لایک؟
لایک؟
این عشق چه زیبا بود
شاهزادهای که دیوانه آن پسرکی گشته است که در گذشته همبازی هم بودند و از قضا او پسر وزیری خودخواه بود
چه تلخ که هردو نرسیدن هایشان را هرروز در آغوش هم پنهانی زمزمه میکردند .
دیگری از بیم نبود معشوق کابوس میبیند و دیگری از بیم روزی آغوش محبوبش سرد شود میگرید .
خورشید و ماه چه میدانند از فردای خود ، روزی که با لشکری از سربازان به اقامتگاه مخفيانهاشان در بین آن درختان سر به فلک کشیده ، آدم هایی سواره بر اسب و تیری به ظرافتِ یک الماس و کمانی مقاوم برای عشق آن دو مشتاق شوند ..
آری گناه آن دو تنها یک چیز بود .. عشق .
پسرکی که برای محافظ از عشق خود و شاهزاده شمشیری به دست دارد و تنهایی به میدان نبرد میرود..
اسب را همانند یوزی تندرو میتازاند و با خشم به آن جهنمی پشت دیواره های آن قصر میرود ..
شاهزادهای که تنها هنرش گریستن و آرزو کردن زنده ماندن آن پسرکِ نترس است ..
کسی چه میداند ؟
که معشوق همانند قرص ماهش را خونین در آغوش خود گرفته است و از روزهای بی او مینالد ..
از شبهای طولانیی که دگر چشمان او را ندارد زار زار اشک میریزد ..
آری آن پسرکی که همانند یک شیر از عشق خود و یار شیرینش به نبرد رفته بود با پیراهنی خونین و تنی که ظرافتش را دگر مثل قبل ندارد به خوابی عمیق رفته است
آیا این یک نوع تقدیر غمانگیر نیست ؟!
که فراغ بین آن دو تنها آن ترسی شود که هردویشان وحشت داشتند اما اینبار با قلمی به رنگ بغض و تاریکی در تقدیرشان ..
این عشق چه زیبا بود
شاهزادهای که دیوانه آن پسرکی گشته است که در گذشته همبازی هم بودند و از قضا او پسر وزیری خودخواه بود
چه تلخ که هردو نرسیدن هایشان را هرروز در آغوش هم پنهانی زمزمه میکردند .
دیگری از بیم نبود معشوق کابوس میبیند و دیگری از بیم روزی آغوش محبوبش سرد شود میگرید .
خورشید و ماه چه میدانند از فردای خود ، روزی که با لشکری از سربازان به اقامتگاه مخفيانهاشان در بین آن درختان سر به فلک کشیده ، آدم هایی سواره بر اسب و تیری به ظرافتِ یک الماس و کمانی مقاوم برای عشق آن دو مشتاق شوند ..
آری گناه آن دو تنها یک چیز بود .. عشق .
پسرکی که برای محافظ از عشق خود و شاهزاده شمشیری به دست دارد و تنهایی به میدان نبرد میرود..
اسب را همانند یوزی تندرو میتازاند و با خشم به آن جهنمی پشت دیواره های آن قصر میرود ..
شاهزادهای که تنها هنرش گریستن و آرزو کردن زنده ماندن آن پسرکِ نترس است ..
کسی چه میداند ؟
که معشوق همانند قرص ماهش را خونین در آغوش خود گرفته است و از روزهای بی او مینالد ..
از شبهای طولانیی که دگر چشمان او را ندارد زار زار اشک میریزد ..
آری آن پسرکی که همانند یک شیر از عشق خود و یار شیرینش به نبرد رفته بود با پیراهنی خونین و تنی که ظرافتش را دگر مثل قبل ندارد به خوابی عمیق رفته است
آیا این یک نوع تقدیر غمانگیر نیست ؟!
که فراغ بین آن دو تنها آن ترسی شود که هردویشان وحشت داشتند اما اینبار با قلمی به رنگ بغض و تاریکی در تقدیرشان ..
۴.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.