سبز پر رنگ پارت ۱۲
ته ویو
از یکی دیگه بارداره و میخواد منو داشته باشه
یونا گفت: اوکی نیاز نیست توجیح کنی اون دیوونه هرکاری میکنه تورو داشته باشه
گفتم: مرسی که درکم میکنی
لینی ویو
پسر عموی جذاب من برای منه
نه اون دختره ی هرزه(تو دلش)
ته ویو
دست یونا رو گرفتم و بردم پایین
گفتم: حالا چرا چمدون اوردی؟
لینی گفت: میخوام اینجا بمونم
یونا: چی؟
لینی گفت: من از تهیونگ باردارم
گفتم: چی میگی لینی اصلا یکاری میکنیم
لینی گفت: چیکار؟
گفتم: میریم ازمایش میدیم ببینیم بچه برای منه یا نه
لینی گفت: مطمئنم برای توعه
گفتم: میریم ازمایش دی ان ای میدیم
لینی گفت: باشه
یونا گفت: تا وقتی که ازمایش بیاد تو اینجا میمونی اگر بچه برای تهیونگ بود من ازش طلاق میگیرم و میدمش به تو
لینی گفت: قبوله. حالا اتاقمون کجاست؟
یونا: اتاقمون؟
لینی گفت: منو تهیونگ باید توی یک اتاق باشیم
گفتم: عمین که گذاشتیم اینجا بمونیم خیلی زیاده اتاقت هم تنها هست
لینی: باشه
یونا گفت: بزار اتاقتو نشون بدم
لینی داشت میرفت که به من یک چشمک زد و منم عصبانی نگاش کردم
رفتن بالا
یونا ویو
رفتم اتاقشو نشون دادم و منو چسبوند به دیوارو
گفت: دور تهیونگ رو خط بکش تهیونگ ماله منه
پوزخندی زدمو گفتم: بهتره دهنتو ببندی اولش میخواستم به دلش بزنم ولی یادم افتاد حامله س من از مامانش بدم میاد نه از بچه بالاخره یزید نیستم که😂
یک مشت زدم به بازوش و با پام محکم زدم به زانوش که زانوش خالی کرد(اینکه اینشکلی بزنم درخواستی بود😂)(اگر باور نمیکنید کامنتای پست قبل رو نگاه کنید😂)
رفتم پایین و به تهیونگ گفتم: خالی شدم😂
تهیونگ خندید و منو بغل کرد که لینی همون موقع اومد
لینی: راستی یک چیزی یادم رفت تو این موقع که جواب ازمایش معلوم نیست هیچ کار عاشقانه ای انجام نمیدید
تهیونگ گفت: لینی اگر دهنتو نبندی خودم میبندمش(با عصبانیت و داد)
گفتم: عصبی میشی جذاب تر میشی
.... ادامه دارد
از یکی دیگه بارداره و میخواد منو داشته باشه
یونا گفت: اوکی نیاز نیست توجیح کنی اون دیوونه هرکاری میکنه تورو داشته باشه
گفتم: مرسی که درکم میکنی
لینی ویو
پسر عموی جذاب من برای منه
نه اون دختره ی هرزه(تو دلش)
ته ویو
دست یونا رو گرفتم و بردم پایین
گفتم: حالا چرا چمدون اوردی؟
لینی گفت: میخوام اینجا بمونم
یونا: چی؟
لینی گفت: من از تهیونگ باردارم
گفتم: چی میگی لینی اصلا یکاری میکنیم
لینی گفت: چیکار؟
گفتم: میریم ازمایش میدیم ببینیم بچه برای منه یا نه
لینی گفت: مطمئنم برای توعه
گفتم: میریم ازمایش دی ان ای میدیم
لینی گفت: باشه
یونا گفت: تا وقتی که ازمایش بیاد تو اینجا میمونی اگر بچه برای تهیونگ بود من ازش طلاق میگیرم و میدمش به تو
لینی گفت: قبوله. حالا اتاقمون کجاست؟
یونا: اتاقمون؟
لینی گفت: منو تهیونگ باید توی یک اتاق باشیم
گفتم: عمین که گذاشتیم اینجا بمونیم خیلی زیاده اتاقت هم تنها هست
لینی: باشه
یونا گفت: بزار اتاقتو نشون بدم
لینی داشت میرفت که به من یک چشمک زد و منم عصبانی نگاش کردم
رفتن بالا
یونا ویو
رفتم اتاقشو نشون دادم و منو چسبوند به دیوارو
گفت: دور تهیونگ رو خط بکش تهیونگ ماله منه
پوزخندی زدمو گفتم: بهتره دهنتو ببندی اولش میخواستم به دلش بزنم ولی یادم افتاد حامله س من از مامانش بدم میاد نه از بچه بالاخره یزید نیستم که😂
یک مشت زدم به بازوش و با پام محکم زدم به زانوش که زانوش خالی کرد(اینکه اینشکلی بزنم درخواستی بود😂)(اگر باور نمیکنید کامنتای پست قبل رو نگاه کنید😂)
رفتم پایین و به تهیونگ گفتم: خالی شدم😂
تهیونگ خندید و منو بغل کرد که لینی همون موقع اومد
لینی: راستی یک چیزی یادم رفت تو این موقع که جواب ازمایش معلوم نیست هیچ کار عاشقانه ای انجام نمیدید
تهیونگ گفت: لینی اگر دهنتو نبندی خودم میبندمش(با عصبانیت و داد)
گفتم: عصبی میشی جذاب تر میشی
.... ادامه دارد
۳.۹k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.