شیشه ی عمر ارباب
پارت ۱۶🍷
خرگوشه ت بغلم بود ک کنار جونگ کوک راه میرفتم...همش نازش میکردم و قربون صدقش میرفتم
جونگ کوک: چرا انقد بغلش میکنی
ا.ت:چیه خب دوسش دارم
جونگ کوک: احمقانس
ا.ت:حسودیت شده؟
جونگ کوک: کی؟ من؟ برو بابا..ب کی؟ ب خرگوش؟ اصلن
ا.ت:پس شده
جونگ کوک: چرا باید بشه؟
ا.ت: ت دنیای ما هر پسری اینجوری حسودی کنه ب یه دختر یعنی عاشقشه
خنده ی مضطربی کرد
جونگ کوک: اصلن
ا.ت:من دوست داشتنی نیستم؟
جونگ کوک:اره..نه..شاید...اصن ساکت باش نکنه دوس داری گم شیم؟
چسبیدم بهش
ا.ت:مگه میشه وقتی ت هستی گم بشیم؟(قدرت لاس زنی ۱۰۰ از ۱۰۰)
جونگ کوک گلوشو صاف کرد و قدماشو تند تر
دیگ اخرای جنگلم بودیم و کوه مشخص شده بود
جونگ کوک: دیگه چیزی نمونده
پایین کوه وایستادیم...مثل هر کوهی نبود..کلش سنگ بود و باید ازش بالا میرفتیم تا برسیم ب قله...از کنارمون هم یه ابشاری داشت رد میشد
ا.ت:خب بغلم کن بریم
جونگ کوک: بغلت کنم؟
ا.ت:اره دیگه پرواز کنیم بریم بالا
جونگ کوک: مگه پرندم؟
ا.ت: خفاش پرندس:|
یه نگاهی ب کوه کرد
جونگ کوک: شیبش خیلی زیاده وزن ما دوتا روهم و این خرگوشه خیلی زیاد میشه نمیتونم تحمل کنم
ا.ت: جونگ کوک من بهت ایمان دارم میتونی...فایتینگ...نه با حس نبود..فایتینگ
جونگ کوک براید استایل گرفت منو و کم کم از زمین فاصله گرفتیم..یک سوم کوهو بالا رفت و خسته شد
جونگ کوک: دیگه نمیتونم
دوتا سنگ بود روی اون اومد پایین...من روی یه سنگ ک بالاتر از اون بود وایستادم و جونگ کوک روی سنگ پایینی نشست..سنگی ک زیر جونگ کوک بود خیلی محکم بود ولی سنگی ک من روش وایستاده بودم هر لحظه امکان داشت بیوفته و همین اتفاق هم افتاد..سنگ شروع کرد ب تکون خوردن و ترک خوردن
ا.ت:جو..جونگ کوک
سنگ شکست و نزدیک بود از کوه بیوفتم پایین ک دستمو روی هوا گرفت و پرت شدم روی پاش...سرشو تکیه داد ب سنگ پشتش و چشماشو بست..اروم اروم نفس نفس میزد..من نشسته بودم رو پاش و خرگوش هم رو پای من...چند مینی گذشت و جونگ کوک دستاشو برد زیرم و دوباره بلند شد...دو سوم کوه رو بالا تر رفت و دوباره وایستاد..بازم نفس عمیق کشید و دوباره بالاتر رفت..نزدیک قله شدیم ولی جونگ کوک انرژیش ته کشیده بود
ا.ت: کوک ت میتونی یکم فقط مونده
بزور خودشو تا لبه ی قله کشید...وقتی رسید از خستگی پرت زمین شد..رفتم کنارش و موهاشو زدم کنار
ا.ت: بلند شو رسیدیم
نشست رو زمین...سر چشمه ای ک ازش ابشار میرفت پایین رو دیدم..بدو بدو رفتم سمتش و صورتمو شستم
ا.ت:اخیش...جونگ کوک بیا اینجا صورتتو بشور انقدر خنکه
جونگ کوک اومد کنارم وایستاد
جونگ کوک: ا.ت...این چشمه ی تروثه
.
.
.
یح تر🗿✌
خرگوشه ت بغلم بود ک کنار جونگ کوک راه میرفتم...همش نازش میکردم و قربون صدقش میرفتم
جونگ کوک: چرا انقد بغلش میکنی
ا.ت:چیه خب دوسش دارم
جونگ کوک: احمقانس
ا.ت:حسودیت شده؟
جونگ کوک: کی؟ من؟ برو بابا..ب کی؟ ب خرگوش؟ اصلن
ا.ت:پس شده
جونگ کوک: چرا باید بشه؟
ا.ت: ت دنیای ما هر پسری اینجوری حسودی کنه ب یه دختر یعنی عاشقشه
خنده ی مضطربی کرد
جونگ کوک: اصلن
ا.ت:من دوست داشتنی نیستم؟
جونگ کوک:اره..نه..شاید...اصن ساکت باش نکنه دوس داری گم شیم؟
چسبیدم بهش
ا.ت:مگه میشه وقتی ت هستی گم بشیم؟(قدرت لاس زنی ۱۰۰ از ۱۰۰)
جونگ کوک گلوشو صاف کرد و قدماشو تند تر
دیگ اخرای جنگلم بودیم و کوه مشخص شده بود
جونگ کوک: دیگه چیزی نمونده
پایین کوه وایستادیم...مثل هر کوهی نبود..کلش سنگ بود و باید ازش بالا میرفتیم تا برسیم ب قله...از کنارمون هم یه ابشاری داشت رد میشد
ا.ت:خب بغلم کن بریم
جونگ کوک: بغلت کنم؟
ا.ت:اره دیگه پرواز کنیم بریم بالا
جونگ کوک: مگه پرندم؟
ا.ت: خفاش پرندس:|
یه نگاهی ب کوه کرد
جونگ کوک: شیبش خیلی زیاده وزن ما دوتا روهم و این خرگوشه خیلی زیاد میشه نمیتونم تحمل کنم
ا.ت: جونگ کوک من بهت ایمان دارم میتونی...فایتینگ...نه با حس نبود..فایتینگ
جونگ کوک براید استایل گرفت منو و کم کم از زمین فاصله گرفتیم..یک سوم کوهو بالا رفت و خسته شد
جونگ کوک: دیگه نمیتونم
دوتا سنگ بود روی اون اومد پایین...من روی یه سنگ ک بالاتر از اون بود وایستادم و جونگ کوک روی سنگ پایینی نشست..سنگی ک زیر جونگ کوک بود خیلی محکم بود ولی سنگی ک من روش وایستاده بودم هر لحظه امکان داشت بیوفته و همین اتفاق هم افتاد..سنگ شروع کرد ب تکون خوردن و ترک خوردن
ا.ت:جو..جونگ کوک
سنگ شکست و نزدیک بود از کوه بیوفتم پایین ک دستمو روی هوا گرفت و پرت شدم روی پاش...سرشو تکیه داد ب سنگ پشتش و چشماشو بست..اروم اروم نفس نفس میزد..من نشسته بودم رو پاش و خرگوش هم رو پای من...چند مینی گذشت و جونگ کوک دستاشو برد زیرم و دوباره بلند شد...دو سوم کوه رو بالا تر رفت و دوباره وایستاد..بازم نفس عمیق کشید و دوباره بالاتر رفت..نزدیک قله شدیم ولی جونگ کوک انرژیش ته کشیده بود
ا.ت: کوک ت میتونی یکم فقط مونده
بزور خودشو تا لبه ی قله کشید...وقتی رسید از خستگی پرت زمین شد..رفتم کنارش و موهاشو زدم کنار
ا.ت: بلند شو رسیدیم
نشست رو زمین...سر چشمه ای ک ازش ابشار میرفت پایین رو دیدم..بدو بدو رفتم سمتش و صورتمو شستم
ا.ت:اخیش...جونگ کوک بیا اینجا صورتتو بشور انقدر خنکه
جونگ کوک اومد کنارم وایستاد
جونگ کوک: ا.ت...این چشمه ی تروثه
.
.
.
یح تر🗿✌
۱۳.۳k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.