؛: چی....چرا؟
سانا؛: نامجون معلوم هست داری چیکار میکنی؟ یادت رفته؟
نامجون: اتفاقی نمی یافته شنیدم امتحانت بازم بد شده هوم؟
میا: چی!
سانا: تو از کجا میدونی؟
نامجون : ها ها ها عزیزم من همه چیو میدونم معلمشون بهم میگه
سانا: ( نگاهی به میا کرد که داشت از گریه منجر میشد سریع میا به اتاقش رفت )
سانا: نامجون تو چت شده؟
.
.
.
تق تق تق
نامجون: بله؟
میا: بابا میخواستم باهات..... حرف بزنم
نامجون :زود بگو میخوایم بریم بیرون
🫂🦋🌸🐼
میا : بابا میشه به من یکم اهمیت بدید؟ میشه بغلم کنید؟ بوسم کنید؟ اصلا می دونید اخرین باری که باهم رفتیم بیرون کی بوددددد؟ ها؟
نامجون؛: صدات رو بالا نبر کیم میا ( هر حرفی که میزنه با داده) مینا هنوز بچس اون پنج سالشه به اهمیت بیشتری نیاز داره 🫂🦋 توهم به اندازه ی خودت داشته داشتیییی برو اتاقت رو ببین چی کم داری هاااااااا؟؟؟؟؟ ( و سریع از اتاق میره بیرون و بزور سانا و مینا رو میبره بیرون از خونه یعنی رفتن پارک)
میا: اههههه هق هق هق هق هق محبت هق هق محبت کم دارم ( گریه)
میا : واقعا که هههههههه اههههه سرم ایییییی قلبم تیر میکشهه ای مامان اییییی( و غش کرد )
.
.
.
سانا : نامجون زیاده روی نکردی؟
نامجون : نه بابا دیگه باهاش به اندازه کافی حرف زدم( ته دل نامجون حالش خوب نبود انگار واقعا زیاده روی کرده بود سانا و نامجون با صدای زنگ گوشی نامجون ایستادن...
نامجون: الو؟
دکتر کیم: سلام کیم نامجون؟
نامجون: بله بفرمایید
دکتر کیم: ....
.
.
.
. اگر دوست داشتید لایک و فالو و کامنت 🫂
۴.۴k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.