پارت 6=
پارت 6=
ویو کلارا: با صدای صوت قطار بیدار شدم نگاهی به اطراف انداختم بعد از مدتی که هوشیاریم رو کاملا به دست اوردم متوجه شدم سرم روی شونه ی دراکو عه! با عجله سرم رو از روی شونه اش برداشتم گفتم بهتره دیگه بریم و سریع کوپه رو ترک کردم از ورودی قطار به بیرون رفتم که صدایی توجه ام رو جلب کرد
~کلارا،کلارا.
صدای هری بود با لبخند به سمتش رفتم
~چمدونت رو جا گذاشتی
+ای وای یادم رفت
+مهم نیست...
@ سلام کلارا راستی چیزی که میخواستی گرفتی؟
+آ...اره
چند ابنبات با طعم های مختلف که از کوپه دراکو برداشته بودم نشونشون دادم
"میدی من بخورمشون؟
هرماینی به رون چشم غره ای رفت
+اشکالی نداره بیا
و بعد هاگرید ما رو به سمت قایق ها برد
ویو نویسنده:
کلارا و هری سوار قایق مشترکی شدند و به راه افتادند تصویر زیبای هاگوارتز در اب رودخانه خودنمایی می کرد...
به در ورودی رسیدند و به راه خود ادامه دادند پرفسور مک گوناگال سخنرانی کرد و بعد جادو آموزان به سمت سرسرا رفتند کلاه گروهبندی روی سر تمام سال اولی ها قرار گرفت پرفسور مک گوناگال پرسید
•خانم جوان شما چرا هنوز اینجایید؟
☆پرفسور مک گوناگال اون جادو اموز ویژه اس
و نگاه ریزی به دامبلدور انداخت و دامبلدور گفت
•پرفسور اسنیپ درست میگن
چوب دستی جادویی خودش رو تکان داد و نام کلارا مگنس در طومار ثبت شد خانم مک گوناگال گفت
•خانم کلارا مگنس
ویو کلارا: استرسی تمام وجودم رو گرفت روی صندلی نشستم و کلاه روی سرم قرار گرفت ناگهان فریاد زد....
ویو کلارا: با صدای صوت قطار بیدار شدم نگاهی به اطراف انداختم بعد از مدتی که هوشیاریم رو کاملا به دست اوردم متوجه شدم سرم روی شونه ی دراکو عه! با عجله سرم رو از روی شونه اش برداشتم گفتم بهتره دیگه بریم و سریع کوپه رو ترک کردم از ورودی قطار به بیرون رفتم که صدایی توجه ام رو جلب کرد
~کلارا،کلارا.
صدای هری بود با لبخند به سمتش رفتم
~چمدونت رو جا گذاشتی
+ای وای یادم رفت
+مهم نیست...
@ سلام کلارا راستی چیزی که میخواستی گرفتی؟
+آ...اره
چند ابنبات با طعم های مختلف که از کوپه دراکو برداشته بودم نشونشون دادم
"میدی من بخورمشون؟
هرماینی به رون چشم غره ای رفت
+اشکالی نداره بیا
و بعد هاگرید ما رو به سمت قایق ها برد
ویو نویسنده:
کلارا و هری سوار قایق مشترکی شدند و به راه افتادند تصویر زیبای هاگوارتز در اب رودخانه خودنمایی می کرد...
به در ورودی رسیدند و به راه خود ادامه دادند پرفسور مک گوناگال سخنرانی کرد و بعد جادو آموزان به سمت سرسرا رفتند کلاه گروهبندی روی سر تمام سال اولی ها قرار گرفت پرفسور مک گوناگال پرسید
•خانم جوان شما چرا هنوز اینجایید؟
☆پرفسور مک گوناگال اون جادو اموز ویژه اس
و نگاه ریزی به دامبلدور انداخت و دامبلدور گفت
•پرفسور اسنیپ درست میگن
چوب دستی جادویی خودش رو تکان داد و نام کلارا مگنس در طومار ثبت شد خانم مک گوناگال گفت
•خانم کلارا مگنس
ویو کلارا: استرسی تمام وجودم رو گرفت روی صندلی نشستم و کلاه روی سرم قرار گرفت ناگهان فریاد زد....
۳.۸k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.