گل ارکیده
part ²⁶
دستامو دورش حلقه کردم و توی بقلم جاش دادم گریه هاش دیگه قطع شده بود
یکی از دستامو بردم زیر زانوهاش و اون یکی رو گزاشتم زیر کمرش وبلندش کردم و بردمش به اتاق و گزاشتمش رو تخت
هنوز توی خواب و بیداری بود نگاهی به ساعت مچیم کردم وفت دارو هاش بود به خاطر همینم بی قراری میکرد
داروشو از توی پاتختی بیرون آوردم و توی لیوانی که روی شیشه آب بودروبرداشتم و توش آب ریختم باز زاشتمشروی پاتختی و روی تخت کنار ات نشستم
تهیونگ :ات خشگلم پاشو داروهاتو بخور و بعد بخواب
کمی لای چشماشو باز کرد وسعی کرد توی تخت بشینه کمکش کردم و داروهاشو بهش دادم و بعدش باز کمکش کردم راز بکشه پتو رو تاروی گردنش کشیدم و با خاموشکردن لامپ اتاقو ترک کردم
ساعت تقریبا 10 شب بود
رفتم توی آشپز خونه و بعد از خوردن یه لیوان آب روی صندلی میز ناهار نشستم
یک ماهه وعضمون اینه کی میتواد قبول کنه که اونا دیگه نیسن
از وقتی که خبر مرگ پدر و مادرشو شنید خودشو توی خونه زندونی کرد حتی به تشیع جنازه هم نیومد
یک ماهه پاشو از خونه بیرون نزاشته و الان دو روزه گیر داده که بیا از هم جدا شیم
فک میکردم دیگه قرار نیس از دستش بدم اما با حرفی که دو روز پیش زد کل زندگیم بهم ریخت
« ات : بیا از هم جدا شیم بهتره دیگه به این زندگی ادامه ندیم و دست از تظاهر کردن برداریم »
فقط در جواب بهش گفتم هیچ وقت قرار نیس همچین اتفاقی بیفته و از خونه زدم بیرون
اون متوجه نیس که دلیل اصلی این ازدواج چیه
متوجه نیس برای چی پدر مادرش مردن و از من خواستن که ازش محافظت کنم
به سمت اتاق رفتم و کنار ات به بقل دراز کشیدم و اونو توی بقل خودم جا کردم
عطر موهاشو به ریه هام میفرستادم
من کی اینقدر معتادت شدم
قبلا حسرت اینو میکشیدم اما الان اون قدرمعتادت شدم که طاقت یک ثانیه دوریتو ندارم
بهت قول میدم ات تا آخر عمرم تاپای حونم ازت محافظت میکنم نمیزارم اون عوضی بلایی سرت بیاره
.
.
.
.
.
.
ویو ات
با حس گنشگی چشمامو باز کردم
با صورت غرق در خواب خرس عسلیم مواجه شدم
دستامو بالا آوردم و با انگشت اشاره صورتشو نوازش میکردم
خیلی دوست دارم خیلی
هیچ وقت نتونستی علاقمو به خودت ببینی
خیلی خود خواهی
ولی با این وجود هنوزم دوست دارم
شاید یکم شکستم و پریشونم اما هنوز قلبم واسه ی تو میزنه
نمیبینی نمیفهمی چقد تنهام دیگه مادری ندارم تا کل روزو باهاش بحث کنم و وقتایی که ناراحتم به آغاش پر مهرش پناه ببرم
دیگه پدری ندارم که برای یه تار موم دنیارو بهم بریزه و هر روز سربه سرم بزاره
دیگه خانواده ای ندارم که مشکلاتم و غم و شادی رو باهاشون تقسیم کنم
فقط تورو دارم اما توچی
زره ای بودنم برات مهمه ؟
با تکون خردن پلکاش دستامو عقب کشیدم
فالو ♡☆
دستامو دورش حلقه کردم و توی بقلم جاش دادم گریه هاش دیگه قطع شده بود
یکی از دستامو بردم زیر زانوهاش و اون یکی رو گزاشتم زیر کمرش وبلندش کردم و بردمش به اتاق و گزاشتمش رو تخت
هنوز توی خواب و بیداری بود نگاهی به ساعت مچیم کردم وفت دارو هاش بود به خاطر همینم بی قراری میکرد
داروشو از توی پاتختی بیرون آوردم و توی لیوانی که روی شیشه آب بودروبرداشتم و توش آب ریختم باز زاشتمشروی پاتختی و روی تخت کنار ات نشستم
تهیونگ :ات خشگلم پاشو داروهاتو بخور و بعد بخواب
کمی لای چشماشو باز کرد وسعی کرد توی تخت بشینه کمکش کردم و داروهاشو بهش دادم و بعدش باز کمکش کردم راز بکشه پتو رو تاروی گردنش کشیدم و با خاموشکردن لامپ اتاقو ترک کردم
ساعت تقریبا 10 شب بود
رفتم توی آشپز خونه و بعد از خوردن یه لیوان آب روی صندلی میز ناهار نشستم
یک ماهه وعضمون اینه کی میتواد قبول کنه که اونا دیگه نیسن
از وقتی که خبر مرگ پدر و مادرشو شنید خودشو توی خونه زندونی کرد حتی به تشیع جنازه هم نیومد
یک ماهه پاشو از خونه بیرون نزاشته و الان دو روزه گیر داده که بیا از هم جدا شیم
فک میکردم دیگه قرار نیس از دستش بدم اما با حرفی که دو روز پیش زد کل زندگیم بهم ریخت
« ات : بیا از هم جدا شیم بهتره دیگه به این زندگی ادامه ندیم و دست از تظاهر کردن برداریم »
فقط در جواب بهش گفتم هیچ وقت قرار نیس همچین اتفاقی بیفته و از خونه زدم بیرون
اون متوجه نیس که دلیل اصلی این ازدواج چیه
متوجه نیس برای چی پدر مادرش مردن و از من خواستن که ازش محافظت کنم
به سمت اتاق رفتم و کنار ات به بقل دراز کشیدم و اونو توی بقل خودم جا کردم
عطر موهاشو به ریه هام میفرستادم
من کی اینقدر معتادت شدم
قبلا حسرت اینو میکشیدم اما الان اون قدرمعتادت شدم که طاقت یک ثانیه دوریتو ندارم
بهت قول میدم ات تا آخر عمرم تاپای حونم ازت محافظت میکنم نمیزارم اون عوضی بلایی سرت بیاره
.
.
.
.
.
.
ویو ات
با حس گنشگی چشمامو باز کردم
با صورت غرق در خواب خرس عسلیم مواجه شدم
دستامو بالا آوردم و با انگشت اشاره صورتشو نوازش میکردم
خیلی دوست دارم خیلی
هیچ وقت نتونستی علاقمو به خودت ببینی
خیلی خود خواهی
ولی با این وجود هنوزم دوست دارم
شاید یکم شکستم و پریشونم اما هنوز قلبم واسه ی تو میزنه
نمیبینی نمیفهمی چقد تنهام دیگه مادری ندارم تا کل روزو باهاش بحث کنم و وقتایی که ناراحتم به آغاش پر مهرش پناه ببرم
دیگه پدری ندارم که برای یه تار موم دنیارو بهم بریزه و هر روز سربه سرم بزاره
دیگه خانواده ای ندارم که مشکلاتم و غم و شادی رو باهاشون تقسیم کنم
فقط تورو دارم اما توچی
زره ای بودنم برات مهمه ؟
با تکون خردن پلکاش دستامو عقب کشیدم
فالو ♡☆
۲.۹k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.