𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔

𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔
از زبان یونا
لباسامو چیدم دیدم جونگ کوک داره نگام میکنه رفتم پیشش
+چیزی شده؟
_نه
+پس چرا نگام میکردی؟
_نمیدونم
از زبان جونگ کوک
کمرشو گرفتم و به خودم چسبوندمش یهو یه جیغ آروم کشید
+چیکار میکنی کوک
_اممم... نمیدونم
+چرا اینجوری میکنی؟ (با تعجب)
لباشو آروم بوسیدم طعم شکلات میداد
_شاید چون دوست دارم
متعجب با چشمای درشتش که امروز طوسی رنگ بود نگام میکرد که خندم گرفت
+من واقعا نمیدونم چی بگم.. راستش... خب چیزه
_راحت باش و حرف دلت رو بزن
منتظر نگاهش کردم که یهو بوسیدم پس اونم دوسم داشت
کمرشو محکم تر گرفتم و کنترل بوسه ازش گرفتم همو خیس میبوسیدیم جوری که صدای بوسمون تو فضای اتاق بخش شد بعد از 1 مین دیدم داره به سینه هام مشت میزنه فهمیدم نفس کم آورده پس ولش کردم تا نفس بکشه
+جونگ کوک خفم کردی (با خنده و نفس نفس)
خندیدم و گفتم
_دختر کوچولوم نفس کم آورده؟
+آره نفس کم آوردم و تقصیر پسر بزرگمه
یونا بریم حموم
+باهم؟ ما دوتا؟!
_آره دیگه کس دیگه ای اینجا هست؟
+جونگ کوک ما هنوز ازدواج نکردیم بعدشم بزار دو دیقه از اعترافمون بگذره بعد
_ایششششش باشه بابا
+من اول میرم حموم بعدش تو برو بعدشم بریم فیلم ببینیم
_پس تا تو بیایی من فیلم انتخاب میکنم بعدشم تا من بیام تو خوراکیارو آماده کن
+باشه
از زبان یونا
رفتم حموم و بعد از یه حموم 5 مینی اومدم بیرون یه لباس پوشیدم موهامو خشک کردم و رفتم پایین که یهو...