ادامه پارت یک فرزند شیطان
ادامه پارت یک فرزند شیطان
رین دستاش رو رو شونه هام گذاشت و
گفت :ولش کن
گفتم : به تو مربوط نیست
تو همون لحظه ایزاوا سنسی وارد کلاس شد
با عصبانیت گفت : توروز اول مدرسه دعوا می کنن الآنم شما سه نفر دنبالم بیاین تا تکلیف تون روشن شه
دنبال سنسی به راه افتادیم و وارد اتاق بزرگی که داشت از شدت تمیزی برق می زد شدیم
قهرمان برتر یا همون المایت با زیر دستش ایزوکو میدوریا نشسته بود
المایت با خنده گفت : توروز اول مدرسه چرا دعوا می کنین البته شما خانوم شین
با عصبانیت گفتم: مگه تقصیر من بود خودش وراجی کرد پس خفه.....
موقعی که میخواستم کلمم رو کامل کنم
ایزوکو پرید وسط و گفت : خانوم شین شما حق اعتراض ندارید
رین دمه گوشم گفت : ساکت شی به صلاحته شین
المایت گفت برای تنبیه مجبورید کل مدرسه و کلاس هارو طی بکشید
نفس عمیقی کشیدم قبول کردم
وقتی به کلاس رفتم معلم شروع کرد به معرفی خودش و بچه ها
موقع رفتن تاکسی گرفتم و رفتم
وقتی رسیدم کیف و وسایلم رو انداختم گوشه ی اتاق و رو تختم ولو شدم
بعد از چند ساعت که بیدار شدم
صدای در می آمد
با عجله به سمت در رفتم وقتی در رو باز کردم کسی یه کیسه روم انداخت و وارد خونه شد
وقتی از کیسه اومدم بیرون اون رو دیدم
اون .......
برای خوشحالی روح نویسنده لایک و فالو کن ومن رو به دوستات معرفی کن ممنون❤️
رین دستاش رو رو شونه هام گذاشت و
گفت :ولش کن
گفتم : به تو مربوط نیست
تو همون لحظه ایزاوا سنسی وارد کلاس شد
با عصبانیت گفت : توروز اول مدرسه دعوا می کنن الآنم شما سه نفر دنبالم بیاین تا تکلیف تون روشن شه
دنبال سنسی به راه افتادیم و وارد اتاق بزرگی که داشت از شدت تمیزی برق می زد شدیم
قهرمان برتر یا همون المایت با زیر دستش ایزوکو میدوریا نشسته بود
المایت با خنده گفت : توروز اول مدرسه چرا دعوا می کنین البته شما خانوم شین
با عصبانیت گفتم: مگه تقصیر من بود خودش وراجی کرد پس خفه.....
موقعی که میخواستم کلمم رو کامل کنم
ایزوکو پرید وسط و گفت : خانوم شین شما حق اعتراض ندارید
رین دمه گوشم گفت : ساکت شی به صلاحته شین
المایت گفت برای تنبیه مجبورید کل مدرسه و کلاس هارو طی بکشید
نفس عمیقی کشیدم قبول کردم
وقتی به کلاس رفتم معلم شروع کرد به معرفی خودش و بچه ها
موقع رفتن تاکسی گرفتم و رفتم
وقتی رسیدم کیف و وسایلم رو انداختم گوشه ی اتاق و رو تختم ولو شدم
بعد از چند ساعت که بیدار شدم
صدای در می آمد
با عجله به سمت در رفتم وقتی در رو باز کردم کسی یه کیسه روم انداخت و وارد خونه شد
وقتی از کیسه اومدم بیرون اون رو دیدم
اون .......
برای خوشحالی روح نویسنده لایک و فالو کن ومن رو به دوستات معرفی کن ممنون❤️
۲.۹k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.