۱۸
پارت ۱۸
کوک ویو :
تا منو دید ساکت شد
کوک : چی میگفتین من نشنوم ؟؟
مینسو : چه ربطی داره
کوک : چطوری عشقم ؟
ات : خوبم
کوک : مطمئنی ؟
ات : هوم
ات ویو :
نمیتونستم سر اون میز بشینم کوک اومد کنارم نشست دستای بزرگ و هاتش رو گذاشت دور کمرم آخه من چطوری با این بشر سرد باشم
ولی بخاطره خودشه از یه طرفم مجبورم ...
ات : ببخشید ولی من سیرم شما ادامه بدین مینسو بریم
مینسو : کجا ؟
ات : مگه قرار نبود بریم خرید ....
مینسو : عه عاره اره بریم
کوک ویو :
ات دستامو از دور کمرش جدا کرد امشب دیگه باید کلا مال خودم کنمش ازش خواستگاری میکنم
همیشه سرش پایینه با همه خوبه جز من
پس بهش پیام دادم شاید نخواد حرف بزنه
ات ویو :
کوک بهم پیام داد که یه سوپرایز برام داره منم گفتم باشه میخوام برای آخرین بار کنارش خوشگذرونم...
آماده شدم یه لباس ساده پوشیدم حوصله آرایش نداشتم
اومدم پایین کوک با لبخند نگام میکرد نمیدونم چرا یهویی که لبخند رو لبم نقش گرفت انگار کنارش از خود بی خود میشم
مینسو صدام زد گفت بریم منم راه افتادم...
مینسو : واقعا میخ ای بری خرید ؟
ات : هه نه بابا بریم پارک میخوام ازاد باشم
مینسو : بریم
* ۲ ساعت بعد :
ات ویو :
بعد ۲ ساعت رفتیم خونه کوک گفت آماده شم
کوک : عزیزم آماده شو بریم
ات : باشه ( لبخند )
یه لباس مشکی بلند ساتن پوشیدم آستین حلقه ای موهامو باز گذاشتم با عطر تلخمو زدم
برای بار آخر به خودم نگا کردم
ات : ات تو میتونی بخاطره خودشههه بخاطره عشقم بخاطره زندگیش اینکارو میکنم ....
کوک : با کی حرف میزنی؟؟؟
ات : ه...هیچی بریم
کوک: این لباس رو از کجا اوردی ؟ قشنگه
ات : تازه خریدم
کوک : اوک بریم
* فلش بک به مقصدشون :
ات ویو :
وقتی رسیدیم کوک اول پیاده شد یه رستوران خیلی خوشگلی بود انگار کسی توش نبود
رفتیم داخل
کوک : خب چشماتو ببند ...
ات : .....
ات ویو :
چشمامو بستم وقتی باز کردم چیزی که دیدم باعث میشد بغض تو گلوم بدتر شه
الان لود که بزنم زیر گریه اون ... اوم واقعا عاشقمه
جلوم زانو زده بود پشتش پر شمع و گل رز
کوک : قبول میکنی این حلقه دست قشنگ ترین فرشته بره ؟
ات : کوک .... من
کوک : تو چی ؟؟
ات : متاسفم ..... ( بغض )
کوک ویو :
تا منو دید ساکت شد
کوک : چی میگفتین من نشنوم ؟؟
مینسو : چه ربطی داره
کوک : چطوری عشقم ؟
ات : خوبم
کوک : مطمئنی ؟
ات : هوم
ات ویو :
نمیتونستم سر اون میز بشینم کوک اومد کنارم نشست دستای بزرگ و هاتش رو گذاشت دور کمرم آخه من چطوری با این بشر سرد باشم
ولی بخاطره خودشه از یه طرفم مجبورم ...
ات : ببخشید ولی من سیرم شما ادامه بدین مینسو بریم
مینسو : کجا ؟
ات : مگه قرار نبود بریم خرید ....
مینسو : عه عاره اره بریم
کوک ویو :
ات دستامو از دور کمرش جدا کرد امشب دیگه باید کلا مال خودم کنمش ازش خواستگاری میکنم
همیشه سرش پایینه با همه خوبه جز من
پس بهش پیام دادم شاید نخواد حرف بزنه
ات ویو :
کوک بهم پیام داد که یه سوپرایز برام داره منم گفتم باشه میخوام برای آخرین بار کنارش خوشگذرونم...
آماده شدم یه لباس ساده پوشیدم حوصله آرایش نداشتم
اومدم پایین کوک با لبخند نگام میکرد نمیدونم چرا یهویی که لبخند رو لبم نقش گرفت انگار کنارش از خود بی خود میشم
مینسو صدام زد گفت بریم منم راه افتادم...
مینسو : واقعا میخ ای بری خرید ؟
ات : هه نه بابا بریم پارک میخوام ازاد باشم
مینسو : بریم
* ۲ ساعت بعد :
ات ویو :
بعد ۲ ساعت رفتیم خونه کوک گفت آماده شم
کوک : عزیزم آماده شو بریم
ات : باشه ( لبخند )
یه لباس مشکی بلند ساتن پوشیدم آستین حلقه ای موهامو باز گذاشتم با عطر تلخمو زدم
برای بار آخر به خودم نگا کردم
ات : ات تو میتونی بخاطره خودشههه بخاطره عشقم بخاطره زندگیش اینکارو میکنم ....
کوک : با کی حرف میزنی؟؟؟
ات : ه...هیچی بریم
کوک: این لباس رو از کجا اوردی ؟ قشنگه
ات : تازه خریدم
کوک : اوک بریم
* فلش بک به مقصدشون :
ات ویو :
وقتی رسیدیم کوک اول پیاده شد یه رستوران خیلی خوشگلی بود انگار کسی توش نبود
رفتیم داخل
کوک : خب چشماتو ببند ...
ات : .....
ات ویو :
چشمامو بستم وقتی باز کردم چیزی که دیدم باعث میشد بغض تو گلوم بدتر شه
الان لود که بزنم زیر گریه اون ... اوم واقعا عاشقمه
جلوم زانو زده بود پشتش پر شمع و گل رز
کوک : قبول میکنی این حلقه دست قشنگ ترین فرشته بره ؟
ات : کوک .... من
کوک : تو چی ؟؟
ات : متاسفم ..... ( بغض )
۶.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.