یه تک پارتی غمگین باشه؟:)
ا/ت و متیو و تئودور و دریکو و لورنزو باهم رفیق بودن.. یه سالِ دیگه از هاگوارتز تموم شده بود.. تابستون اومده بود.. به اصرار مامانِ دریکو رفتید تو یکی از جنگلا واسه تفریح.. خانواده مالفوی یه خونه داشتن تو اون جنگل
..شب وقتی رسیدین اونجا دریکو همتونو بُرد تو بالکن و یه نگا به جنگل انداخت و گفت: هوووممم... چه هوایی.. بالاخره از شر امتحانا راحت شدیم. بچه ها بیاین نزدیکتر میخوام یه چیزی نشونتون بدم..
تئودور و لورنزو و ا/ت و متیو نزدیک اومدن.
دریکو: اون خونه رو نگا کنین
متیو: خب؟!
دریکو با صدایِ آروم: میگن اونجا جِن و ارواح و از اینجور چیزا داره
متیو خندید و گفت: مواظب باش نخورنت😂
دریکو: شوخی نمیکنم😒
متیو روبه همه گفت: اصلا من امشب میرم اونجا.. کی باهام میاد؟(دستشو آورد جلو)
هیچ کس چیزی نگفت .. یه دفعه ا/ت دستِ متیو رو گرفت و گفت: من میام..
تئودور: خانوم کوچولو شما کجا؟لولو میخوره شما رو😅
ا/ت: به تو هیچ ربطی نداره.. متیو من باهات میام..
متیو همون جور که دستِ ا/ت تو دستش بود گفت: حله.. امشب باهم میریم..(دستِ ا/ت رو فشار داد)
وقتی همه خواب بودن متیو رفت سمتِ اتاقی که ا/ت اونجا خوابیده بود.. رفت سمتِ ا/ت و تکونش داد و آروم گفت: ا/ت .. پاشو ..
ا/ت بلند شد و موهاشو با کش بست و با متیو آروم آروم از خونه رفتن بیرون و به سمتِ اون خونه رفتن.. وقتی به درش نزدیک شدن. .. ا/ت بازویِ متیو رو گرفت .. متیو دستشو گذاشت رو دستِ ا/ت گفت: میترسی ؟
ا/ت: نه اصلا
متیو: معلومه😁 بیا بریم تو..
ا/ت و متیو رفتن تو.. ا/ت یه دور همه جا رو نگا کرد همه جا تاریک بود و چیزی معلوم نبود..
ا/ت: متیو..
ا/ت متیو رو پیدا نکرد.. ا/ت: اگه میخوای منو بترسونی سخت دراشتباهی من نمیترسمم:| بیا بیرون..
ا/ت یه نوشته پشت سرش دید که نوشته بود:::(( دو قدم بیا جلو تر دوستت پیشه منه))::
ا/ت آروم به سمتِ جلو رفت.. یه دفعه با سرِ جدا شده یِ متیو روبه رو شد. جیغی کشید و به سمتِ سر رفت.. چشماش باز بود.. سر رو تو دوتا دستاش گرفت ا/ت با گریه: متیووووو... (با دست به صورتِ خودش میزد) نهههههه...
از پنجره کناری پایین پرید و به سمتِ خونه مالفوی ها رفت.. وقتی وارد خونه شد تئودور رو صدا زد و جیغ کشید... همه باصدایِ جیغ ا/ت ریختن تو سالن پذیرایی..تئودور از اتاق اومد و رو به ا/ت: چی شده؟
ا/ت: متیووو.. متیوو..
تئودور به دریکو نگا کرد.. دریکو هم به تئودور..
پدرِ تئودور رفت تو اون خونه.. بدنِ متیو رو پیدا کرد ولی سرِشو نه..
چطور بید؟
..شب وقتی رسیدین اونجا دریکو همتونو بُرد تو بالکن و یه نگا به جنگل انداخت و گفت: هوووممم... چه هوایی.. بالاخره از شر امتحانا راحت شدیم. بچه ها بیاین نزدیکتر میخوام یه چیزی نشونتون بدم..
تئودور و لورنزو و ا/ت و متیو نزدیک اومدن.
دریکو: اون خونه رو نگا کنین
متیو: خب؟!
دریکو با صدایِ آروم: میگن اونجا جِن و ارواح و از اینجور چیزا داره
متیو خندید و گفت: مواظب باش نخورنت😂
دریکو: شوخی نمیکنم😒
متیو روبه همه گفت: اصلا من امشب میرم اونجا.. کی باهام میاد؟(دستشو آورد جلو)
هیچ کس چیزی نگفت .. یه دفعه ا/ت دستِ متیو رو گرفت و گفت: من میام..
تئودور: خانوم کوچولو شما کجا؟لولو میخوره شما رو😅
ا/ت: به تو هیچ ربطی نداره.. متیو من باهات میام..
متیو همون جور که دستِ ا/ت تو دستش بود گفت: حله.. امشب باهم میریم..(دستِ ا/ت رو فشار داد)
وقتی همه خواب بودن متیو رفت سمتِ اتاقی که ا/ت اونجا خوابیده بود.. رفت سمتِ ا/ت و تکونش داد و آروم گفت: ا/ت .. پاشو ..
ا/ت بلند شد و موهاشو با کش بست و با متیو آروم آروم از خونه رفتن بیرون و به سمتِ اون خونه رفتن.. وقتی به درش نزدیک شدن. .. ا/ت بازویِ متیو رو گرفت .. متیو دستشو گذاشت رو دستِ ا/ت گفت: میترسی ؟
ا/ت: نه اصلا
متیو: معلومه😁 بیا بریم تو..
ا/ت و متیو رفتن تو.. ا/ت یه دور همه جا رو نگا کرد همه جا تاریک بود و چیزی معلوم نبود..
ا/ت: متیو..
ا/ت متیو رو پیدا نکرد.. ا/ت: اگه میخوای منو بترسونی سخت دراشتباهی من نمیترسمم:| بیا بیرون..
ا/ت یه نوشته پشت سرش دید که نوشته بود:::(( دو قدم بیا جلو تر دوستت پیشه منه))::
ا/ت آروم به سمتِ جلو رفت.. یه دفعه با سرِ جدا شده یِ متیو روبه رو شد. جیغی کشید و به سمتِ سر رفت.. چشماش باز بود.. سر رو تو دوتا دستاش گرفت ا/ت با گریه: متیووووو... (با دست به صورتِ خودش میزد) نهههههه...
از پنجره کناری پایین پرید و به سمتِ خونه مالفوی ها رفت.. وقتی وارد خونه شد تئودور رو صدا زد و جیغ کشید... همه باصدایِ جیغ ا/ت ریختن تو سالن پذیرایی..تئودور از اتاق اومد و رو به ا/ت: چی شده؟
ا/ت: متیووو.. متیوو..
تئودور به دریکو نگا کرد.. دریکو هم به تئودور..
پدرِ تئودور رفت تو اون خونه.. بدنِ متیو رو پیدا کرد ولی سرِشو نه..
چطور بید؟
۸.۱k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.