𝗣𝗮𝗿⁸⁸
𝗣𝗮𝗿⁸⁸
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
مطمئنم تا چند ثانیه دیگه مثل سری قبل، همه جمع میشن توی آشپزخونه و این دعوا رو تماشا میکنن.
جونگ کوک بهش مشت زد،باهاش بحث کرد و تهیونگ با پرویی توی صورتش گفت:
تهیونگ: نکنه اون چشماش دلِ تو رو هم بردن؟
جونگ کوک که به سمتش حمله کرد، خنده ی تمسخرآمیزی کرد و گفت:
تهیونگ: تا دیروز میگفتی زنِ داییمه،امانته دستمون، حالا که دیدی من صاحبش شدم،به خودت اومدی و گفتی چرا من نه....
با تعجب به هردوشون نگاه کردم، یقه ی جونگ کوک میونِ دستِ تهیونگ بود و یقه ی اون میون دست جونگ کوک...
تهیونگ دوباره گفت:
تهیونگ: با این کارا میخوای نگهش داری؟فکر کردی با این چیزا رام میشه؟
مشتی که جونگ کوک توی دهنش زد حرفش رو توی دهنش خفه کرد...
ولی تهیونگ یک آن عصبانی شد و جونگ کوک رو به عقب هل داد و با صدای ریز، اما حریص و خش داری گفت:
تهیونگ: ا/ت مالِ منه جونگ کوک، نگهش نداشتم اینجا تا تو بیای جرزنی کنی پاتو کنی تو کفشِ من، شوهرش عموم بود مُرد، رفت، از این به بعد مالِ منه، جرات نداره بدون اجازه من حتی نفس بکشه،اونقدر براش ریخت و پاش کردم که اگه بخواد دُم در بیاره و زبون درازی کنه همه اونا رو از فرق سرش میکشم بیرون.
جونگ کوک دوباره با خشم جست زد به طرفش، تمام بدنم میلرزید و آروم هق هق میکردم.
با پرویی ادامه داد و من توی خودم زار زدم و شکستم که اینارو جلوی جونگ کوک به زبون اورد:
تهیونگ:هر بار اندازه جونم به پاش میریزم تا بیاد خونه م تلافیشو در بیاره،بعد تو....
مشت بعدی جونگ کوک توی دهنش کوبیده شد و نعره کشید:
جونگ کوک: دهنت تو ببند تهیونگ، حق نداری درمورد ا/ت اینجوری حرف بزنی.
تهیونگ بیملاحظه داد زد:
تهیونگ: به تو چه، اصلا تو با زنِ جين چیکار داری؟ به تو ربطی داره اون چه غلطی میکنه؟
همونی: واااااییی چه خبره بچه....
صدای همونی بود که شتاب زده وارد آشپزخونه شد، کمی بعد همه اومدن و مشکوکانه به من نگاه میکردن.
نایون با اخم گفت:
نایون: اینجا چه خبره؟چه دسته گلی به آب دادی که پسرا به جون هم افتادن؟
بهش اهمیت ندادم.
اونقدر عصبی بودم که میتونستم دق دلیم رو سرِ اون خالی کنم.
باز آقای دونگ ووک بود که رو به هردوشون گفت:
بابای تهیونگ: اینجا چه خبره، چرا شما هر بار هم و میبينيد میافتید به جونِ هم؟
جونگ کوک با نگاه به داییش در حالی که تند تند نفس میکشید و قفسه ی سینه اش از شدت عصبانیت بالا و پایین میرفت، محکم گفت:
جونگ کوک: بهش بگید گورشو از این خونه گم کنه واِلا هر چی از دهنم در بیاد میریزم بیرون.
بابای جونگ کوک: یعنی چه؟!.
همین تهدید کافی بود تا تهیونگ دُمش رو روی کولش بذاره و قصد رفتن کنه.
•پارت هشتاد و هشتم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
مطمئنم تا چند ثانیه دیگه مثل سری قبل، همه جمع میشن توی آشپزخونه و این دعوا رو تماشا میکنن.
جونگ کوک بهش مشت زد،باهاش بحث کرد و تهیونگ با پرویی توی صورتش گفت:
تهیونگ: نکنه اون چشماش دلِ تو رو هم بردن؟
جونگ کوک که به سمتش حمله کرد، خنده ی تمسخرآمیزی کرد و گفت:
تهیونگ: تا دیروز میگفتی زنِ داییمه،امانته دستمون، حالا که دیدی من صاحبش شدم،به خودت اومدی و گفتی چرا من نه....
با تعجب به هردوشون نگاه کردم، یقه ی جونگ کوک میونِ دستِ تهیونگ بود و یقه ی اون میون دست جونگ کوک...
تهیونگ دوباره گفت:
تهیونگ: با این کارا میخوای نگهش داری؟فکر کردی با این چیزا رام میشه؟
مشتی که جونگ کوک توی دهنش زد حرفش رو توی دهنش خفه کرد...
ولی تهیونگ یک آن عصبانی شد و جونگ کوک رو به عقب هل داد و با صدای ریز، اما حریص و خش داری گفت:
تهیونگ: ا/ت مالِ منه جونگ کوک، نگهش نداشتم اینجا تا تو بیای جرزنی کنی پاتو کنی تو کفشِ من، شوهرش عموم بود مُرد، رفت، از این به بعد مالِ منه، جرات نداره بدون اجازه من حتی نفس بکشه،اونقدر براش ریخت و پاش کردم که اگه بخواد دُم در بیاره و زبون درازی کنه همه اونا رو از فرق سرش میکشم بیرون.
جونگ کوک دوباره با خشم جست زد به طرفش، تمام بدنم میلرزید و آروم هق هق میکردم.
با پرویی ادامه داد و من توی خودم زار زدم و شکستم که اینارو جلوی جونگ کوک به زبون اورد:
تهیونگ:هر بار اندازه جونم به پاش میریزم تا بیاد خونه م تلافیشو در بیاره،بعد تو....
مشت بعدی جونگ کوک توی دهنش کوبیده شد و نعره کشید:
جونگ کوک: دهنت تو ببند تهیونگ، حق نداری درمورد ا/ت اینجوری حرف بزنی.
تهیونگ بیملاحظه داد زد:
تهیونگ: به تو چه، اصلا تو با زنِ جين چیکار داری؟ به تو ربطی داره اون چه غلطی میکنه؟
همونی: واااااییی چه خبره بچه....
صدای همونی بود که شتاب زده وارد آشپزخونه شد، کمی بعد همه اومدن و مشکوکانه به من نگاه میکردن.
نایون با اخم گفت:
نایون: اینجا چه خبره؟چه دسته گلی به آب دادی که پسرا به جون هم افتادن؟
بهش اهمیت ندادم.
اونقدر عصبی بودم که میتونستم دق دلیم رو سرِ اون خالی کنم.
باز آقای دونگ ووک بود که رو به هردوشون گفت:
بابای تهیونگ: اینجا چه خبره، چرا شما هر بار هم و میبينيد میافتید به جونِ هم؟
جونگ کوک با نگاه به داییش در حالی که تند تند نفس میکشید و قفسه ی سینه اش از شدت عصبانیت بالا و پایین میرفت، محکم گفت:
جونگ کوک: بهش بگید گورشو از این خونه گم کنه واِلا هر چی از دهنم در بیاد میریزم بیرون.
بابای جونگ کوک: یعنی چه؟!.
همین تهدید کافی بود تا تهیونگ دُمش رو روی کولش بذاره و قصد رفتن کنه.
•پارت هشتاد و هشتم•
•یاس•
۵.۹k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.