نمیدونم چرا ولی هیییی ..........
نمیدونم چرا ولی هیییی ..........
خب ماجرار از این قرار که خاله ها و زن دایی ها و دخترخاله ها همه باهم آمدن خونهی ما و من خواب بود که با این صدا ها بیدار شدم
اول نمیدونستم چه خبر ولی خب این حرفاشون بود
خاله : چقدر زشت شده با اون همه رنگ مو و ناخون و پاکسازی و باشگاه بازم زشته ( خنده که چه عرض کنم قهقه)
مامانم: اون الان تو سن بلوغ اینچیزها عادی
دختر خاله : ما دوتا هم سنیم ولی چرا من این شکلی نشدم
زن دایی : بین من جاش بودم با ماسک میرفتم بیرون
اون یکی خاله : ادام باید حتما ژ مشکلی داشته باشه که آنقدر جوش بزنه
خاله کوچیکه : خودتو خب میدون از اول تولدش نحص بود چرا باید (اسم مامانم) تپ سن ۳۶ سالگی سکته کنه باباش که آدم خوبی ولی همین طور خانواده اش مشکل از اون دختر زشتته
مامانم : چه بگم اون موقعه بچه بود ولی من مادرشم باید بزرگش کنم نمیشه که بیرونش کنم
زن دایی : خب ایم ی حرفی
ولی ..خب .. هیچی
من آمدم بیرون
من : چرا انقدر ازم بدتون میاد چرا انقدر حرف پشتم میزنید
خاله : خودت خوب میدونی چقدر ادام مضخرف ، زشت ، چاق ،بی آدابی هستی تو باعث سکته ی خواهر ما شدی
من : باشه
دختر خاله : من ی آزمون مهم قبول شدم توچی ها
زن دایی : برو یکم به قیافت برس
من : اگه رنگ مو و ناخون بده س سوال چرا شما رنگ موهاتون مثل موهای من قبل از برگشتن به حال عادی ها
دختر خاله خودتو با مقایسه نکن
باروم نمیشد تو روم این ها رو گفتن و مامانم کوچکترین واکنشی نشون نداد
و بعد از رفتنشون باهام دعوای کرد چرا باهاش بد حرف زدم چه زندگی مزخرفیه
خب ماجرار از این قرار که خاله ها و زن دایی ها و دخترخاله ها همه باهم آمدن خونهی ما و من خواب بود که با این صدا ها بیدار شدم
اول نمیدونستم چه خبر ولی خب این حرفاشون بود
خاله : چقدر زشت شده با اون همه رنگ مو و ناخون و پاکسازی و باشگاه بازم زشته ( خنده که چه عرض کنم قهقه)
مامانم: اون الان تو سن بلوغ اینچیزها عادی
دختر خاله : ما دوتا هم سنیم ولی چرا من این شکلی نشدم
زن دایی : بین من جاش بودم با ماسک میرفتم بیرون
اون یکی خاله : ادام باید حتما ژ مشکلی داشته باشه که آنقدر جوش بزنه
خاله کوچیکه : خودتو خب میدون از اول تولدش نحص بود چرا باید (اسم مامانم) تپ سن ۳۶ سالگی سکته کنه باباش که آدم خوبی ولی همین طور خانواده اش مشکل از اون دختر زشتته
مامانم : چه بگم اون موقعه بچه بود ولی من مادرشم باید بزرگش کنم نمیشه که بیرونش کنم
زن دایی : خب ایم ی حرفی
ولی ..خب .. هیچی
من آمدم بیرون
من : چرا انقدر ازم بدتون میاد چرا انقدر حرف پشتم میزنید
خاله : خودت خوب میدونی چقدر ادام مضخرف ، زشت ، چاق ،بی آدابی هستی تو باعث سکته ی خواهر ما شدی
من : باشه
دختر خاله : من ی آزمون مهم قبول شدم توچی ها
زن دایی : برو یکم به قیافت برس
من : اگه رنگ مو و ناخون بده س سوال چرا شما رنگ موهاتون مثل موهای من قبل از برگشتن به حال عادی ها
دختر خاله خودتو با مقایسه نکن
باروم نمیشد تو روم این ها رو گفتن و مامانم کوچکترین واکنشی نشون نداد
و بعد از رفتنشون باهام دعوای کرد چرا باهاش بد حرف زدم چه زندگی مزخرفیه
۳.۸k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.