عشق شیرین پارت ۴۵
جین:
داخل ماشین بودم که دیدم جی هوپ با عصبانیت سوار ماشین شد
میدونستم میخواد کجا بره
من با پلیسا همدست بودم و فقط جی هوپ میدونست رفتم داخل خونه و کمد جی هوپ رو باز کردم
یه سری مدارک رو برداشتم ما بابد خیلی وقت پیش اینکارو میکردیم با این مدارک ها میتونستیم یونگبوک رو تا حد اعدام هم ببریم
وقتی برگشتم دیدم زن عمو وایساده
زن عمو:جی هوپ رفت پیش یونگبوک ؟
_بله زن عمو من باید بریم
زن عمو:ادرسشو به منم بده
_چی؟نه خطرناکه نمیتونم
با اخن گفت:یا میدی یا خودم پیدا میکنم
ادرس رو به زن عمو دادم
_میخوای چیکار کنی؟
زن عمو:کاری که خیلی وقت پیش باید میکردم
زن عمو مدارک رو ازم گرفت و رفت......هوووف یعنی چی؟
*&&&**
جی هوپ:
اروم چشامو باز کردم...همه جا رو تار میدیدم....پلک زدم
به اطراف دقت کردم و فهمیدم پشت بوم خونه ی بونگبوک هس
دستی روی شونم نشست. خواستم دستم رو تکون بدم که نتوسنتم....لعنتی بسته بودن
خواستم گردنم رو بیچرخونم که از دردش یه اخی گفتم
خم شد طرفم که قبافه ی نحسش رو دیدم
اروم و با پوزخند گفت:به جناب جی هوپ دلمون برات تنگ شده بود
با دیدن اینکه تماماً لباس سیاه پوشیده بود تعجب کردم تا حایی که میدونستم یونگبوک از سیاه متنفر بود
_دخترم کجاست؟
جوابی نداد و رفت روی صندلی که بادیگاردش روبه روی مت گذاشته بود نشست
یونگبوک:نگران نباش تو راهه.....میخوام یکم باهات گپ بزنم
_سوجی رو ول کن مشکل تو منم
یونگبوک:اشتباه نکن....مشگل من بچته
_یکم دیگه خودم وخترم رو از این جهنم دره میبرم بیرون
یونگبوک:اره....میبری....ولی....جنازشو
چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم این مرد واقعا روانی بود واقعا میترسیدم دختر نازنینم رو بکشه
یونبگوک:فکر کردی منم مثل تو احمقم.؟
با تعجب نگاش کردم که ادامه داد:فکر کردی نمیفهمم جین رو به عنوان نفوذی فرستادی؟با پلیسا دستتون توی یه کاسس؟
بفرما اینم فهمیده بود به جین گفتما اینکارو نکن
یونگبوک:سروان سوک جانگ.....سرگرد هان هانول ....سرگرد جونگ.....و نفوذ اصلی کیم سوک جین....و سرگرد هانول که به عنوان دوست صمیمی به نایون نزدیک شده بود....فکر کردی خنگم؟....دخترم ساده بود ولی من نه
اومدم سمتم خم شد و گفت و غرید:تو باعث مرگ دختر من شدی
ناباور نگاش کردم....باورم نمیشد....نایون مرده بود؟
_چی؟
یهو یه سیلی زد به صورتم که از دردش چشامو بستم
_به دخترم کاری نداشته باش دخترت خودش خودشک کشته
یونگیوک:بخاطر توئه احمق خودکشی کرده....اتفاقا اولین کسی که تز خانوادتون میمیره بچته
_تو بچه ی اولم رو کشتی به سوجی کاری نداشته باش
بی توجه به من به مرده اشاره کرد اونم رفت پشت سرم با صدای سوجی استرس تمام وجودم رو گرفت گریه میکرد و یونا رو صدا میزد
وقتی منو دید جیغ میزد که بیاد بغل من
چشامو محکم بستم تا نبینم
بلند داد زدم:بچه رو ول کننن من مقصرم دیگه
وقتی چشامو باز کردم سوجی رو گزاشته بود لب بوم و گریه میکرد
_تورو به ارواح خاک نایون کاری به سوجی نداشته باش
یونگبوک وقتی اینو شنید با مشت زد تو صورتم ولی دردش از قلبم بدتر نبود
یونگبوک:بندازش
_خب لعنتی دخترت خودش خودشو کشتتت
یونیگوک:اون عاشقت بود
_نبود اون اگه عاشقم بود میزاشت زندگیمو بکنم نه اینکه زندگیمو به اتیش بکشه من زن داشتم بچه داشتم اون خودش با فیلم هایی که فتوشاپ کرده بود باعث شد ازش متنفر شم
هیجی نگفت
یونبگوک:بندازش پاییین
جیغ سوجی بلند شده بود چشامو محکم بستم صدام میزد
بابا برات بمیره سوجی چرا ضعیف شدم؟چرا هیجکاری نمیتونم بکنم؟
جواب یونا رو چی بدم؟
تک دخترم داره جلوی چشام گریه میکنه ....بمیرم برات دخترم
همین موقع یهو یکی از بادیگارد های یونگبوک گفت:رئیس یه لحظه وایسید
یونگیوک عصبی نگاه کرد
یه چیزی به گوش یونگبوک گفت و اونم گفت:نگه دار تا بیام
رفت بیرون
بعد هول زده اومد داخل انگار یه خبری بهش داده بودن
اومد سمتم و گفت:جانگ جنی مادرته؟
_اره ...مادرمه
ترسیدم نکنه مامانمو هم گرفتن؟
ادامه در پلرت بعدی
به نظرتون یونگبوک مادر جی هوپ رو میشناسه؟
از کجا؟
داخل ماشین بودم که دیدم جی هوپ با عصبانیت سوار ماشین شد
میدونستم میخواد کجا بره
من با پلیسا همدست بودم و فقط جی هوپ میدونست رفتم داخل خونه و کمد جی هوپ رو باز کردم
یه سری مدارک رو برداشتم ما بابد خیلی وقت پیش اینکارو میکردیم با این مدارک ها میتونستیم یونگبوک رو تا حد اعدام هم ببریم
وقتی برگشتم دیدم زن عمو وایساده
زن عمو:جی هوپ رفت پیش یونگبوک ؟
_بله زن عمو من باید بریم
زن عمو:ادرسشو به منم بده
_چی؟نه خطرناکه نمیتونم
با اخن گفت:یا میدی یا خودم پیدا میکنم
ادرس رو به زن عمو دادم
_میخوای چیکار کنی؟
زن عمو:کاری که خیلی وقت پیش باید میکردم
زن عمو مدارک رو ازم گرفت و رفت......هوووف یعنی چی؟
*&&&**
جی هوپ:
اروم چشامو باز کردم...همه جا رو تار میدیدم....پلک زدم
به اطراف دقت کردم و فهمیدم پشت بوم خونه ی بونگبوک هس
دستی روی شونم نشست. خواستم دستم رو تکون بدم که نتوسنتم....لعنتی بسته بودن
خواستم گردنم رو بیچرخونم که از دردش یه اخی گفتم
خم شد طرفم که قبافه ی نحسش رو دیدم
اروم و با پوزخند گفت:به جناب جی هوپ دلمون برات تنگ شده بود
با دیدن اینکه تماماً لباس سیاه پوشیده بود تعجب کردم تا حایی که میدونستم یونگبوک از سیاه متنفر بود
_دخترم کجاست؟
جوابی نداد و رفت روی صندلی که بادیگاردش روبه روی مت گذاشته بود نشست
یونگبوک:نگران نباش تو راهه.....میخوام یکم باهات گپ بزنم
_سوجی رو ول کن مشکل تو منم
یونگبوک:اشتباه نکن....مشگل من بچته
_یکم دیگه خودم وخترم رو از این جهنم دره میبرم بیرون
یونگبوک:اره....میبری....ولی....جنازشو
چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم این مرد واقعا روانی بود واقعا میترسیدم دختر نازنینم رو بکشه
یونبگوک:فکر کردی منم مثل تو احمقم.؟
با تعجب نگاش کردم که ادامه داد:فکر کردی نمیفهمم جین رو به عنوان نفوذی فرستادی؟با پلیسا دستتون توی یه کاسس؟
بفرما اینم فهمیده بود به جین گفتما اینکارو نکن
یونگبوک:سروان سوک جانگ.....سرگرد هان هانول ....سرگرد جونگ.....و نفوذ اصلی کیم سوک جین....و سرگرد هانول که به عنوان دوست صمیمی به نایون نزدیک شده بود....فکر کردی خنگم؟....دخترم ساده بود ولی من نه
اومدم سمتم خم شد و گفت و غرید:تو باعث مرگ دختر من شدی
ناباور نگاش کردم....باورم نمیشد....نایون مرده بود؟
_چی؟
یهو یه سیلی زد به صورتم که از دردش چشامو بستم
_به دخترم کاری نداشته باش دخترت خودش خودشک کشته
یونگیوک:بخاطر توئه احمق خودکشی کرده....اتفاقا اولین کسی که تز خانوادتون میمیره بچته
_تو بچه ی اولم رو کشتی به سوجی کاری نداشته باش
بی توجه به من به مرده اشاره کرد اونم رفت پشت سرم با صدای سوجی استرس تمام وجودم رو گرفت گریه میکرد و یونا رو صدا میزد
وقتی منو دید جیغ میزد که بیاد بغل من
چشامو محکم بستم تا نبینم
بلند داد زدم:بچه رو ول کننن من مقصرم دیگه
وقتی چشامو باز کردم سوجی رو گزاشته بود لب بوم و گریه میکرد
_تورو به ارواح خاک نایون کاری به سوجی نداشته باش
یونگبوک وقتی اینو شنید با مشت زد تو صورتم ولی دردش از قلبم بدتر نبود
یونگبوک:بندازش
_خب لعنتی دخترت خودش خودشو کشتتت
یونیگوک:اون عاشقت بود
_نبود اون اگه عاشقم بود میزاشت زندگیمو بکنم نه اینکه زندگیمو به اتیش بکشه من زن داشتم بچه داشتم اون خودش با فیلم هایی که فتوشاپ کرده بود باعث شد ازش متنفر شم
هیجی نگفت
یونبگوک:بندازش پاییین
جیغ سوجی بلند شده بود چشامو محکم بستم صدام میزد
بابا برات بمیره سوجی چرا ضعیف شدم؟چرا هیجکاری نمیتونم بکنم؟
جواب یونا رو چی بدم؟
تک دخترم داره جلوی چشام گریه میکنه ....بمیرم برات دخترم
همین موقع یهو یکی از بادیگارد های یونگبوک گفت:رئیس یه لحظه وایسید
یونگیوک عصبی نگاه کرد
یه چیزی به گوش یونگبوک گفت و اونم گفت:نگه دار تا بیام
رفت بیرون
بعد هول زده اومد داخل انگار یه خبری بهش داده بودن
اومد سمتم و گفت:جانگ جنی مادرته؟
_اره ...مادرمه
ترسیدم نکنه مامانمو هم گرفتن؟
ادامه در پلرت بعدی
به نظرتون یونگبوک مادر جی هوپ رو میشناسه؟
از کجا؟
۴.۶k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.