𝚙𝚊𝚛𝚝𝟻
𝚙𝚊𝚛𝚝𝟻
(عشق بی پایان)
یونا ویو
تو ماشین نشستم و در پشت سرم بسته شد
ماشین شروع به حرکت کرد پرستار هم زمان هم حواسش به دوستای جناب پارک بود هم داشت گلوله رو از دست من خارج میکرد
*پرش زمانی به𝟸𝟶مین بعد*
پرستار دستم رو پانسمان کرد همون موقع که کارش تموم شد ماشین وایستاد چند نفر سریع در رو باز کردن و سریع دوستای آقای پارک رو از ماشین بیرون بردن و سمت بیمارستان حرکت کردن چون فضولیم گل کرده بود منم همراهشون رفتم داخل و از پشت یچیزی رو داخل شـ...ر...تـم احساس کردم(سلامتی اون منحرفا😂💔) به سمت یکی از پرسنل رفتم که نسبتا پیر تر از بقیه بود
یونا:ببخشید خانوم امروز چندمه؟
خانوم:بیستمه
یونا:ببخشید شما....چیز دارید(خجالت)
خانوم:آره عزیزم(لبخند مهربون)
اون خانوم دستشو کرد توی کیفش و یه پد بهم داد خواستم برم سمت دستشویی که با یکی برخورد کردم و اون پد از دستم افتاد
جیمین ویو
خیلی عجله داشتم که ببینم حال اون دوتا خوبه یا نه که یهو به همون دختر توی کافه برخورد کردم خیلی عصبی بودم و شروع کردم به دادو بیداد سر اون دختر
جیمین:توی احمق نمیتونی چشماتو باز کنی عوضـ...
یهو چشمم به چیزی خورد که روی زمین افتاده بود این دختره پ..ر..ی..و..د بود
یهو با چشمای پر از بغض بهم خیره شد قلبم قیلی ویلی رفت وقتی چشماشو دیدم هزار بار از خودم متنفر شدم که چرا سرش داد زدم یهو دیدم تعظیم کرد و با بغض حرف زد برای اینکه اشک هاش شروع نکنه به ریختن حرفاش رو جمله به جمله میگفت
یونا:ب...ببخشید...همش...تقصیر...منه...معذرت میخوام
نتونستم بغض توی صداشو یا قم توی حرفاش رو تحمل دستمو زیر پاش زدم و بلندش کردم...یهو به حسی بهم دست داد فکر کنم حسه عشق بود اما....اما نمیتونم به هانول خیانت بکنم البته اون هرشب با پنج نفر میخوابه(اون دیگه غاره غاررههههه)من چقدر احمقم...وقتی اون دختر تو بغلم بود از خجالت سرخ شده بود تا حالا بهش دقت نکرده بودم که دختر در برابر من فقط یه جوجه ست
خب گایز من چند وقت نبودم از همه معذرت میخوام اما پر گودتر باز گشته ام😂😂
(عشق بی پایان)
یونا ویو
تو ماشین نشستم و در پشت سرم بسته شد
ماشین شروع به حرکت کرد پرستار هم زمان هم حواسش به دوستای جناب پارک بود هم داشت گلوله رو از دست من خارج میکرد
*پرش زمانی به𝟸𝟶مین بعد*
پرستار دستم رو پانسمان کرد همون موقع که کارش تموم شد ماشین وایستاد چند نفر سریع در رو باز کردن و سریع دوستای آقای پارک رو از ماشین بیرون بردن و سمت بیمارستان حرکت کردن چون فضولیم گل کرده بود منم همراهشون رفتم داخل و از پشت یچیزی رو داخل شـ...ر...تـم احساس کردم(سلامتی اون منحرفا😂💔) به سمت یکی از پرسنل رفتم که نسبتا پیر تر از بقیه بود
یونا:ببخشید خانوم امروز چندمه؟
خانوم:بیستمه
یونا:ببخشید شما....چیز دارید(خجالت)
خانوم:آره عزیزم(لبخند مهربون)
اون خانوم دستشو کرد توی کیفش و یه پد بهم داد خواستم برم سمت دستشویی که با یکی برخورد کردم و اون پد از دستم افتاد
جیمین ویو
خیلی عجله داشتم که ببینم حال اون دوتا خوبه یا نه که یهو به همون دختر توی کافه برخورد کردم خیلی عصبی بودم و شروع کردم به دادو بیداد سر اون دختر
جیمین:توی احمق نمیتونی چشماتو باز کنی عوضـ...
یهو چشمم به چیزی خورد که روی زمین افتاده بود این دختره پ..ر..ی..و..د بود
یهو با چشمای پر از بغض بهم خیره شد قلبم قیلی ویلی رفت وقتی چشماشو دیدم هزار بار از خودم متنفر شدم که چرا سرش داد زدم یهو دیدم تعظیم کرد و با بغض حرف زد برای اینکه اشک هاش شروع نکنه به ریختن حرفاش رو جمله به جمله میگفت
یونا:ب...ببخشید...همش...تقصیر...منه...معذرت میخوام
نتونستم بغض توی صداشو یا قم توی حرفاش رو تحمل دستمو زیر پاش زدم و بلندش کردم...یهو به حسی بهم دست داد فکر کنم حسه عشق بود اما....اما نمیتونم به هانول خیانت بکنم البته اون هرشب با پنج نفر میخوابه(اون دیگه غاره غاررههههه)من چقدر احمقم...وقتی اون دختر تو بغلم بود از خجالت سرخ شده بود تا حالا بهش دقت نکرده بودم که دختر در برابر من فقط یه جوجه ست
خب گایز من چند وقت نبودم از همه معذرت میخوام اما پر گودتر باز گشته ام😂😂
۲.۷k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.