"فرشته ی اهریمنیِ من"
"فرشتهیاهریمنیِمن"
#پارت_1
*مراسم تاج گذاری تموم شده بود...وارد قصر شد...حالا بعد از سالها زندانی بودن تو زیرزمین این قصر،قرار بود به عنوان خدمتکار قصر کار کنه،اونم نه هر خدمتکاری...خدمتکار شیاطین!
*قامت زنی رو ک لباس های پاره و نسبتا چرک به تن داشت رو میدید که به سمتش میومد..زن مقابلش وایمیسته و سر تا پای تهیونگ رو وارسی میکنه:
-تهیونگ درسته؟ دنبالم بیا..
*لباس های زن میانسال نشان از خدمتکار بودنش بود...سرشو به نشونه تفهیم تکون میده و همونطور ک به دنبال زن راه میرفت به اطراف قصر نگاه میکرد...بعضی از اهریمن هایی که از کنارش رد میشدن عجیب نگاهش میکردن...شاید چون اونجا فرشته یا شیطان ناشناخته ای بود؟
*با شنیدن صدای زن از بند افکارش بیرون میاد و به زن نگاه میکنه
-من سر خدمتکار هستم،از فردا کارت رو شروع میکنی و قوانینو بهت میگم،باید مواظب تک تک رفتار و حرکات باشی ،چون خدمتکار شخصی اعلیحضرت هستی..
*تو فکر فرو میره..پس قرار بود خدمتکار شخصی پادشاه بشه؟پس قراره هر روز با کسی سر و کله بزنه که با یه اشاره میتونه کاری کنه سر به تنش نباشه! قطعا قرار نبود جیز خوبی باشه!..
*برای خودش ارزوی موفقیت میکنه و با توقف وسط راهرویی طویل که سرتا سرش با سنگ مرمر پوشیده شده بود افکارش رو پس میزنه و منتظر توضیحات زن میمونه
-از اونجا که خدمتکار ایشون هستی،اتاقت فاصله چندانی با اتاق ایشون نداره
*به یکی از در ها اشاره میکنه:
-موفق باشی
*زن میره و تهیونگ به طرف اتاقش حرکت میکنه، دستشو رو دستگیره ی در میزاره و قبل از اینکه به سمت پایین هولش بده نگاهشو توی طول راهرو میچرخونه نگاهش به اتاقی که انتهای راهرو قرار داشت میخوره، دوتا نگهبان جلوش وایساده بودن و مراقب بودن کسی بدون اجازه داخل اتاق نشه پس سخت نبود تشخیص دادن اینکه اون اتاق پادشاه بود
*نفس عمیقی میکشه و بلخره دستگیره رو به سمت پایین هل میده و در با صدای کلیک مانندی از هم باز میشه
*دوتا تخت دو طبقه دو طرف اتاق قرار داشت و یه کمد گوشه اتاق بود و یه فرش کوچیک بین دوتا تخت پهن شده بود و دوتا میز توالت بین هردو تخت قرار داشت
-مهمون داریم!
.............
ادامه پارت اول تو پست بعدیه
#پارت_1
*مراسم تاج گذاری تموم شده بود...وارد قصر شد...حالا بعد از سالها زندانی بودن تو زیرزمین این قصر،قرار بود به عنوان خدمتکار قصر کار کنه،اونم نه هر خدمتکاری...خدمتکار شیاطین!
*قامت زنی رو ک لباس های پاره و نسبتا چرک به تن داشت رو میدید که به سمتش میومد..زن مقابلش وایمیسته و سر تا پای تهیونگ رو وارسی میکنه:
-تهیونگ درسته؟ دنبالم بیا..
*لباس های زن میانسال نشان از خدمتکار بودنش بود...سرشو به نشونه تفهیم تکون میده و همونطور ک به دنبال زن راه میرفت به اطراف قصر نگاه میکرد...بعضی از اهریمن هایی که از کنارش رد میشدن عجیب نگاهش میکردن...شاید چون اونجا فرشته یا شیطان ناشناخته ای بود؟
*با شنیدن صدای زن از بند افکارش بیرون میاد و به زن نگاه میکنه
-من سر خدمتکار هستم،از فردا کارت رو شروع میکنی و قوانینو بهت میگم،باید مواظب تک تک رفتار و حرکات باشی ،چون خدمتکار شخصی اعلیحضرت هستی..
*تو فکر فرو میره..پس قرار بود خدمتکار شخصی پادشاه بشه؟پس قراره هر روز با کسی سر و کله بزنه که با یه اشاره میتونه کاری کنه سر به تنش نباشه! قطعا قرار نبود جیز خوبی باشه!..
*برای خودش ارزوی موفقیت میکنه و با توقف وسط راهرویی طویل که سرتا سرش با سنگ مرمر پوشیده شده بود افکارش رو پس میزنه و منتظر توضیحات زن میمونه
-از اونجا که خدمتکار ایشون هستی،اتاقت فاصله چندانی با اتاق ایشون نداره
*به یکی از در ها اشاره میکنه:
-موفق باشی
*زن میره و تهیونگ به طرف اتاقش حرکت میکنه، دستشو رو دستگیره ی در میزاره و قبل از اینکه به سمت پایین هولش بده نگاهشو توی طول راهرو میچرخونه نگاهش به اتاقی که انتهای راهرو قرار داشت میخوره، دوتا نگهبان جلوش وایساده بودن و مراقب بودن کسی بدون اجازه داخل اتاق نشه پس سخت نبود تشخیص دادن اینکه اون اتاق پادشاه بود
*نفس عمیقی میکشه و بلخره دستگیره رو به سمت پایین هل میده و در با صدای کلیک مانندی از هم باز میشه
*دوتا تخت دو طبقه دو طرف اتاق قرار داشت و یه کمد گوشه اتاق بود و یه فرش کوچیک بین دوتا تخت پهن شده بود و دوتا میز توالت بین هردو تخت قرار داشت
-مهمون داریم!
.............
ادامه پارت اول تو پست بعدیه
۱.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.