ققنوس سرخ
part ¹⁶
بعد از کنار رفتن در با یه شهر بزرگ که توی تاریکی فرو رفته بود فقط با نور های کمی روشن بود
کفشم موقعی که خوردم زمین پاشنش شکسته بود درش آوردم و گرفتم دستم هنوز با لباس مهمونی بودم
به سمت داخل شهر رفتم
با هر قدمم همه چیز کم کم واضح تر میشد
شهر تقریبا سوت و کور بود حتی یه نفرم اونجا نبود
چراغای کنار خیابون قط و وصل مشدن
کمی چلو تر که رفتم متوجه شلوغی جمیعتی شدم
کلی آدم دور مجسمه بزرگی که انگار توی میدون شهر قرار داشت جمع شده بودن
همه چیز عجیب بود بین اون جمعیت تونستم جیمین و تهیونگ و ارباب و بقیه دوستاشو ببینم اما اونا فرق داشتن لباسشون قیافشون متوجه دندوناشون شدم اونا دیگه چین
یعنی ممکنه افسانه ومپایرا واقعیت داشته باشه
با دیدن فردی که منو اینجا آرده بود کل بدنم یخ زد بین اون جمیعت به من زل زده بود از جمهیت رد شد و به طرفم اومد انگار کسی متوجهش نبود از جسم افرار زد میشد
اون چیه یه روح ؟
فک نمیکنم یه روح بتونه منو خفه کنه
وحشت زده راهی که اومده بودمو دویدم تا از دستش فرار کنم اما لحضه ای توی هوا معلق شدم کفشام از دستم افتاد دست پا میزدم
اونم به سمتم اومد دقیقا روبه روم قرار گرفت نمی تونستم تکون بخورم انگار یکی محکم منو گرفته بود
....: تو یه نفرین شده ای پس از ورودت به این دنیای دیگه نمی تونی برگردی
ات : چی داری میگی منظورت چیه ولم کن منو برگردون
....: کل زندگیت یه دروغه قراره از خواب بیدارت کنم
ات : بس کن لطفا لطفا منو برگردون من چیزی از حرفات متوجه نمیشم
....: تو یه چیزی بیشتر از یه انسان رغت انگیزی من قراره تورو ببرم تا واقعیت زندگیتو ببینی
ات : منظورت چیه
...: میدونی دلیل حضورت اینجا اونم توی این شب خاص چیه ؟
سرم رو به نشونه نه تکون دادم
.....: من بهت میگم
خودش به سمت جمیعت رفتم و منم دنبال خودش کشوند عجیبه چون بدون این که بهم دست بزنه منو توی هوا معلق گرده و دنبال خودش میکشونه
درست بالای اون جمعیت قرار داشتیم
به مجسمه اشاره کرد
.....: اون پدر منه اون مجسمشه پدرم اولین خون آشام بوده
ات : خونه آشاما مثل انسانا متولد مشین ؟
....: اولین خون آشام نه ولی بقیشون مثل انسانا متولد مشن از نسل خون آشامای خالص یا اولیه فقط یه نفر زنده مونده
با دستش به سمت پیر مردی که با عصا راه میرفت و کنار مجسمه ایستاد اشاره کرد
......: اونه اونا از خانواده اصیل خون آشاما هستن خانواده جعون در اصل اون رهبر خون آشاماست
اون قدر سوال توی ذهنم بود که نمی دونستم کدومشو باید بپرسم پس بزرگ ترینشو پرسیدم
ات : توی قبرسون تو میخواستی منو بکشی چرا منو آوردی اینجا چرا داری اینارو بهم میگی ؟
فالو♡☆
بعد از کنار رفتن در با یه شهر بزرگ که توی تاریکی فرو رفته بود فقط با نور های کمی روشن بود
کفشم موقعی که خوردم زمین پاشنش شکسته بود درش آوردم و گرفتم دستم هنوز با لباس مهمونی بودم
به سمت داخل شهر رفتم
با هر قدمم همه چیز کم کم واضح تر میشد
شهر تقریبا سوت و کور بود حتی یه نفرم اونجا نبود
چراغای کنار خیابون قط و وصل مشدن
کمی چلو تر که رفتم متوجه شلوغی جمیعتی شدم
کلی آدم دور مجسمه بزرگی که انگار توی میدون شهر قرار داشت جمع شده بودن
همه چیز عجیب بود بین اون جمعیت تونستم جیمین و تهیونگ و ارباب و بقیه دوستاشو ببینم اما اونا فرق داشتن لباسشون قیافشون متوجه دندوناشون شدم اونا دیگه چین
یعنی ممکنه افسانه ومپایرا واقعیت داشته باشه
با دیدن فردی که منو اینجا آرده بود کل بدنم یخ زد بین اون جمیعت به من زل زده بود از جمهیت رد شد و به طرفم اومد انگار کسی متوجهش نبود از جسم افرار زد میشد
اون چیه یه روح ؟
فک نمیکنم یه روح بتونه منو خفه کنه
وحشت زده راهی که اومده بودمو دویدم تا از دستش فرار کنم اما لحضه ای توی هوا معلق شدم کفشام از دستم افتاد دست پا میزدم
اونم به سمتم اومد دقیقا روبه روم قرار گرفت نمی تونستم تکون بخورم انگار یکی محکم منو گرفته بود
....: تو یه نفرین شده ای پس از ورودت به این دنیای دیگه نمی تونی برگردی
ات : چی داری میگی منظورت چیه ولم کن منو برگردون
....: کل زندگیت یه دروغه قراره از خواب بیدارت کنم
ات : بس کن لطفا لطفا منو برگردون من چیزی از حرفات متوجه نمیشم
....: تو یه چیزی بیشتر از یه انسان رغت انگیزی من قراره تورو ببرم تا واقعیت زندگیتو ببینی
ات : منظورت چیه
...: میدونی دلیل حضورت اینجا اونم توی این شب خاص چیه ؟
سرم رو به نشونه نه تکون دادم
.....: من بهت میگم
خودش به سمت جمیعت رفتم و منم دنبال خودش کشوند عجیبه چون بدون این که بهم دست بزنه منو توی هوا معلق گرده و دنبال خودش میکشونه
درست بالای اون جمعیت قرار داشتیم
به مجسمه اشاره کرد
.....: اون پدر منه اون مجسمشه پدرم اولین خون آشام بوده
ات : خونه آشاما مثل انسانا متولد مشین ؟
....: اولین خون آشام نه ولی بقیشون مثل انسانا متولد مشن از نسل خون آشامای خالص یا اولیه فقط یه نفر زنده مونده
با دستش به سمت پیر مردی که با عصا راه میرفت و کنار مجسمه ایستاد اشاره کرد
......: اونه اونا از خانواده اصیل خون آشاما هستن خانواده جعون در اصل اون رهبر خون آشاماست
اون قدر سوال توی ذهنم بود که نمی دونستم کدومشو باید بپرسم پس بزرگ ترینشو پرسیدم
ات : توی قبرسون تو میخواستی منو بکشی چرا منو آوردی اینجا چرا داری اینارو بهم میگی ؟
فالو♡☆
۲.۴k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.