در تناقض سفیدی شب و تاری کی روز، زمانی که مادر عالم جا
در تناقض سفیدی شب و تاری کی روز، زمانی که مادر عالم جایش و نوازش شعاعش را به کوچک قمرۍ میدهد و آس꯭ما꯭ن آبیِآبی به سفیدی میزند، ما ست꯭ارگان کوچکی هستیم که مدتهاست مردﻬ ایم اما نور و عشق ما هنوز به تو پابرجاست. آنگاه که نتوانستی س꯭خن بگویی، شانهای بالا بینډاز و بگ꯭ذار که همه چیز در خلا و سکوت جاڼ ببازد و جان بگیرد. خودت را ﺪرگیر همهمهي پوچِ هستی نکن، هرجور که بنگری درونش از نبود س꯭خنی ﺮاست، بیداد میکند
۱.۳k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳