بی رحم
#بی_رحم
part 37
ویو جیمین
بعد از شستن دست و صورتم از اتاق خارج شدم
داشتم از پله ها پایین میومدم که چشمم به یوری خورد روی کاناپه نشسته بود و مشغول تماشای تلوزیون بود
به سمتش قدم برداشتم و همونجا کنارش روی کاناپه نشستم
دستمو دور کمرش انداختم و به خودم نزدیک تر کردمش و گفتم : کی بیدار شدی
همونجور که به تلوزیون خیره شده بود بدون نگاه کردن به من گفت : فکر کنم نیم ساعتی میشه
نگاهی به چهرش انداختم هنوز بی جون بنظر میرسید
توی همون حالت که نشسته بودیم گفتم : صبحانه خوردی یا نه
نگاه کوتاهی بهم انداخت اما دوباره نگاهش رو به تلوزیون داد و گفت : نه منتظر بودم تو هم بیدار شی
نمیدونم چرا یه لبخند محوی روی لبام اومد اما زود به خودم اومد و دستم رو از دور کمرش برداشتم
و از روی کاناپه بلند شدم و با همون لحن سرد همیشگیم گفتم : بلند شو پس الا به خدمتکارا میگم میز صبحانه رو اماده کنن
ویو یوری
از اینکه با اون لحن سردش باهم صحبت میکرد قلبم درد میگفت چی میشد یکم بهم رو خوش نشون بده
باشه ای زیر لب در جواب بهش گفتم و پشت سرش راه افتادم
جیمین بعد از اینکه به خدمتکرار گفت میز صبحانه رو اماده کنن طول چندانی نکشید که میز صبحانه رو چیدن
بعدم با گذاشتن احترام از اونجا دور تر شدن
با نگاه کردن به میز صبحانه گرسنگیم چند برابر شد از دیروز چیزی نخورده بودم و بدجور گرسنه بودم
پس شروع به خوردن صبحانه کردم
اما خب تند تند نمی خوردم که یه وقت جیمین با خودش بگه غذا ندیدست
بعد از تموم کردن صبحانه
از روی صندلی بلند شدم و به سمت اتاق رفتم
نگاهی به جیمین انداختم هنوز مشغول خوردن صبحانه بود
بی خیال نسبت به اون به راهم ادامه دادم به محص رسیدن به اتاق به سراغ کمدم رفتم
و یه دست کت و شلوار برداشتم
شلوار و پیراهنم رو پوشیده بودم و مشغول بستن دکمه های پیراهنم بودم که در باز شد فکرش رو میکرد که جیمین باشه
پس بدون نگاهی به پشت سرم به کارم ادامه دادم
بعد از بستن دکمه ی اخر به سمت وسایل ارایشیم رفتم و یه ارایش ساده کردم و کارم رو با زدن یه رژ کمرنگ تموم کردن
کتم رو برداشتم و اون رو هم پوشیدم در اخر ادکلنم رو زدم نگاهی به جیمین انداختم که انگار منتطر بود من کارم تموم شه
کیفم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم
اما قبل از بستن در اتاق صدای جیمین اومد که گفت : صبر منم اماده شم باهم میریم
در جوابش باشه ای گفتم و به سمت سالن اصلی رفتم روی کاناپه نشسته بودم و منتطر اومدن جیمین بودم
یه چند دقیقه ای بود که اونجا نشسته بودم با صدای قدمایی که داشت بهم نزدیک میشدم سرم رو بالا گرفتم که با جیمین مواجه شدم
طبق انتظارم یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود
یکی از کفشام رو برداشتم همونطور که مشغول پوشیدن کفشام بودم نگاهی به جیمین انداختم که کفشش رو پوشیده بود و منتظر به من داشت نگاه میکرد سریع کفشم رو پوشیدم
که جیمین کلید ماشین رو برداشت
و به سمت پاکینگ میرفت منم با قدمایی پشت سرش راه افتاده بودم
بعد از برداشتن ماشین از پارکینگ و خارج شدن از عمارت مستقیم به سمت شرکت حرکت کردیم
part 37
ویو جیمین
بعد از شستن دست و صورتم از اتاق خارج شدم
داشتم از پله ها پایین میومدم که چشمم به یوری خورد روی کاناپه نشسته بود و مشغول تماشای تلوزیون بود
به سمتش قدم برداشتم و همونجا کنارش روی کاناپه نشستم
دستمو دور کمرش انداختم و به خودم نزدیک تر کردمش و گفتم : کی بیدار شدی
همونجور که به تلوزیون خیره شده بود بدون نگاه کردن به من گفت : فکر کنم نیم ساعتی میشه
نگاهی به چهرش انداختم هنوز بی جون بنظر میرسید
توی همون حالت که نشسته بودیم گفتم : صبحانه خوردی یا نه
نگاه کوتاهی بهم انداخت اما دوباره نگاهش رو به تلوزیون داد و گفت : نه منتظر بودم تو هم بیدار شی
نمیدونم چرا یه لبخند محوی روی لبام اومد اما زود به خودم اومد و دستم رو از دور کمرش برداشتم
و از روی کاناپه بلند شدم و با همون لحن سرد همیشگیم گفتم : بلند شو پس الا به خدمتکارا میگم میز صبحانه رو اماده کنن
ویو یوری
از اینکه با اون لحن سردش باهم صحبت میکرد قلبم درد میگفت چی میشد یکم بهم رو خوش نشون بده
باشه ای زیر لب در جواب بهش گفتم و پشت سرش راه افتادم
جیمین بعد از اینکه به خدمتکرار گفت میز صبحانه رو اماده کنن طول چندانی نکشید که میز صبحانه رو چیدن
بعدم با گذاشتن احترام از اونجا دور تر شدن
با نگاه کردن به میز صبحانه گرسنگیم چند برابر شد از دیروز چیزی نخورده بودم و بدجور گرسنه بودم
پس شروع به خوردن صبحانه کردم
اما خب تند تند نمی خوردم که یه وقت جیمین با خودش بگه غذا ندیدست
بعد از تموم کردن صبحانه
از روی صندلی بلند شدم و به سمت اتاق رفتم
نگاهی به جیمین انداختم هنوز مشغول خوردن صبحانه بود
بی خیال نسبت به اون به راهم ادامه دادم به محص رسیدن به اتاق به سراغ کمدم رفتم
و یه دست کت و شلوار برداشتم
شلوار و پیراهنم رو پوشیده بودم و مشغول بستن دکمه های پیراهنم بودم که در باز شد فکرش رو میکرد که جیمین باشه
پس بدون نگاهی به پشت سرم به کارم ادامه دادم
بعد از بستن دکمه ی اخر به سمت وسایل ارایشیم رفتم و یه ارایش ساده کردم و کارم رو با زدن یه رژ کمرنگ تموم کردن
کتم رو برداشتم و اون رو هم پوشیدم در اخر ادکلنم رو زدم نگاهی به جیمین انداختم که انگار منتطر بود من کارم تموم شه
کیفم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم
اما قبل از بستن در اتاق صدای جیمین اومد که گفت : صبر منم اماده شم باهم میریم
در جوابش باشه ای گفتم و به سمت سالن اصلی رفتم روی کاناپه نشسته بودم و منتطر اومدن جیمین بودم
یه چند دقیقه ای بود که اونجا نشسته بودم با صدای قدمایی که داشت بهم نزدیک میشدم سرم رو بالا گرفتم که با جیمین مواجه شدم
طبق انتظارم یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود
یکی از کفشام رو برداشتم همونطور که مشغول پوشیدن کفشام بودم نگاهی به جیمین انداختم که کفشش رو پوشیده بود و منتظر به من داشت نگاه میکرد سریع کفشم رو پوشیدم
که جیمین کلید ماشین رو برداشت
و به سمت پاکینگ میرفت منم با قدمایی پشت سرش راه افتاده بودم
بعد از برداشتن ماشین از پارکینگ و خارج شدن از عمارت مستقیم به سمت شرکت حرکت کردیم
۵.۸k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.