عشق شیرین پارت ۳۷
یونا:
از فرودگاه اومدیم بیرون....یه مرد اومد سمتمون و گفت:خانم کیم؟
سرمو تکون دادم و دنبالش رفتم نشستیم توی ماشین
از امروز زندگی من عوض میشد
از امروز تنهاتر از همیشه میشدم
جلوی یه آپارتمان ۵ طبقه وایساد.....پیاده شدیم چمدون هارو گذاشتیم توی اسانسور
رفتم داخل و نشستم روی مبل
سرم گیج میرفت ....حالت تهوع داشتم
با انگشتام شقیقم رو فشار میدادم
**
یه روزه جی هوپ رو ندیدم و دلم براش تنگ شده...هووف نمیدونم چبکار کنم
تصمیم گرفتم به یجی بگم که کجام
بلند شدم و زنگ زدم به یجی
_الو
جیغش تا صدام رو شنید رفت هوا خواست سروصدا کنه زود گفتم
_ساکت باش یجی لطفا خواهش میکنم به کسی نگو
اروم گفت:معلومه کدوم گوری هستی
_بهت زنگ زدم که بگم خوبم و من هیجوقت دیگه برنمیگردم
یجی:چیشده؟
_از داداشت بپرس
یجی:درست حرف بزن ببینم
_الان کجایی؟
یجی:خونه....جی هوپم اینجاس...میدونی جقدر نگرانته.؟
_بیخیال....خداعظ....به کسی چیزی نگو
**&&&**
جی هوپ:
نگرانش بودم.....نبودش دیوونم میکرد
وای نایون میکشمت......دختره ی هرجایی الان که باید باشه نیس
مامان:چته جی هوپ؟
_مامان نیس...زندگیم نیس
مامان:بلند شو.....پیداش کن
_کل شهر رو زیر و رو کردم نیس
مامان:اشنایی چیزی سراغ نداری؟
_نه.....میترسم بلایی سرش بیاد
مامان:زبونتو گاز بگیر
_اگه یونگبوک بلایی سرش بیاره میکشمش
مامان با تعجب گفت:یونگبوک؟
فهمیدم یه سوتی بزرگ دادم
_هیجی
مامان:پس بگو گتدکاریه خودته
_مامان هیجی لطفا ولم کن
هیچی نگفت و نگام کرد....ولی از وقتی اسم یونبگوک رو شنید به فکر رفته بود
**&&&**
یونا:
به یجی زنگ میزدم و حرف میزدم باهاش اصرار میکرد برگردم بهم گفت یه دوستی اینجا داره و میتونه کمکم کنه قبول نکردم که عصبی شد و مجبور شدم قبول کنم انگار دوستش پسر بود
وقتی فعمید بوسان هستم تعجب کرد.
وقتی یجی پرسید پرا رفتم گفتم برای اینکه جی هوپ راحت زندگی کنه
چرا من بدبختم؟
**&&&***
۴ سال بعد
جی هوپ:
دستم رو کشیدم روی عکسش و اشک توی چشمام حلقه زد
عکسش رو اوردم بالا و بوسیدم
این با من چیکار کرده بود؟......
در باز شد و نایون خندون اومد داخل
گفت:سلاام عشقم
میز رو دور زد و اومد وستش رو دور گردنم حلقه کرد و لبنو بوسید دستمو و مشت کردم و سرد گفتم:سلام
نایون:وای جی هوپ برات لباس گرفتم
_به چه مناسبت؟
نایون:مگه قرار نبود بریم مهمونی...لباس خریدم
_اها
نایون با خوشحالی اومد گونم رو بوسید که در زده شد و جین اومد داخل
ممنوش بودم که از دست نایون نجاتم داد
جین:سلاام...چطوری....خوب داری پیش میریا
_از چه لحاظ؟
جین:رژ لبش هنوز مونده
با حرص بلند شدم تا با دستمال پاک کنم
_بس کن
جین:چی پیو بس کن ۴ سال ساکت موندم مگه ندیدی اون دختره ی بیشعور(خواهرش یونا)گزاشت رف؟خب اینم که دوست داره
_خفه شو جین....واقعا برات متاسفم...مثلا داداشش هستی.....چیشد؟از نایون که متنفر بودی؟حالا شد یونا؟
جین:کسی که قاتل مادر منه خواهر من نیس فهمیدی؟(اگه نفهمیدید مادر یونا و جین چرا مرده توی پارت های بعدی متوجه میشید)
_من دوسش دارم....میداش میکنم
جین:جاشو چیدا کردم
_ک...کجاست؟
جین:بوسان
_فردا میرم دنبالش
جین:نمیزارم
_تو خفه
جین:همین که گفتم....تنها نمیری....باهم میریم
****&&***
یونا
ادامه در پارت بعدی
الان مینویسم***
از فرودگاه اومدیم بیرون....یه مرد اومد سمتمون و گفت:خانم کیم؟
سرمو تکون دادم و دنبالش رفتم نشستیم توی ماشین
از امروز زندگی من عوض میشد
از امروز تنهاتر از همیشه میشدم
جلوی یه آپارتمان ۵ طبقه وایساد.....پیاده شدیم چمدون هارو گذاشتیم توی اسانسور
رفتم داخل و نشستم روی مبل
سرم گیج میرفت ....حالت تهوع داشتم
با انگشتام شقیقم رو فشار میدادم
**
یه روزه جی هوپ رو ندیدم و دلم براش تنگ شده...هووف نمیدونم چبکار کنم
تصمیم گرفتم به یجی بگم که کجام
بلند شدم و زنگ زدم به یجی
_الو
جیغش تا صدام رو شنید رفت هوا خواست سروصدا کنه زود گفتم
_ساکت باش یجی لطفا خواهش میکنم به کسی نگو
اروم گفت:معلومه کدوم گوری هستی
_بهت زنگ زدم که بگم خوبم و من هیجوقت دیگه برنمیگردم
یجی:چیشده؟
_از داداشت بپرس
یجی:درست حرف بزن ببینم
_الان کجایی؟
یجی:خونه....جی هوپم اینجاس...میدونی جقدر نگرانته.؟
_بیخیال....خداعظ....به کسی چیزی نگو
**&&&**
جی هوپ:
نگرانش بودم.....نبودش دیوونم میکرد
وای نایون میکشمت......دختره ی هرجایی الان که باید باشه نیس
مامان:چته جی هوپ؟
_مامان نیس...زندگیم نیس
مامان:بلند شو.....پیداش کن
_کل شهر رو زیر و رو کردم نیس
مامان:اشنایی چیزی سراغ نداری؟
_نه.....میترسم بلایی سرش بیاد
مامان:زبونتو گاز بگیر
_اگه یونگبوک بلایی سرش بیاره میکشمش
مامان با تعجب گفت:یونگبوک؟
فهمیدم یه سوتی بزرگ دادم
_هیجی
مامان:پس بگو گتدکاریه خودته
_مامان هیجی لطفا ولم کن
هیچی نگفت و نگام کرد....ولی از وقتی اسم یونبگوک رو شنید به فکر رفته بود
**&&&**
یونا:
به یجی زنگ میزدم و حرف میزدم باهاش اصرار میکرد برگردم بهم گفت یه دوستی اینجا داره و میتونه کمکم کنه قبول نکردم که عصبی شد و مجبور شدم قبول کنم انگار دوستش پسر بود
وقتی فعمید بوسان هستم تعجب کرد.
وقتی یجی پرسید پرا رفتم گفتم برای اینکه جی هوپ راحت زندگی کنه
چرا من بدبختم؟
**&&&***
۴ سال بعد
جی هوپ:
دستم رو کشیدم روی عکسش و اشک توی چشمام حلقه زد
عکسش رو اوردم بالا و بوسیدم
این با من چیکار کرده بود؟......
در باز شد و نایون خندون اومد داخل
گفت:سلاام عشقم
میز رو دور زد و اومد وستش رو دور گردنم حلقه کرد و لبنو بوسید دستمو و مشت کردم و سرد گفتم:سلام
نایون:وای جی هوپ برات لباس گرفتم
_به چه مناسبت؟
نایون:مگه قرار نبود بریم مهمونی...لباس خریدم
_اها
نایون با خوشحالی اومد گونم رو بوسید که در زده شد و جین اومد داخل
ممنوش بودم که از دست نایون نجاتم داد
جین:سلاام...چطوری....خوب داری پیش میریا
_از چه لحاظ؟
جین:رژ لبش هنوز مونده
با حرص بلند شدم تا با دستمال پاک کنم
_بس کن
جین:چی پیو بس کن ۴ سال ساکت موندم مگه ندیدی اون دختره ی بیشعور(خواهرش یونا)گزاشت رف؟خب اینم که دوست داره
_خفه شو جین....واقعا برات متاسفم...مثلا داداشش هستی.....چیشد؟از نایون که متنفر بودی؟حالا شد یونا؟
جین:کسی که قاتل مادر منه خواهر من نیس فهمیدی؟(اگه نفهمیدید مادر یونا و جین چرا مرده توی پارت های بعدی متوجه میشید)
_من دوسش دارم....میداش میکنم
جین:جاشو چیدا کردم
_ک...کجاست؟
جین:بوسان
_فردا میرم دنبالش
جین:نمیزارم
_تو خفه
جین:همین که گفتم....تنها نمیری....باهم میریم
****&&***
یونا
ادامه در پارت بعدی
الان مینویسم***
۳.۱k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.