سم عشق
#سم_عشق
پارت: 15
ویو جین
$قراره با ات ازدواج کنم با اینکه اون منو دوست نداره و هزار بارم به روم اورده من نمیدونم چرا بیشتر عاشقش میشم
ویو کوک
+تهیونگ رفت قرار بود فردا بریم پیش شوگا تا اونم باهامون همکاری کنه منم به جیمین پیام دادم
(پیامه جیمین و کوک)
+سلام جیمین چطوری؟
°سلام کوک خوبم تو چطوری؟ ات چطوره؟!
+خوبم ممنون اتم خوبه
°اها شکر کاری داشتی؟
+اره میخواستم بپرسم میتونی فردا بیای عمارتم ببینمت؟
°اوو چراکه نه دلمم برای ات تنگ شده
+خوبه شبت خوش
°شب بخیر
(پایان پیام)
ویو ات
-داشتم بی صدا گریه میکردم که جین اومد تو اهمیتی ندادم بهش
$پرنسس هنوز نخوابیدی؟
-من پرنسس تو نیستم
$خودت خواستی بیبی گرل
(دارای اصمات اگر جنبه نداری نخون🤝)
-اومد نزدیکم لبشو روی لبام گذاشت و وحشیانه مک میزد من همکاری نکردم که یه گاز محکم از لبم گرفت مجبور شدم باهاش همکاری کنم بعداز چند مین طعمه خون و توی دهنم حس کردم
لبامو ول کرد و لباسمو توی تنم جر داد و کیس مارک های دردناکی روی گردنم میزاشت بعدش شروع کرد سینهامو خوردن یکی و از بالا تا پایین شکممو لیس میزد و دستشو گذاشت روی پو///صیم نمیتونستم تکون بخورم فقط گریه میکردم
$اوو بیبی بدنت خیلی قشنگه(خمار)
-جین هقق ولم کن هقق(گریه)
$نه بیب باید امشبو زیرم جون بدی(خمار)
-هققق هققق هقق هقق(گریه شدید)
همینجوری دستش روی پو///صیم بود که انگشتشو واردش کرد جیغم رفت روی هوا
-جیغ، جین هقققق نکن(گریه)
$ساکت شو(داد)
-جین هققق تروخداا نکن هققق(گریه)
$خفه شو(عربده)
-هققق هققق هققق
-بعد چند مین ولم کرد
$الان کاری باهات ندارم ولی شب عروسی کاریت میکنم تا 1ماه نتونی راه بری(رفت)
-هقق هققق
ویو کوک
اشکام همینجوری میریختن اصلا حالم خوب نبود هر شب بغل ات میخوابیدم اما امشب اتم پیشم نبود بی صدا اشک میریختم که خوابم برد
ویو صبح
+از خواب بیدار شدم اصلا حوصله نداشتم نمیدونستم چطوری به جیمین بگم از تخت بلند شدم رفتم دستشویی کارای لازمو کردم اومدم بیرون یه لباسه راحت پوشیدم(عکس میدم) موهامو شونه زدم رفتم پایین
°دیشب کوک بهم گفت فردا بیا عمارتم یه دلشوره عجیب داشتم احساس میکردم قراره یه خبر بد بدن بهم پاشدم رفتم دستشویی کارای لازمو کردم رفتن پایین صبحانمو خوردم اومدم بالا یه لباس ساده پوشیدم (عکس میدم) و حرکت کردم به سمت عمارت کوک
ویو ات
-همینجوری گریه میکردم که یکی در زد
☆تق تق
-کیه( بغض)
☆اجومام اجازه هست
-بله بیا داخل
☆دخترم این لباسارو (عکس میدم) ارباب گفتن بدم بهتون
-اها ممنون بزارشون اینجا
☆خاهش میکنم کتر دیگه داشتی بهم بگو
-چشم
☆خدافظ
-خدافظ
-اجوما رفت لباسارو پوشیدم نشستم روی تخت و به ایندم فکر میکردم که خوابم برد
ویو عمارت کوک
+....
پارت: 15
ویو جین
$قراره با ات ازدواج کنم با اینکه اون منو دوست نداره و هزار بارم به روم اورده من نمیدونم چرا بیشتر عاشقش میشم
ویو کوک
+تهیونگ رفت قرار بود فردا بریم پیش شوگا تا اونم باهامون همکاری کنه منم به جیمین پیام دادم
(پیامه جیمین و کوک)
+سلام جیمین چطوری؟
°سلام کوک خوبم تو چطوری؟ ات چطوره؟!
+خوبم ممنون اتم خوبه
°اها شکر کاری داشتی؟
+اره میخواستم بپرسم میتونی فردا بیای عمارتم ببینمت؟
°اوو چراکه نه دلمم برای ات تنگ شده
+خوبه شبت خوش
°شب بخیر
(پایان پیام)
ویو ات
-داشتم بی صدا گریه میکردم که جین اومد تو اهمیتی ندادم بهش
$پرنسس هنوز نخوابیدی؟
-من پرنسس تو نیستم
$خودت خواستی بیبی گرل
(دارای اصمات اگر جنبه نداری نخون🤝)
-اومد نزدیکم لبشو روی لبام گذاشت و وحشیانه مک میزد من همکاری نکردم که یه گاز محکم از لبم گرفت مجبور شدم باهاش همکاری کنم بعداز چند مین طعمه خون و توی دهنم حس کردم
لبامو ول کرد و لباسمو توی تنم جر داد و کیس مارک های دردناکی روی گردنم میزاشت بعدش شروع کرد سینهامو خوردن یکی و از بالا تا پایین شکممو لیس میزد و دستشو گذاشت روی پو///صیم نمیتونستم تکون بخورم فقط گریه میکردم
$اوو بیبی بدنت خیلی قشنگه(خمار)
-جین هقق ولم کن هقق(گریه)
$نه بیب باید امشبو زیرم جون بدی(خمار)
-هققق هققق هقق هقق(گریه شدید)
همینجوری دستش روی پو///صیم بود که انگشتشو واردش کرد جیغم رفت روی هوا
-جیغ، جین هقققق نکن(گریه)
$ساکت شو(داد)
-جین هققق تروخداا نکن هققق(گریه)
$خفه شو(عربده)
-هققق هققق هققق
-بعد چند مین ولم کرد
$الان کاری باهات ندارم ولی شب عروسی کاریت میکنم تا 1ماه نتونی راه بری(رفت)
-هقق هققق
ویو کوک
اشکام همینجوری میریختن اصلا حالم خوب نبود هر شب بغل ات میخوابیدم اما امشب اتم پیشم نبود بی صدا اشک میریختم که خوابم برد
ویو صبح
+از خواب بیدار شدم اصلا حوصله نداشتم نمیدونستم چطوری به جیمین بگم از تخت بلند شدم رفتم دستشویی کارای لازمو کردم اومدم بیرون یه لباسه راحت پوشیدم(عکس میدم) موهامو شونه زدم رفتم پایین
°دیشب کوک بهم گفت فردا بیا عمارتم یه دلشوره عجیب داشتم احساس میکردم قراره یه خبر بد بدن بهم پاشدم رفتم دستشویی کارای لازمو کردم رفتن پایین صبحانمو خوردم اومدم بالا یه لباس ساده پوشیدم (عکس میدم) و حرکت کردم به سمت عمارت کوک
ویو ات
-همینجوری گریه میکردم که یکی در زد
☆تق تق
-کیه( بغض)
☆اجومام اجازه هست
-بله بیا داخل
☆دخترم این لباسارو (عکس میدم) ارباب گفتن بدم بهتون
-اها ممنون بزارشون اینجا
☆خاهش میکنم کتر دیگه داشتی بهم بگو
-چشم
☆خدافظ
-خدافظ
-اجوما رفت لباسارو پوشیدم نشستم روی تخت و به ایندم فکر میکردم که خوابم برد
ویو عمارت کوک
+....
۵.۲k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.