Just For You part 15
چند روزی گذشته بود و باز هم باید به خونه پدر تهیونگ میرفتن تا مثلا به عنوان ساقدوش بهشون کمک کنن. باز هم دیدن تهیونگ و لرزیدن قلب جونگکوک؛باز هم دیدن هوسوک کنارش و شاهد لمسهاش بودن! اینا غم کوچیکی نبود. _به نظرم امروز بریم مکانهای مناسب عروسی رو بازدید کنیم،چون هوا خوبه.
جیمین که روی مبل نشسته بود پیشنهاد داد و تهیونگ سری تکون داد_من میرم پالتومو بیارم
تهیونگ گفت و به طبقه بالا رفت.ولی چرا هیچ ذوقی نداشت؟؟چرا مثل اونموقعهایی که جونگکوک رو میدید،چشماش از خوشحالی برق نمیزد؟
جونگکوک خوب دلیلشو میدونست؛میدونست تهیونگ به اجبار داره ازدواج میکنه.با اینکه خبر نداشت چی باعث شده که هیچی نگه و سکوت کنه اما میتونست عشقش رو نسبت به خودش احساس کنه.
تهیونگ پایین اومد و بقیه هم بلند شدن.جونگکوک که پشت سر بقیه بود لحظهای سوزشی توی پاشنه پاش احساس کرد و بعد اونقدری دردش گرفت که روی زمین نشست.تهیونگ با شنیدن صدای دردمند جونگکوک سریعا برگشت و جونگکوک رو دید که روی زمین نشسته و با درد پاش رو گرفته.همراه با جیمین به سمتش رفتن و جلوش زانو زدن_چی شد؟
جیمین نگران پرسید ولی تهیونگ دست جونگکوک رو کنار زد و کفشش رو درآورد و میخ بزرگی که توی پاش فرو رفته بود دید._کدوم احمقی این میخ رو اینجا گذاشته؟
تهیونگ با عصبانیت رو به خدمتکار گفت و بعد به خونی که از پای جونگکوک میومد نگاه کرد؛رو به جیمین گفت_باید ببریمش بیمارستان
دستشو زیر رونهای کوک گذاشت که جونگکوک با گذاشتن دستش روی اون،مخالفت کرد اما تهیونگ بدون کوچیکترین اهمیتی کمرش رو هم گرفت و بلندش کرد.با قدمای بلندی از خونه خارج شد و جیمین پشت سرش حرکت کرد؛و این هوسوک بود که از حرص فکش منقبض شده بود.
~
(یک هفته بعد)
مویونگ از اتاقش خارج شد و جیمین و جونگکوک رو دید_آقای جیمین!
جیمین و جونگکوک برگشتن و به پدر تهیونگ تعظیمی کردن.
_کجا میرین؟ _دیگه داشتیم میرفتیم
جیمین جواب داد و مویونگ گفت_نه،شام پیشمون بمونین
جیمین لبخندی زد_خیلی ممنون،رفع زحمت میکنیم
مویونگ دست به جیب شلوارش برد و جواب داد_لطفا شام رو بمونین
به جونگکوک نگاه کرد و ادامه داد_شنیده بودم پای آقای جئون آسیب دیده،اینطوری ازشون قدردانی میکنم
جونگکوک لبخند خجالتیای زد و به جیمین نگاه کرد.حیمین سری تکون داد_خیلی خب باشه
..
قبل از اینکه غذا رو بیارن جیمین برای اینکه دستاش رو بشوره به سمت دستشویی رفت که گوشی هوسوک زنگ خورد.جونگکوک لعنتی به شانسش فرستاد.چرا باید با تهیونگ تنها میشد؟مدتی رو در سکوت گذروندن ولی مگه تهیونگ دلش طاقت میاورد باهاش حرف نزنه؟
_بخیهات چطوره؟
جونگکوک چشماش رو بهش که روی مبل روبه روش نشسته بود
داد
ادامه در کامنت
like please??
جیمین که روی مبل نشسته بود پیشنهاد داد و تهیونگ سری تکون داد_من میرم پالتومو بیارم
تهیونگ گفت و به طبقه بالا رفت.ولی چرا هیچ ذوقی نداشت؟؟چرا مثل اونموقعهایی که جونگکوک رو میدید،چشماش از خوشحالی برق نمیزد؟
جونگکوک خوب دلیلشو میدونست؛میدونست تهیونگ به اجبار داره ازدواج میکنه.با اینکه خبر نداشت چی باعث شده که هیچی نگه و سکوت کنه اما میتونست عشقش رو نسبت به خودش احساس کنه.
تهیونگ پایین اومد و بقیه هم بلند شدن.جونگکوک که پشت سر بقیه بود لحظهای سوزشی توی پاشنه پاش احساس کرد و بعد اونقدری دردش گرفت که روی زمین نشست.تهیونگ با شنیدن صدای دردمند جونگکوک سریعا برگشت و جونگکوک رو دید که روی زمین نشسته و با درد پاش رو گرفته.همراه با جیمین به سمتش رفتن و جلوش زانو زدن_چی شد؟
جیمین نگران پرسید ولی تهیونگ دست جونگکوک رو کنار زد و کفشش رو درآورد و میخ بزرگی که توی پاش فرو رفته بود دید._کدوم احمقی این میخ رو اینجا گذاشته؟
تهیونگ با عصبانیت رو به خدمتکار گفت و بعد به خونی که از پای جونگکوک میومد نگاه کرد؛رو به جیمین گفت_باید ببریمش بیمارستان
دستشو زیر رونهای کوک گذاشت که جونگکوک با گذاشتن دستش روی اون،مخالفت کرد اما تهیونگ بدون کوچیکترین اهمیتی کمرش رو هم گرفت و بلندش کرد.با قدمای بلندی از خونه خارج شد و جیمین پشت سرش حرکت کرد؛و این هوسوک بود که از حرص فکش منقبض شده بود.
~
(یک هفته بعد)
مویونگ از اتاقش خارج شد و جیمین و جونگکوک رو دید_آقای جیمین!
جیمین و جونگکوک برگشتن و به پدر تهیونگ تعظیمی کردن.
_کجا میرین؟ _دیگه داشتیم میرفتیم
جیمین جواب داد و مویونگ گفت_نه،شام پیشمون بمونین
جیمین لبخندی زد_خیلی ممنون،رفع زحمت میکنیم
مویونگ دست به جیب شلوارش برد و جواب داد_لطفا شام رو بمونین
به جونگکوک نگاه کرد و ادامه داد_شنیده بودم پای آقای جئون آسیب دیده،اینطوری ازشون قدردانی میکنم
جونگکوک لبخند خجالتیای زد و به جیمین نگاه کرد.حیمین سری تکون داد_خیلی خب باشه
..
قبل از اینکه غذا رو بیارن جیمین برای اینکه دستاش رو بشوره به سمت دستشویی رفت که گوشی هوسوک زنگ خورد.جونگکوک لعنتی به شانسش فرستاد.چرا باید با تهیونگ تنها میشد؟مدتی رو در سکوت گذروندن ولی مگه تهیونگ دلش طاقت میاورد باهاش حرف نزنه؟
_بخیهات چطوره؟
جونگکوک چشماش رو بهش که روی مبل روبه روش نشسته بود
داد
ادامه در کامنت
like please??
۳.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.