شکوفه گیلاس ۴
شکوفه گیلاس ۴
ادامه....
پشت سرمهههههههه
شارلاتان:اسمت چیه؟*لبخند ترسناک*
لعنتی الان چیکار کنم
شارلاتان:اسم واقعیتو بهم بگو...
هارو:ولم کننننن عوضی ولم کنننن
هی داشت نزدیک تر بهم میشد نمیدونستم باید چیکار کنم این دختره تو بغلم و سفت گرفته بودم ......دست و پام داشت شول میشد یعنی آخر کارمه؟نه نه نباید باشه نباید
وانیتاس:هوی گوله برفی بدون من داری خوش میگذرونی؟
به وانیتاس نگاه کردم
هارو:و...وا...وانیتاس.....کجا بودی احمق؟!
وانیتاس:چه عجب بعد سال ها اسممو درست گفتی اونش به تو ربطی نداره
نگاهی به دختره انداخت
وانیتاس:*نیشخند*این دختره چی میگه تو دستت؟ببینم تو همجنس گرایی درسته؟قبلا اینو بهم گفته بودی درسته هارو؟
هارو:*لبو*احمق ساکت شوووووو درسته گفته بودم ولی این دختره...
تا خواستم ادامه بدم احساس کردم دستی رو گردنم داره میاد
دختره:آ...آریگاتو هارو...*سرخ*
وانیتاس :انگار هنوز نیمه بیهوشه سعی کن ازینجا ببریش
هارو:ولی شارلاتان و بقیه....
وانیتاس:اونش با من
هارو:باشه
دختره رو گرفتم و دویدم....داشتم چیکار میکردم؟گیج شده بودم اَه لعنتی..... صدای جنگ تموم شد ناخودآگاهرفتم سمت سالن و یه گوشه ایی قایم شدم صدای دعوا وانیتاس و نوئه میومد کسه دیگه ایی هم نبود یعنی باید میرفتم ببینم چیشده یا باید وایمیستادم
یکدفعه همون زنه با ماسک کیتسونه طاهر شد چه زن عجیبی....یعنی اون مدیر این مهمونی بود؟چرا هیچ کاری نکرد؟همه دیوونه شده بودن پس اون چرا کاری نکرد واقعا زن احمقیه وایسا چرا داره با وانیتاس و نوئه میجنگه؟اونا که کمک کردن باید ی کاری کنم ناخودآگاه رفتم وسط
هارو:داری چیکار میکنی؟!
ورونیکا:تو کی هستی؟نکنه هم دست اون انسانی درسته
هارو:م...من
تا خواستم چیزی بگم من و تو یخ پوشوند اون دختره تو دستم هم داشت کم کم یخا داشتن اونو میپوشوندن
هارو:ه..هر..کاری میکنی...این..دختره...رو....بزار بره
ورونیکا:چرا باید این کارو کنم؟
هارو:چ..چون...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
خب گومن دیر شد امیدوارم خوشتون اومده باشه
ادامه....
پشت سرمهههههههه
شارلاتان:اسمت چیه؟*لبخند ترسناک*
لعنتی الان چیکار کنم
شارلاتان:اسم واقعیتو بهم بگو...
هارو:ولم کننننن عوضی ولم کنننن
هی داشت نزدیک تر بهم میشد نمیدونستم باید چیکار کنم این دختره تو بغلم و سفت گرفته بودم ......دست و پام داشت شول میشد یعنی آخر کارمه؟نه نه نباید باشه نباید
وانیتاس:هوی گوله برفی بدون من داری خوش میگذرونی؟
به وانیتاس نگاه کردم
هارو:و...وا...وانیتاس.....کجا بودی احمق؟!
وانیتاس:چه عجب بعد سال ها اسممو درست گفتی اونش به تو ربطی نداره
نگاهی به دختره انداخت
وانیتاس:*نیشخند*این دختره چی میگه تو دستت؟ببینم تو همجنس گرایی درسته؟قبلا اینو بهم گفته بودی درسته هارو؟
هارو:*لبو*احمق ساکت شوووووو درسته گفته بودم ولی این دختره...
تا خواستم ادامه بدم احساس کردم دستی رو گردنم داره میاد
دختره:آ...آریگاتو هارو...*سرخ*
وانیتاس :انگار هنوز نیمه بیهوشه سعی کن ازینجا ببریش
هارو:ولی شارلاتان و بقیه....
وانیتاس:اونش با من
هارو:باشه
دختره رو گرفتم و دویدم....داشتم چیکار میکردم؟گیج شده بودم اَه لعنتی..... صدای جنگ تموم شد ناخودآگاهرفتم سمت سالن و یه گوشه ایی قایم شدم صدای دعوا وانیتاس و نوئه میومد کسه دیگه ایی هم نبود یعنی باید میرفتم ببینم چیشده یا باید وایمیستادم
یکدفعه همون زنه با ماسک کیتسونه طاهر شد چه زن عجیبی....یعنی اون مدیر این مهمونی بود؟چرا هیچ کاری نکرد؟همه دیوونه شده بودن پس اون چرا کاری نکرد واقعا زن احمقیه وایسا چرا داره با وانیتاس و نوئه میجنگه؟اونا که کمک کردن باید ی کاری کنم ناخودآگاه رفتم وسط
هارو:داری چیکار میکنی؟!
ورونیکا:تو کی هستی؟نکنه هم دست اون انسانی درسته
هارو:م...من
تا خواستم چیزی بگم من و تو یخ پوشوند اون دختره تو دستم هم داشت کم کم یخا داشتن اونو میپوشوندن
هارو:ه..هر..کاری میکنی...این..دختره...رو....بزار بره
ورونیکا:چرا باید این کارو کنم؟
هارو:چ..چون...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
خب گومن دیر شد امیدوارم خوشتون اومده باشه
۳.۵k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.