پارت 35
پارت 35
بعد قط کردن به هیونجین یه پیام دادم که ساعت 7 بیاد به این آدرس.
فلش بک به شب
همه نشسته بودیم. دور یه میز جمع شده بودیم که سه را شروع کرد به صحبت کردن
=اگه اون خانم درست گفته باشه پس امشب ساعت 12 اون فلش رو توی این اسکله پیدا میکنیم.
_ولی من شک دارم.
+چطور؟
_دیشب بهم یه پیام از یه شماره ناشناس اومد. اونا خانم جو رو کشته بودن و عکسش رو برام فرستاده بودن. پس یعنی میدونن که خانم جو بهمون گفته که کجا قرار دارن. درضمن یه نفر هم گذاشتن که من رو به پاعه. چون صبح برام چندتا عکس از خودم که دارم میرم به سمت کمپانی فرستاده شد. من مطمئنم یا جاشونو عوض کردن یاهم اینکه یه نقشه ای دارن.
•فکر نکنم بتونن جاشون رو عوض کنن. اونایی که قراره فلش رو بیارن قرارشون رو اونجا گذاشتن و خانم جو گفتش که اونارو خودش فرستاده. پس جای قرارشون عوض نمیشه. صدرصد یه نقشه ای دارن.
=ما باید برای هر نقشه ای آماده باشیم. نباید بزاریم گولمون بزنن. سوجون آوردیشون؟
سوجون یه کیف بزرگ رو گذاشت رو میز و وقتی بازش کرد توش پر بود از اسلحه.
_اینارو از کجا آوردی؟
•از اتاق ته راه رو. تازه فهمیدم چرا پدر هیچوقت اجازه ورود به اونجا رو نمیداد. انشاالله که بلدین باهاشون کار کنین؟
_هه...فکر کردی اینجا فقط خودت استادی؟
+اووو. خانم چه خفن تشریف دارن.
_پس چی.
فلش بک به اسکله.
=خوبه. زودتر از اونا رسیدیم. 40 دقیقه وقت داریم تا بتونیم اون جعبه رو پیدا کن...
دستمو گرفتم جلوی دهنش.
_هییشش. گوش کن!
صدای پا میومد. پای یه نفر نبود...زیاد به نظر میومدن. از سوراخ بین جعبه ها نگاه کردم و دیدم که چند نفر سیاه پوش با یه جعبه اومدن. جعبه رو گذاشتن روی یکی از بشکه ها و رفتن. وقتی مطمئن شدم که رفتن...آروم به سمت جعبه حرکت کردم. در جعبه رو باز کردم. بلاخره گیرش آوردم. فکر نمیکردم اینقدر آسون باشه. فلش رو گذاشتم تو جیبم خواستم برگردم که صدای شلیک اومد. درست فکر کردم...قرار نیست آسون باشه.
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
بعد قط کردن به هیونجین یه پیام دادم که ساعت 7 بیاد به این آدرس.
فلش بک به شب
همه نشسته بودیم. دور یه میز جمع شده بودیم که سه را شروع کرد به صحبت کردن
=اگه اون خانم درست گفته باشه پس امشب ساعت 12 اون فلش رو توی این اسکله پیدا میکنیم.
_ولی من شک دارم.
+چطور؟
_دیشب بهم یه پیام از یه شماره ناشناس اومد. اونا خانم جو رو کشته بودن و عکسش رو برام فرستاده بودن. پس یعنی میدونن که خانم جو بهمون گفته که کجا قرار دارن. درضمن یه نفر هم گذاشتن که من رو به پاعه. چون صبح برام چندتا عکس از خودم که دارم میرم به سمت کمپانی فرستاده شد. من مطمئنم یا جاشونو عوض کردن یاهم اینکه یه نقشه ای دارن.
•فکر نکنم بتونن جاشون رو عوض کنن. اونایی که قراره فلش رو بیارن قرارشون رو اونجا گذاشتن و خانم جو گفتش که اونارو خودش فرستاده. پس جای قرارشون عوض نمیشه. صدرصد یه نقشه ای دارن.
=ما باید برای هر نقشه ای آماده باشیم. نباید بزاریم گولمون بزنن. سوجون آوردیشون؟
سوجون یه کیف بزرگ رو گذاشت رو میز و وقتی بازش کرد توش پر بود از اسلحه.
_اینارو از کجا آوردی؟
•از اتاق ته راه رو. تازه فهمیدم چرا پدر هیچوقت اجازه ورود به اونجا رو نمیداد. انشاالله که بلدین باهاشون کار کنین؟
_هه...فکر کردی اینجا فقط خودت استادی؟
+اووو. خانم چه خفن تشریف دارن.
_پس چی.
فلش بک به اسکله.
=خوبه. زودتر از اونا رسیدیم. 40 دقیقه وقت داریم تا بتونیم اون جعبه رو پیدا کن...
دستمو گرفتم جلوی دهنش.
_هییشش. گوش کن!
صدای پا میومد. پای یه نفر نبود...زیاد به نظر میومدن. از سوراخ بین جعبه ها نگاه کردم و دیدم که چند نفر سیاه پوش با یه جعبه اومدن. جعبه رو گذاشتن روی یکی از بشکه ها و رفتن. وقتی مطمئن شدم که رفتن...آروم به سمت جعبه حرکت کردم. در جعبه رو باز کردم. بلاخره گیرش آوردم. فکر نمیکردم اینقدر آسون باشه. فلش رو گذاشتم تو جیبم خواستم برگردم که صدای شلیک اومد. درست فکر کردم...قرار نیست آسون باشه.
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
۴.۰k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.